سنگ محك
اولين عمليات سازماندهي شدة سازمان پيشمرگان مسلمان كرد، پاكسازي شهر كامياران از لوث وجود گروهكهاي ضدانقلاب بود. كامياران براي ضدانقلاب حكم يك منطقة مرزي را داشت، چون شهر كرمانشاه در اختيار نيروهاي دولتي بود، گروهكها براي مقابله با حملات نيروهاي دولتي نيرو و امكانات فراواني را در آنجا مستقر كرده بودند و يكي از محكمترين دژهاي ضدانقلاب محسوب ميشد.
پيشمرگان با اينكه تعدادشان و حتي ابزار و ادوات جنگي آنها به مراتب كمتر از ضدانقلاب بود، با توكل بر خداوند عمليات خود را آغاز كردند و توانستند شهر كامياران را پاكسازي نمايند. اولين پايگاه سازمان پيشمرگان مسلمان در اين شهر مستقر شد. ضدانقلاب زماني كه قدرت و صلاحيت پيشمرگان را ديد، درصدد برآمد كه در داخل شهر به مقابله با آنها بپردازد. به همين منظور تمام نيرو و امكانات خود را بسيج كرد و با نيروي عظيمي شبانه به پايگاه پيشمرگان حمله كرد و اين در حالي بود كه تعداد پيشمرگان مستقر در اين مقر 30 نفر بودند.آنها با پايمردي ستودني به دفع فتنة دشمن پرداختند و آنها را مجبور به عقب نشيني كردند. دشمن وقتي اين پايداري و استقامت را مشاهده كرد، براي مقابله با پيشمرگان شيوة ترور و تخريب شخصيت آنان را پيش گرفت و از هيچ خدعه و نيرنگي كوتاهي نكرد، اما از آنجا كه پيشمرگان هدفي جز اجراي فرمان الهي و جهاد مقدس نداشتند، پيروز و سربلند از اين ميدان به درآمدند و داغ تسليم و پذيرش ننگ را بر دل سياه دشمنان نشاندند.
گروهي اندك اما با ايمان
در سال 1359 كه ساية شوم گروهكهاي ضدانقلاب آسمان شهر مريوان را تيره و تار كرده بود، چشم اميد مردم مسلمان و متدين آن به افق آزادي و نجات دوخته شده بود تا اينكه خورشيد اقبال آنان از پسِ كوهها دميدن آغاز كرد و با همت پيشمرگان مسلمان كرد اين شهر آزاد گرديد و مردمش عطر روحنواز آزادي را استشمام كردند.
در پاكسازي شهر مريوان، آنچه بسيار مهم و حائز اهميت بود جلوههاي قدرت ايمان بود. شايد باور كردن اين موضوع براي نسل جوان امروز سخت باشد كه چگونه اندكي توانستند شهري را كه پايگاههاي متعدد ضدانقلاب در آن استقرار داشت، پاكسازي نمايند، اما واقعيت اين است تعداد شصت نفر از پيشمرگان مسلمان و چهارده نفر از برادران پاسدار كه به وسيلة بالگرد به پادگان شهيد عبادت مريوان هليبرد شدند، توانستند در يك عمليات بسيار خوب و هماهنگ، اين شهر را پاكسازي نمايند.
شهري كه به دليل همجواري با كشور عراق يكي از پايگاههاي محكم و استوار دشمن به حساب ميآمد، اما آنچه به مدد رزمندگان اسلام آمد بارقههاي الطاف الهي و كمكهاي مردم مسلمان بود كه از اعمال ضدانقلاب به ستوه آمده بودند.
پس از پاكسازي شهر، سردار دلاور اسلام جاويد الاثر، احمد متوسليان به عنوان فرماندة سپاه برگزيده شد و در مدتي كم با كمك پيشمرگان مسلمان توانست بر تمام منطقه تسلط يابد.
تبليغات مسموم
در سال 1362 در عمليات قائم آل محمد (عج) كه به منظور پاكسازي منطقة كوماسي مريوان انجام شد، بنده به اتفاق چهار نفر ديگر از پيشمرگان مسلمان كرد به دستور فرماندة عمليات وقت (سردار حاج حسن رستگارپناه) به منظور جمعآوري اطلاعات دربارة دشمن، عازم روستاي پيرخضران شديم. وقتي وارد روستا شديم، ديديم حدود 230 نفر از افراد مسلح كومله در حال آماده كردن نهار هستند.
با اين تعداد اندك با آنان درگير شديم و توانستيم آنها را از روستا بيرون برانيم و كنترل كامل روستا را به دست بگيريم و با آمدن نيروهاي كمكي كاملاً بر اوضاع مسلط شويم. ضدانقلاب در ميان مردم چهرة بسيار زشتي را از پيشمرگان مسلمان و پاسداران ترسيم كرده بود و به مردم گفته بودند كه پيشمرگان و پاسداران به هيچ كسي رحم نميكنند، همه را ميكشند و اموال آنها را غارت ميكنند.
