خاطرات سال های دفاع مقدس از این لحاظ در تاریخ ایران از اهمیت والای برخوردار است که پس از انقلاب اسلامی در ایران برای اولین مردم نیز در نگارش تاریخ نقش به سزایی را ایفا نمودند.
تا پیش از این شاهان و دست یافتگان به قدرت تاریخ را به سود خود به آیندگان منتقل می نمودند. البته استثنائاتی نی زوجود دارد.
حال اگر این خاطرات متعلق به یک نیروی اطلاعات و عملیات باشد که خواندنی تر هم می شود. آنچه پیش روی شماست ادامه خاطرات دکتر حسین الله کرم است که در کتاب بمو به نگارش در آمده است:
شهید مجید زادبود
عملیات فکه (زمستان ۶۱ و فروردین ۶۲)
پس از آزادسازی خرمشهر، عراق در جبهه های خود تغییراتی اساسی داد. او سعی کرد خود را در پشت موانع و استحکامات متعددی حفظ کند. نیروهای ما متوجه بصره شده بودند. عملیات رمضان، زنگ خطر را برای صدام به صدا درآورده بود. ده ها ردیف سیم خاردار، میادین وسیع مین، کانال ها، دژ های مختلف، تجهیزات سنگین و زمین مسلح شده، نشان از وحشت ارتش عراق داشت. به نظر می رسید که آنها در هول و هراسی تمام نشدنی به سر می بردند و هر آن انتظار هجوم رزمندگان ما را دارند.
عملیات بزرگ، تدارکاتی بزرگ می طلبد. ما می باست تجدید سازمان می کردیم. در هر عملیات، عده ای شهید می شدند، گروهی اسیر می شدند، نیروهای مردمی جابه جا می شدند و ما می بایست جای آنها را پر می کردیم. در هر صورت لازم بود سازمان رزم سپاه تقویت شود و نیروها با آمادگی مجدد به میدان بروند. حاج همت، سپاه ۱۱ قدر را تشکیل داد. سازمان رزم تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) به لشکر تغییر کرد. شمار گردان های لشکر افزایش یافت. من در کنار حاج همت مسوولیت شناسایی و طرح ریزی را به عهده داشتم. منطقه عملیاتی، فکه جنوبی تعیین شد. قرار بود از شمال چزابه تا فکه عملیات شود. همه نیروها داشتند خود را آماده می کردند. حاج همت با آن تواضع فراموش نشدنی اش در راس کارها ایستاده بود. او بین نیروهای مستقر در خط مقدم، عقبه و نیروهای خط شکن هماهنگی مناسبی به وجود آورد. همت برای بسیجی ها الگو بود. الهام بخش بود. همت قبل از اینکه وارد جبهه شود، معلم بود؛ معلمی مثل شهید رجایی. خوب می دانست چطور با بچه ها رفتار کند. فرمانده بود؛ اما میان بسیجی ها بود. شیفته بچه ها بود و آنها هم برایش سر و جان می دادند. به تشریفات نظامی و احترامات ویژه علاقه مند نبود. هر روز به محبوبیت او افزوده می شد. متوسلیان را با مدیریت و اقتدارش می شناختیم و همت را با وقار و مهربانی اش. من اغلب در خط مقدم بودم و کارهای شناسایی جبهه دشمن را انجام می دادم. برای شناسایی منطقه فکه به نیروهای بیشتری احتیاج داشتم. زمین منطقه رملی است و شن روان، کار شناسایی را بسیار مشکل می کند. در کمترین فرصت، علایم و نشانه ها با باد گم می شوند. به نفرات تیم اضافه کردم. هدف عملیات، دست یافتن به شهر العماره عراق و اتوبان العماره به بصره بود. منطقه شناسایی از شمال چزابه تا سه راهی فکه تعیین شده بود. طول آن به ۳۰ کیلومتر می رسید. می بایست زمین مناطقی مثل جنگل عمقر، چاه های یمل عمران، راه دجاجیه، مناطق درب زیلیمه و دشت خلف شمبل را شناسایی می کردیم و راهکارها را می شناختیم و نتایج را برای فرماندهان می فرستادیم. اگر از این مناطق می گذشتیم، به عمق جبهه دشمن می رسیدیم که در محدوده خط مرزی قرار داشت. مشکل ترین قسمت کار، شکستن خط دشمن بود. اگر به خاط مرزی می رسیدیم، می توانستیم تا شهر حلفائیه و پل غزیله پیش برویم. اقدامات مهندسی عراق، یعنی میادین مین، سیم های حلقوی، کانال های ضد تانک و ضد نفر کم نظیر بودند. مرد می طلبید که از این راه بگذرد و درنماند.
