با خواهش و التماس، فرمانده سپاه را راضي كرد تا به جبهه اعزام شود. سرانجام در شهريور 1362، با برادران سپاه در پايگاه شهيد بهشتي اهواز مستقر شد. لشكر 25 كربلا، چند داوطلب براي شركت در عمليات والفجر4، تقاضا كرد؛ سيداحمد بلافاصله داوطلب شد. او همراه با گروه، به «كامياران» رفت و بعد هم به مريوان. در آن جا سيداحمد، فرمانده ي دسته شد. بچه ها در شب عمليات والفجر4 دعاي توسل برگزار كردند. سيداحمد آن شب آن قدر گريه كرد كه بي هوش روي زمين افتاد.
وقتي به هوش آمد، وصيت نامه اي را كه نوشته بود، به دست يكي از همرزم هايش داد و گفت:
-« خواهش مي كنم خيلي زود وصيت نامه ام رابه خانواده ام برسانيد! مي خواهم قبل از اين كه جسدم به خانواده ام برسد، وصيتم به دست آن ها رسيده باشد.»
بعد از آن، سيداحمد و نيروهايش توانستند تپه 1500 متري نزديك شهر«پنجوين» عراق را تصرف كنند. بعد از آن، ناگهان تركش خمپاره اي به سر سيداحمد اصابت كرد و او با ذكر «يامهدي ادركني» به شهادت رسيد؛ در حالي كه وصيت نامه طبق خواسته اش به دست خانواده اش رسيده بود.
در بخشي از آن نوشته بود:
-« در برابر شهادتم صبر و تحمل تان را بالا ببريد و از امام حسين(ع) و حضرت زهرا(س) الگو بگيريد. من را در كنار شهداي امامزاده قاسم به خاك بسپاريد.»
راوي : سيدعباس فلاحيان برادر شهيد سيداحمد فلاحيان
منبع : رزمندگان شمال