عملیات خیبر یکی از مهمترین عملیاتهای دوران دفاع مقدس است که در آن رزمندگان اسلام پیروزیهای بسیاری بدست آوردند. خاطره زیر بیان گوشهای از این عملیات است.
***
دو سه روز از آغاز عملیات خیبر میگذشت و دشمن که در اولین روزهای عملیات شکست سختی خورده و تلفات بسیار و اسیران زیادی داده بود، وحشیانه و کورکورانه دست به پاتک میزد. این پاتکهای دشمن خیلی سنگین و طولانی بود. اغراق نیست اگر گفته شود که به اندازه تک تک نفراتمان، دشمن تانک و نفربر در مقابلمان چیده بود و با آتش سنگین ما را هدف قرار میداد.دشمن همه امکانات را داشت و همه مهماتمان به اتمام رسیده بود. در وضع نامساعدی بودیم، همه مهمات ما مقداری تیر کلاش و تیربار بود. همین تانکهای دشمن به پیشروی ادامه میدادند که یکی از بچهها فریاد زد: بچهها آرپیجی! همه بچهها با شتاب حملهور شدند تا با استفاده از آنها تانکها را به آتش بکشند اما وقتی نزدیک شدیم متوجه شدیم همه آسیبدیده و غیرقابل استفاده شده است.وقتی آرپیجیها را از ماشین مهمات تخلیه کردند در شتاب و بیدقتی طایر ماشین رویشان رفته و به آنها آسیب رسانده بود. گلولهها به سختی داخل سلاح قرار میگرفتند، بچهها میگفتند: گلولههای آرپیجی همین 6 گلوله است.
همین 6 گلوله در آن وضع ما چه میتوانستیم بکنیم؟ در مقابل چشمانمان تانکهای عراقی در حال پیشروی به سوی ما بودند و شکست در مقابل دشمن برایمان ناگوار و سنگین بود.چارهای نداشتیم، میبایست از همان گلولهها استفاده میکردیم. باید خطر را به جان میخریدیم. همه ما حاضر بودیم خطر جانی استفاده از گلولههای کج و معوج را به جان بخریم، اما قادر به متوقف کردن حمله تانکها باشیم و در آن شرایط میدانستیم اگر از گلولهها کج و معوج استفاده میکردیم خرجش منفجر میشد و هنگامی که آرپیجی درون سلاح بماند و منفجر بشود آن کسی که در حال شلیک است در جا به شهادت میرسد.
با شدت هجوم پاتک دشمن هیچ چارهای نبود به جز اینکه دست به ریسک بزنیم. آمدیم و داوطلب خواستیم. به دنبال جانثار میگشتیم، 6 نفر لازم بود جان خود را در گرو آرپیجیها بگذارند، داوطلبها بیش از 6 نفر بودند. در نتیجه بقیه رضایت دادند 6 نفر را از جمع داوطلبین انتخاب کنیم. آرپیجیها را به دست 6 دلاور رزمنده سپردیم و خودمان در کناری ایستادیم تا سرانجام کار را ببینیم.میدانستیم جز تکه تکه شدن سرانجامی برای مردم آرپیجی به دست متصور نیست، ولی چارهای نبود، هریک از مردان یکی از گلولههای آرپیجی را با دشواری و با فشار درون سلاح خود جای دادند و آماده شلیک شدند. ما از زندگی همه آنها قطع امید کرده بودیم، میگفتیم الان خرجها عمل میکند و خود آرپیجی هم منفجر میشود، اما ما خدا را نشناخته بودیم، آنجا هم مثل همه جا خدا حضور داشت و به کمک ما رسید.تمام گلولههای کج و معوج آرپیجی به سلامت از سلاح رها شده و بر قلب تانکهای دشمن نشست و آنها را از کار انداخت. ما انتظار انفجار گلوله درسلاح و از بین رفتن بچهها را داشتیم، اما میدیدیم نه تنها گلولههای آرپیجی در سلاح منفجر نشد، بلکه شلیک شده و هر کدام یک تانک دشمن را از کار انداخت.همین 6گلوله آرپیجی باعث شد دشمن گمان کند نیروهای کمکی به ما رسیده است، پس از چندی نیروهای کمکی سر رسیدند و بچهها در مقابل پاتکهای عراقی مقاومت کرده و تانکهای بسیاری را منهدم نمودند و ضربات بسیار سنگینی بر دشمن وارد نمودند.
2 دیدگاه
حسین حسن نژاد
نوشتن درباره شهدا ارزش و پاداش زیادی در پیشگاه خدا دارد . تشکر می کنم از شما بابت مطالبتون . خداوند توفیقتان دهد.
Pashazadeh
سلام در عمارنامه شما رو دیدم توصیه می کنم این وبلاگ رو حتما بخونید
7ساله مخاطب ایشون در وب قبلیش بودم
http://ajul.blogfa.com
اینا سربازای واقعی امام زمان و حامی شهدا و ارزش های انقلاب و امامن
یاعلی
پاشازاده