کار شناسایی در دی ماه ۶۱ همچنان ادامه داشت. تیم ها توانستند مشکلات را پشت سر بگذارند و نتیجه مطلوبی ارایه دهند. علی رغم احتیاط کاری و حفاظت اطلاعات، دشمن به منطقه حساس شد. خبردار شدیم که چند نفر از بچه های شناسایی اسیر شده اند. بچه ها از سپاه ۱۱ قدر بودند. به این ترتیب دچار مشکل شدیم. به زودی شب عملیات فرا می رسید. حاج همت، خبر دستگیری بچه ها را به فرماندهان بالاتر داد و مورد اعتراض قرار گرفت. او را سخت ناراحت و گرفته و نگران می دیدم. گفت: باید در تکی محدود، چند نفر از عراقی ها را اسیر بگیریم و اطلاعات ضروری را به دست آوریم. او می خواست خود داوطلب این تک شود. من پیشدستی کردم و مسوولیت تک را به مجیدزادبود محول کردم. حاجی وقتی این را شنید، آرام گرفت. او می دانست که مجید جواب عراقی ها را به نحو احسن خواهد داد.
مجید در نزدیک ترین نقطه به خط دشمن مستقر شد و چند روز متوالی دیده بانی کرد. هوای فکه گرم بود و خورشید روی رمل ها می تابید. مجید پس از ردیابی نقاط ضعف دشمن، کمین بزرگی تدارک دید. سپس بک گروه ۳۰ نفره از بین بچه ها انتخاب کرد و به خط دشمن زد. ما چهار – پنج نفر از عراقی ها را می خواستیم؛ اما مجید، ۱۳ نفر عراقی را اسیر کرد. این موفقیت را مرهون درایت و توانایی تاکتیکی مجید بودیم. از اطلاعات به دست آمده متوجه شدیم که تعدادی از راهکارها لو رفته است. برای رهکارهای سوخته، تدابیر لازم اتخاذ شد.
دهه فجر انقلاب هنوز از راه نرسیده بود که در حین شناسایی، حسین باقری – فرمانده نیروی زمین سپاه – و مجید بقایی – فرمانده قرارگاه کربلا – به شهادت رسیدند. این عزیزان در سنگر دیده بانی بودند که توپ دور برد دشمن زوزه کشان فرود آمد و دو تا از بهترین بچه های جبهه را به شهادت رسانید.
اطلاعات عملیات در یگان های سپاه جا نیفتاد؛ مگر با همت والای این افراد، درست یک سال پس از جنگ، اطلاعات عملیات راه اندازی شد. در جبهه شمال غرب، حاج احمد متوسلیان و عباس کریمی تلاش کردند. در جبهه غرب، شهید پیچک و بنده کار کردیم. در جبهه جنوب هم حسن باقری این مهم را به انجام رسانده بود که دیگر او را در کنار خود نداشتیم.
گردانهای رزمی، آمادگی خود را اعلام کردند. کار شناسایی نیز به آخر رسیده بود. به عملیات آینده چشم امید داشتیم؛ چون حرکت بعدی به سوی بصره بود. ما می توانستیم از دروازه های شمالی بصره وارد شویم. نگران بودیم؛ نگران رمل های وحشی و زمین مسلح. بچه های شناسایی از نزدیک با موانع و مشکلات دست و پنجه نرم کرده بودند. من مشکلات عملیات را به حاج همت منتقل کرده بودم. فرماندهان اتاق جنگ نیز از موضوع با خبر بودند. نمی توانستیم حاصل تلاش بچه ها را نادیده بگیرم. عملیات در ۱۸ بهمن (سال ۶۱) انجام شد. ده ها گردان خط شکن به دشمن هجوم بردند. موانع متعدد، انتظار آنها را می کشید. بچه ها قبل از رسیدن به خط اصلی، با کمین های نفوذ ناپذیر دشمن مواجه شدند، آرایش نظامی آنها به هم خورد و در نیمه راه ماندند. ناکامی در شب اول عملیات، گردان های دیگر را از حرکت بازداشت و عملیات متوقف شد. تا جایی که می توانستیم، مجروح ها و شهدا را تخلیه کردیم.
