استوار عراقی بود بنام حمزه با قد بلند و لاغر که به جای اینکه یک تختهاش کم باشد چند تختهاش کم بود. سربازان عراقی او را تحویل نمیگرفتند؛ او سعی میکرد تلافی را سر بچهها در بیاورد که معمولاً با اقدام بچهها و پاتک نگهبانان عراقی مسئله ختم به خیر می شد.
اما چندین بار من را خیلی اذیت کرد. از دریچهی سلول دیدم او در حال کندن زمین است و یک قوطی استوانهای شکل که مخصوص روغن نباتی است در زمین مخفی کرد. معلوم بود چیز با ارزشی در آن وجود دارد.سرباز عراقی (جلال؛ که از سربازان پولدار و پارتیدار بود به طوری که ستوان رسام به او احترام میگذاشت و بیشتر از سربازان دیگر به مرخصی میرفت) ساعتی بعد در سلول را باز کرد و گفت بیا بیرون و خودش رفت. این بهترین فرصت بود تا از استوار حمزه انتقام بگیرم سریعاً زمین را کندم و قوطی را که بیشتر از ۳ کیلو وزن داشت بیرون آورده و در چاله توالت انداختم و زمین را صاف کردم.
بعدازظهر ستوان رسام با حالتی عجیب با چند سرباز غریبه (غیر از نگهبانان داخلی) آمد و اطاق نگهبانان را که پشت سلول من بود بهم ریخت. از سر و صدای آنها متوجه شدم که دنبال وسایل کویتیها هستند. به سراغ من آمد و چند سوال در این مورد پرسید. عریف قاسم با رنگی پریده آنجا بود و به من نگاه میکرد در چشمانش التماس موج میزد تا او را لو ندهم (البته قاسم موقع اعزام از تکریت به رمادی تلافی کرد، دمش گرم) گفتم من همیشه در سلول هستم و از جای دیگر خبر ندارم این دستور خودت است (البته نگهبانان به خاطر رفتار بد ستوان رسام با آنان و سفارش همه جانبه دوستان؛ رفتارشان نسبت به من عوض کرده و مهربانتر شده بودند). از قرائن معلوم بود کویتیها شکایت استوار حمزه را کردند شب بعد از اینکه اسرا به آسایشگاهها رفتند قاسم آمد و در سلول را باز کرد و به حمام رفتم.صبح فردا حمزه با شتاب آمد. من در سلول بودم دیدم زمین را کند اما چه حاصل دور خودش میچرخید و بشدت عصبی شده بود؛ چند جای دیگر را کند، بالاخره به سراغ من آمد و گفت: چیزی ندیدی؟
گفتم: در این سلول چه چیزی میشود دید؟
گفت: کسی اینجا آمد گفتم بله ستوان رسام با چند سرباز آمد و همه جا را به هم ریخت؛ حمزه دیوانه شده بود و با حالت عصبی رفت. اما قاسم و جلال آمدند و امانتهایشان را پس گرفتند.
خاطرات آزاده جانباز سرهنگ اطلاعات نظامی حسین حسینی
منبع: سایت جامع آزادگان