ما داخل روستا شديم، مردم به خاطر تبليغات مسموم ضدانقلاب مخفي شده بودند. مشغول گشتزني بوديم كه زن ميانسالي از پنجرة خانهاش من را مورد خطاب قرار داد و گفت: «آيا پاسداران به روستا آمدهاند؟» – چون ما لباس كردي به تن داشتيم فكر ميكرد از عناصر كومله هستيم – گفتم: «بله! من پاسدار هستم و كوملهها فرار كردهاند!» گفت: «شما كه مثل بقية آدمها هستيد، شما پاسدار نيستيد!» من هم سؤال كردم مگر پيشمرگان مسلمان و پاسداران چه شكلي هستند؟ گفت: «كوملهها به ما گفتهاند كه پيشمرگان مسلمان و پاسداران چهرهاي بسيار زشت و خشن دارند، شبيه آدمها نيستند و هر كسي را ببيند ميكشند!» من در آنجا متوجه مظلوميت اين رزمندگان و تبليغات مسموم گروهكها شدم و به توجيه و راهنمايي ايشان پرداختم. وقتي بقية مردم هم اطلاع پيدا كردند، آمدند و دور ما حلقه زدند و ورود ما را به روستا خيرمقدم گفتند و از ما پذيرايي نمودند و حتي در تعقيب ضدانقلاب در ارتفاعات منطقه در امر رساندن مهمات به عزيزان رزمنده همكاريهاي بيشائبهاي با ما داشتند.
خلوص نيت
از روزي كه پيشمرگان و پاسداران انقلاب وارد عرصة مبارزه با ضدانقلاب شدند، هيچگاه آنان نتوانستند يك مقاومت جدي را در مقابل رزمندگان اسلام از خود نشان دهند. با اينكه هميشه عدة نفرات آنها بيشتر از ما بود، اما چون فاقد ايمان و عقيده و آرماني خدايي بودند، دائم ترس و اضطراب بر آنان مستولي بود. در سال 60 كه قسمت اعظم مريوان در اختيار ضدانقلاب بود، به منظور انجام عمليات و انهدام مقرهاي ضدانقلاب آماده شديم. تعداد پيشمرگان سي نفر بودند و فرماندهي گروه را شهيدِ دلاور «جلال بارنامه» عهدهدار بود. با خلوص نيتي كه اين عزيزان داشتند توانستيم در يك شب پنج مقر ضدانقلاب را در روستاي بلكي، گله، ماسيهر، چناره و گالي سور منهدم كنيم و در مقرهاي (گله و چناره) هفت نفر از اعضا و كادر اصلي ضدانقلاب را دستگير كنيم. در اين عملياتها حتي يك نفر زخمي هم نداديم و اين شدني نبود مگر با خلوص نيت، ايمان قوي و ارادة آهنين پيشمرگان مسلمان كرد!
نفاق دشمن
در سال 62 به اتفاق هشتاد نفر از پيشمرگان مسلمان كرد، براي انجام عمليات و پاكسازي روستاهاي بوريدر، چشميدر، آريان و ژنين در منطقة ژاوهرود سروآباد، مأموريت يافتيم ضمن پاكسازي اين روستاها، طرح حمله به مقر اصلي ضدانقلاب در روستاي «پايگلان» را هم آماده كنيم. پس از پاكسازي آن روستاها، طرح حمله را آماده كرديم و شب هنگام در يك يورش برق آسا، دشمن را غافلگير نموديم.ضدانقلاب كه تاب مقاومت در مقابل رزمندگان ما را نداشتند، مجبور به فرار شدند و به كوههاي اطراف گريختند. هوا بسيار تاريك بود و به راحتي امكان تشخيص نيروهاي خودي از ضدانقلاب وجود نداشت، شهيد احمد باسامي با اتفاق يك نفر از پيشمرگان در تاريكي شب در تعقيب ضدانقلاب، صف نيروهاي خودي را گم كرده بودند.دشمن وقتي فهميد كه اين پيشمرگان از همرزمان خود جدا افتادهاند، شروع به سردادن تكبير كرد و موجب گمراهي اين برادران شد. با اينكه ما موضوع را فهميديم، اما به هر طريقي كه وارد شديم نتوانستيم مسألة ترفند ضدانقلاب را به آنها بفهمانيم، تا اينكه آنها توسط ضدانقلاب محاصره شده و به اسارت درآمدند و تازه متوجه نفاق دشمن شدند.عمليات حدود دو هفته به طول انجاميد و در اين مدت توانستيم تمام منطقه را پاكسازي كنيم. نيروهاي جايگزين از مريوان آمدند و قرار شد ما به مركز گردان برگرديم. بچهها همه شاد و مسرور از پيروزيهاي خود عازم برگشت بودند. در منطقة «دوآب» منتظر آمدن ماشين بوديم كه زن و مرد پيري را ديديم كه به شدت گريه ميكردند. نزدشان رفتيم و علت گرية آنها را جويا شديم. گفتند: «ما پدر و مادر احمد باسامي هستيم، ضدانقلاب ديشب احمد و همرزمش را به شهادت رسانده و جنازة آنها را در كنار جادة مريوان – سنندج رها كرده است.» شنيدن اين خبر مانند پتكي بر سر من و ديگر پيشمرگان فرود آمد و كام شيرين پيروزي رزمندگان را تلخ نمود و صداي ضجه و شيون همه برخاست و سرور آنها به عزا و گريه تبديل شد.