ابراهیم هادی، از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو، در این عملیات شهید شد و داغ دلم را تازه کرد. عملیات به والفجر مقدمات شهرت یافت.
شروع عملیات والفجر مقدماتی، همزمان بود با شروع کنفرانس سران کشورهای اسلامی، صدام به دلیل حمله ما نتوانست در کنفرانس شرکت کند. در عوض، حضرت آیت الله خامنه ای با تمام قدرت در اجلاس حضور داشتند. در هر حال، در جنگ ابتکار عمل با کشوری است که حمله می کند. ما در این زمان با قدرت تمام برخورد کرده بودیم.
وقتی والفجر مقدماتی در نیمه راه متوقف شد، فرماندهان تصمیم گرفتند ادامه عملیات را در مرحله بعدی – یعنی والفجر یک – دنبال کنند. گردان های رزمی بسیج معمولا برای دوره ای کوتاه وارد لشکر می شدند و جای خود را به گردان های تازه می دادند. فرماندهان تصمی گرفتند هر چه سریعتر عملیات بعدی طراحی شود تا از گردان های آماده بسیج استفاده شود. در یک گشت شناسایی که در خط فکه شمالی داشتیم، بخش جنوبی ارتفاعات حمرین، منطقه مناسبی برای عملیات بعدی قلمداد شد؛ چون به اردوگاه لشکرهای تابع سپاه قدر نزدیک بود. یگان های سپاه ۱۱ قدر در منطقه چنان که متمرکز شده بودند و اردوگاه داشتند. اگر در منطقه فکه شمالی عمل می کردیم، ضرورتی برای تغییر مکان اردوگاه و اتلاف وقت وجود نداشت. حاج همت با این طرح موافق بود. قرار شد طرح را دنبال کنیم. من مسئولیت شناسایی و طرح ریزی سپاه ۱۱ قدر را به عهده داشتم و برای گویا کردن زمین و تعیین حدود یگان ها اقدام کردم.
ما زمانی می توانستیم عمل کنیم که می دانستیم در خط دشمن چه می گذرد و با چه استعدادی خواهیم توانست پیشروی کنیم. گاهی ارتفاعی را با یک گردان فتح می کردیم؛ ولی ارتفاعی دیگر را با چند گردان نمی توانستیم فتح کنیم. می بایست بر حسب شرایط موجود عمل می کردیم. این موضوع ثابت شده است. نتیجه شناسایی ها معلوم می کرد که چه باید بکنیم.
هدف نهایی، تصرف تمامی ارتفاعات و قله های جنوبی حمرین تعیین شد. در عملیات محرم که پنج ماه پیش انجام شده بود، قسمت شمالی ارتفاعات به تصرف قوای خودی در آمده بود. در حقیقت، در ادامه همان عملیات می خواستیم کار کنیم. اگر قله های جنوبی حمرین فتح می شد، از کوه فوقی به آسانی می توانستیم به سوی شهر العماره حرکت کنیم. ارتفاعات حمرین در غرب رودخانه دویرج و در شمال دشت صاف فکه واقع است. ارتفاعات شمال فکه به هیچ وجه از لحاظ بلندی و اندازه با ارتفاعات جبهه قصر شیرین قابل قیاس نیست و نهایت بلندی آن به ۲۰۰ متر هم نمی رسد.
