یک هفته به محرم مونده بود و ما آماده میشدیم برای محرم سال 65. بعضیها هم مرخصی گرفته بودند یا رفته یا میخواستن بروند تهرون برای محرم، و از منطقه هم قول و قرار برای حسینیه لباس فروشها و مسجد جامع بازار گذشته بودند. ما هم قول داده بودیم که امسال محرم لااقل به هیئت های عزاداری میرسیم.
بوی محرم که میاد سینه زنها و روضه خونها و همه خدمه های دستگاه امام حسین(ع) هوایی میشوند. یکی از اونهایی که خیلی توی جبهه هوایی شده بود روضه خون امام حسین(ع)، شهید حسن مقدم بود. از روز هشتم ذی الحجه به بعد دیگه کارش شده بود گریه و زاری. مدام توی روضه هاش میگفت: ارباب، آهسته تر برو تا ما هم به قافله ات برسیم. حتی روزهای جشن عید غدیر هم حالات حسن رو عوض نکرد. حتی تعقیبات بین نماز رو هم با سوز و گریه میخوند. بعضیها به او اعتراض کردند و بعضیها هم به من گفتند که به حسن تذکر بده که ایام جشن غدیره اینقدر با حزن نخونه. اما من که جرات نمیکردم به حسن چیزی بگم. درسته من روضه خون گردان بودم اما اون هم حسن مقدم بود و همه بچه ها دوستش داشتند. بعد از عید غدیر دستور دادند که آماده باش صد در صده شده و آماده باشید برای اعزام به منطقه عملیاتی.
منبع : خبرگزاری فارس