حجت ملكي از دوستان صميمي شهيد هسته اي كشور مصطفي احمدي روشن لحظاتي به گفتگو نشسته است تا با گفتن جملاتي كوتاه درباره يار سفر كرده اش، چند قدمي ما را به شناخت شخصيت او نزديك تر كند:
سالي كه غني سازي اورانيوم تعليق شد، مصطفي آرام نمي گرفت. آن موقع من مسوول سياسي بسيج دانشگاه شريف بودم. دوستان را جمع كرد و گفت:بياييد برويم جلوي وزارت خارجه تجمع كنيم. گفتم:مگر با يك تجمع درست مي شود؟ گفت:فقط يك ماه ديگر مانده تا به سه و نيم درصد غني سازي برسيم. نبايد اجازه دهيم اين همه زحمت بر باد برود. اصرار كرد. با اينكه غني سازي انجام مي شد يا نمي شد، مصطفي حقوقش را سر موقع مي گرفت. با اين حال ساكت ننشست. خودش به اين در و آن در مي زد و به دفتر هر مسوولي كه مي توانست مي رفت و شخصا پيگير موضوع مي شد. مي گفت اگر به سه و نيم درصد غني سازي برسيم خيلي از مشكلات حل مي شود. اراده اش واقعا عجيب بود.
***
مصطفي مرد بود؛ شوخ طبعي و گشاده رويي جزو اولين صفاتي بود كه از او مي توان سراغ گرفت. در عين حال كه باگذشت بود اما مقابل حرف زور كوتاه نمي آمد. هر طور بود از حق دفاع مي كرد. مي گفتم:خوب است كه هيكلي هم نيستي و لاغري! چرا جلوي آدم هاي قلدر مي ايستي؟
***
هر جا كه احساس مي كرد وظيفه و مسووليتي دارد، كم نمي گذاشت و آنجا را آباد مي كرد. با اينكه پيشنهاد هاي مديديت هاي خوب و عالي داشت اما به قدرت و منصب فكر نمي كرد. به دنبال برطرف كردن مشكلات و پيشرفت بود. مصطفي نيروهاي بعد خودش را هم چيد. بعد از شهادتش موجي از دانشجويان دانشگاه شريف به سمت سازمان انرژي هسته اي سرازير شدند تا براي ادامه راه مصطفي در اين سازمان استخدام شوند.
***
آخرين دفعه اي كه همديگر را ديديم، خانه يكي از دوستان دعوت بوديم. آن موقع ياد مي آيد تلويزيون سريالي پخش مي كرد كه دوست داشتيم. شام كه خورديم من و مصطفي به دوستان گفتيم مي خواهيم سريال ببينيم. جمع را ترك كرديم و به اتاق ديگري رفتيم. بعد حرف شهيد داريوش رضايي نژاد پيش آمد. خنديدم و گفتم: مصطفي بعدي خودتي كه شهيد مي شوي. لبخند زد و گفت:ايشاالله…
منبع : ساجد