شیار بجلیه در دل ارتفاعات حمرین، حد شمالی، و پاسگاه پیچ انگیزه در دشت فکه، حد جنوبی عملیات قرارگاه نجف به حساب می آمد، طولی در حدود ۱۳ – ۱۴ کیلومتر. قله های حمرین، به ترتیب از شمال به جنوب، ارتفاعات ۱۶۵، ۱۴۵، ۱۴۳، ۱۴۲، ۱۴۶ و ۱۱۲ بودند. طول و عمق میادین مین به دهها کیلومتر می رسید. کلکسیون مین در حمرین دیده می شد. ده ها ردیف سیم خاردار سد راهمان بودند؛ با انواع مختلف. اما مهمترین مانع، کانال های بزرگ معروف به کانال ضد تانک بود. دو ردیف کانال بزرگ وجود داشت؛ به فاصله یکی – دو کیلومتر از هم، هر کدام به طور تقریبی ۱۴ کیلومتر، عرض ۶ متر و عمق ۴ متر. در فکه جنوبی هم با چنین کانال هایی دست و پنجه نرم کرده بودیم. عبور از آنها کار دشواری بود. این کانال ها، موانع مهم نفوذ ما به ارتفاعات محسوب می شدند. موانع دیگر بماند؛ مثل کمین های ثابت و متحرک، حیرت انگیز بود.
در ارتفاعات، خط دفاعی عراق، پیچیدگی خاص داشت، یک شکستگی قائمه، خط دشمن را از شمالی – جنوبی به شرقی – غربی می کشاند. این یعنی دید وسیع دشمن. بالطبع هم شناسایی مشکل بود و هم عملیات. این مهم را به عهده برادران سعید قاسمی، مجید زاد بود، محمد مرادی و بچه های لشکر ۲۷ گذاشتیم. محدود لشکر ۳۱ عاشورا را در شمال خط لشکر ۲۷، و محدود تیپ ۱۰ سیدالشهدا در جنوب خط لشکر ۲۷ بود. لشکر عاشورا در بلند ترین ارتفاعات و لشکر ۲۷ در حساس ترین نقطه، یعنی در شکستگی قائمه، کار خود را آغاز کردند. شناسایی دشت هم کار چندان دشواری نبود که بچه های تیپ ۱۰ آن را انجام می دادند. مصطفی مولوی، کار شناسایی لشکر عاشورا را انجام داد.
بچه های لشکر عاشورا را برای سهولت در کار، تونل کنده بودند و با احتیاط حتی در روز به شناسایی جبهه دشمن اقدام می کردند. بدین ترتیب، ارتفاعات ۱۴۳ و ۱۴۵ به راحتی شناسایی شد، ولی راهکار ۱۶۵ موفق نبود. لشکر ۲۷ می بایست در ارتفاعات ۱۴۲، ۱۴۶ و ۱۱۲ عمل می کرد. شناسایی محورهای ۱۱۲ و ۱۴۲ پیشرفت خوبی داشت؛ ولی ۱۴۶، چون در عمق جبهه دشمن قرار داشت، راهکارش لو رفت. شناسایی تیپ ۱۰ سیدالشهدا که به عهده برادر بهرام میثمی بود، به خوبی انجام شد و روستاها و پاسگاه های مرزی حاشیه رودخانه دویرج شناسایی شد. در مجموع، کار شناسایی یک ماه طول کشید.
در اواخر فروردین سال ۶۱، والفجر یک را شروع کردیم. در شب اول در حمله به ارتفاعات ۱۴۳ و ۱۱۲ و پاسگاه پیچ انگیزه خوب پیش رفتیم، ولی در محورهای دیگر موفق نبودیم. لشکر ۲۷ در ۱۱۲ و لشکر ۳۱ در ۱۴۳ موفق بودند. بچه های لشکر ۲۷ از راهکار عاشور یعنی ۱۴۳ به سوی ۱۴۲ و ۱۴۶ حمله کردند و آن را با تلفات زیاد تصرف کردند. بچه های عاشورا هم از ۱۴۳ به ۱۴۵ و ۱۶۵ حمله می کردند. راهکار ۱۴۳ معروف به راهکار عاشورا راه ارتباطی دو لشکر بود. از ارتفاع ۱۴۶ اطلاعات کافی نداشتیم. در نتیجه نتوانستیم ارتباطی دو لشکر بود. از ارتفاع ۱۴۶ اطلاعات کافی نداشتیم. در نتیجه نتوانستیم راه مستقیم ارتباطی ایجاد کنیم. در محدوده عاشورا هم ارتفاع ۱۶۵ بین ما و دشمن دست به دست می شد. گاهی ما و گاهی دشمن بر ارتفاع مسلط بود.