اوج ددمنشي
در سال 62 از طرف تبليغات جبهه و جنگ مريوان مأموريت يافتيم به منظور انجام فعاليتهاي فرهنگي به منطقة ژاوهرود و پايگلان عزيمت كنيم. ما پنج نفر بوديم و تمام مسير رفت و برگشت را كه حدود دوازده ساعت بود، ميبايست با پاي پياده طي ميكرديم. مأموريت را انجام داديم و در هنگام برگشت از پايگلان در نزديكيهاي روستاري بوريدر با جنازة تكهتكه شدة سه نفر از همرزمان مواجه شديم. اينها گروهي بودند كه چند ساعت قبل از ما حركت كرده بودند، دشمن در يك كمين آنها را به اسارت درآورده بود و پس از شكنجههاي فراوان آنان را به شهادت رسانده بودند.صحنة بسيار غمانگيزي بود. دست و پاي آن عزيزان را با تير قطع كرده بودند و سرشان را هم شكافته بودند؛ به گونهاي كه سرشان از وسط نصف شده بود. در تمام عمرم با اين چنين صحنهاي مواجه نشدهام و هيچ وقت آن را از ياد نميبرم. اين خاطره از تلخترين خاطرات من محسوب ميگردد.
نفوذ كلام
شهيد حبيبالله افتخاريان «ابوعمار» جزو پاسداراني بود كه نسبت به مسائل سياسي، فرهنگي و تاريخي اشراف كامل داشت و معنويت خاص آن شهيد، از او يك شخصيت كامل به وجود آورده بود.هنگامي كه به عنوان فرمانده سپاه مريوان معرفي شد، همة نيروها را در حياط سپاه جمع كرد و براي آنها سخنراني نمود. وسعت اطلاعات، تسلط بر موضوعات و نفوذ كلام او به حدي بود كه نيروهاي حاضر با رغبت تمام حدود سه ساعت به صحبتهاي دلنشين ايشان گوش فرادادند و هنگامي كه اين شهيد بزرگوار ميخواست به سخنانش پايان دهد، همه با اصرار از او خواستند كه ادامه دهد تا آنان نسبت به مسائل سياسي و فرهنگي آگاهي و اطلاعات بيشتري كسب كنند. همه مجذوب لحن كلام و شيوايي بيان ايشان شده بوديم.
زيارت رهبر
سال 59 اوج درگيري نيروهاي رزمندة اسلام با ضدانقلاب در كردستان محسوب ميگردد. بخصوص منطقة مريوان به دليل مرزي بودن شاهد بيشترين درگيري با ضدانقلاب بود.در اين بحبوحه و در اين موقعيت بسيار خطرناك و ويژه، حضرت آيتالله خامنهاي به منظور ديدار با پيشمرگان مسلمان و ديگر رزمندگان مستقر در منطقة مريوان تشريف آوردند. ايشان از مسير سنندج – مريوان اين سفر را آغاز كردند و در اين راه توقفي داشتند و با مردم اسلامدشت ديدار كردند. جمع زيادي از مردم حضور داشتند. كودكان زيادي در بين جمعيت بودند كه پروانهوار گرد شمع وجود ايشان حلقه زده بودند. حضرت آيتالله خامنهاي دست نوازش بر سر آنان ميكشيد و بچهها از اين عمل ايشان بسيار شاد شدند، به گونهاي كه بعد از اينكه ايشان رفتند، بچهها براي همديگر تعريف ميكردند و از اينكه دست نوازش حضرتش را بر سر خود لمس كرده بودند، افتخار ميكردند.ايشان در مريوان نيز به ديدار پيشمرگان مسلمان و ديگر رزمندگان اسلام رفتند كه يك دگرگوني روحي و معنوي را در آنها موجب شد و همة كساني كه در آن جمع حضور داشتند و امروز در قيد حيات هستند، از آن ديدار به عنوان يكي از زيباترين و ماندگارترين خاطرات خود ياد ميكنند.
راوي:خاطرات آقاي حسين بارنامه از پيشمرگان مسلمان كُرد مريوان
منبع : ساجد