«محمد علیمردانی» رزمنده 8 سال جنگ تحمیلی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس به تشریح خاطراتی از آن دوران پرداخت و اظهار داشت: هنگامی که عراق وارد مرزهای کشورمان شد و رسما جنگ را علیه ایران شروع کرد من و برادرم که دوقلو هم بودیم با اینکه در دانشگاه پزشکی تهران قبول شده بودیم قید دانشگاه را زدیم و از طریق یکی از دوستانم که در مسجد محل فعال بود به جبهه اعزام شدیم.
وی با بیان اینکه با گذشت چند ماهی از اعزام به جبهه شاهد مسائل و اتفاقات زیادی بودیم، ادامه داد: یکی از رزمندهها رفتاری متفاوت با سایر نیروها داشت؛ با دیگران نمیجوشید و کارهای عجیبی انجام میداد. کم کم همه به او مشکوک شده بودند؛ اما نمیدانستند چگونه این موضوع را به او بگویند؛ او حتی یک دوست صمیمی هم نداشت.
این رزمنده دفاع مقدس با بیان این مطلب که بالاخره یک روز من جلو رفتم و از او پرسیدم که از کجا آمده و چرا با بچه ها نمیجوشد، اذعان کرد: وی در پاسخ سوال من لبخندی زد و گفت “من ایرانی نیستم؛ مسیحیام و زیاد با آداب و رسوم شما آشنا نیستم؛ گفتم نکند با بودن بین شما باعث رنجیدنتان شوم”.
علیمردانی خاطرنشان کرد: هنوز حرف آن رزمنده تمام نشده بود که از خجالت دلم می خواست زمین دهان باز کند و مرا در خود جای دهد. بدون این که چیزی بگویم از او جدا شدم و موضوع را برای بچهها تعریف کردم؛ آنها نیز از فکرهایی که در مورد او کرده بودند خیلی خجالت کشیدند.
وی افزود: تصمیم گرفتیم همگی برویم نزد او و از این رزمنده مسیحی طلب بخشش و حلالیت کنیم. وقتی به سراغ او رفتیم به ما گفته شد که به همراه فرمانده برای شناسایی منطقه رفته است؛ منتظر ماندیم تا برگردد؛ اما دیگر برنگشت و در همان ماموریت به شهادت رسید. این یکی از ماندگارترین خاطرات من بود و همیشه در حسرت حلالیت طلبیدن از آن رزمنده مسیحی هستم.
منبع : شهید نیوز