راهکار عاشورا بسیار پر رفت و آمد بود. ما فقط می توانستیم از راهکار عاشورا مهمات برسانیم و مجروحین و شهدا را تخلیه کنیم. دشمن به محدودیت راههای ارتباطی ما پی برد. در شب دوم عملیات، سعید قاسمی مجروح شد و مجید زاد بود، مسئولیت تیم های شناسایی را به عهده گرفت. حجم آتش دشمن بی سابقه می نمود. او مسیر چند کیلومتری ما را زیر آتش گرفت و وضعیت را به نفع خود تغییر داد. گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا بود که بر سر ما می ریخت.
بین دو ارتفاع ۱۴۲ و ۱۴۳ یک کانال تنگ (نفر رو) حفر شده بود. طولش به ۲ کیلومتر می رسید و ارتفاعش به یک و نیم متر. تک ها و پاتک های مکرر، این کانال را از جنازه ها پر کرده بود. پا که می گذاشتیم، روی دست و پا سینه افراد فرو می آمد، چه جنازه عراقی ها و چه شهدای خودمان. یکی از نیروهای شناسایی به نام برادر ثقفی را در همین کانال دیدم. زخمی بود و راه پس و پیش نداشت. عراقی ها روی او آتش می ریختند و پیش می آمدند. یا کشته اش را می خواستند یا اسیر شدنش را. ثقفی، از بچه های اطلاعات عملیات بود. وقت عقب نشینی ما بود. بچه ها درگیر بودند و راه باز می کردند برای عقب نشینی. ثقفی به زودی گرفتار می شد. چند نفر را خواستم و خودم هم آتش کردم. بچه ها یک بار یورش برده ولی نتوانسته بودند ثقفی را نجات دهند. ناظر بودم که عراقی ها لحظه به لحظه نزدیکتر می شدند. آتش تیربار و کلاش ها، آنها را مأیوس کرد. وقتی به ثقفی رسیدیم، دیدم وضع او وخیم تر از آن است که فکرش را می کردم او را از معرفه به در بردیم. ارتفاعات ۱۶۵ و ۱۴۶ گره اصلی عملیات محسوب می شدند عراق شرایط مناسبی برای استقرار خود فراهم کرده بود. پیش از آنکه ما وارد عملیات شویم، او میادین وسیع مین را تعبیه کرده بود راه عبور ما باز نبود، مگر راهی که خود انتخاب کرده بودیم. آن هم تحت پوشش آتش خمپاره و تیربار بود. این یعنی میدان مرگ. چه کسی کانال ۱۴۳ را فراموش می کند؟
عملیات مرحله دوم از مرز ده ساعت گذشت. به اندازه کافی تلفات داده و خسارات کمرشکنی هم به عراق وارد کرده بودیم. جبهه محدودی بود؛ اما لبریز از کشته ها و زخمی ها تا چشم کار می کرد، ادوات جنگی تخریب شده بود و تا گوش می شنید، فریاد زخمی ها می آمد. بوی تند باروت، دود غلیظ، صفیر گلوله… هنگامه ای بود تماشایی!
دشمن از ارتفاعات ۱۶۵ و ۱۴۶ به ما حمله کرد و متوجه عقبه های تدارکاتی ما شد و با فشار مضاعف، مسیر را بست و به سوی ۱۴۳ هجوم آورد. لشکرها عقب نشینی کردند. این عملیات هفت شبانه روز ادامه داشت؛ بی وقفه و بی کمترین استراحت و تجدیدقوا. بچه ها با جیره جنگی و یک قمقمه آب گرم ایستادند. عزیزان بسیاری از دست دادیم. رضا چراغی، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)؛ رضا گودینی، فرمانده گردان حنین؛ و مختار سلیمانی، فرمانده گردان میثم در پاتک ها به شهادت رسیدند. در پایان عملیات، چند تپه و روستای کوچک حاشیه رودخانه دویرج و پاسگاه مرزی پیچ انگیزه در تصرف ما باقی ماند. این نیز از عملیات والفجر یک.
منبع:پایگاه هم اندیشی یاران انقلاب اسلامی