تاویل و شرح آیهی كریمهی «و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»
در خطبهى نماز جمعهى تهران 1368/2/8
از رحلت پیامبر (صلیالله علیه و اله و سلم) تا پایان خلافت عثمان
بعد از آنى كه دوران پيغمبر به سر آمد و رسول اكرم رحلت كردند، به نظر من سختترين دورانهاى زندگى اميرالمؤمنين در اين سى سال بعد، بعد از رحلت پيغمبر شروع شد؛ سختترين دورانهاى اميرالمؤمنين آن روزها بود. آن روزى كه پيغمبر عزيز و بزرگوار بود و ميرفتند در سايهى او مجاهدت ميكردند، مبارزه ميكردند، روزهاى شيرينى بود، روزهاى خوبى بود. روزهاى تلخ روزهاى بعد از رحلت پيغمبر است كه روزهائى است كه گاه گاه قطعات فتنه افق ديدها را آنچنان مظلم ميكرد كه قدم از قدم نميتوانستند بردارند آن كسانى كه ميخواستند درست قدم بردارند. در يك چنين شرايطى اميرالمؤمنين بزرگترين امتحانهاى ايثار را داد.
كنارهگیری بهشرطی كه به كسی ظلمی نشود
اولاً در هنگام رحلت پيغمبر، اميرالمؤمنين مشغول انجام وظيفه شد، نه اينكه نميدانست يك اجتماعى وجود دارد يا ممكن است وجود داشته باشد كه سرنوشت قدرت و حكومت را در دنياى اسلام آن اجتماع تعيين خواهد كرد. مسئله اين نبود براى اميرالمؤمنين، مسئله اين است كه براى او آنچه مطرح نيست، خود است. بعد از آنى كه مسئلهى خلافت استقرار پيدا كرد و مردم با ابىبكر بيعت كردند و همه چیز تمام شد، اميرالمؤمنين كناره گرفت؛ هيچ جملهاى، كلمهاى، بيانى كه حاكى باشد از معارضهى اميرالمؤمنين با دستگاه حكومت، ديگر از او شنيده نشد. آن روزهاى اول چرا، تلاش ميكرد شايد بتواند آن چيزى را كه به عقيدهى او حق است و بايد انجام بگيرد، او را به كرسى بنشاند؛ بعد كه ديد نه، مردم بيعت كردند، قضيه تمام شد و ابىبكر شد خليفهى مسلمين، اينجا اميرالمؤمنين به عنوان يك انسانى كه ولو معترض است، هيچ گونه از قِبل او براى اين دستگاه ضررى و خطرى و تهديدى وجود ندارد، در تاريخ اسلام شناخته ميشود. اميرالمؤمنين در اين دوران- كه خيلى هم نبود، مدت كوتاهى اين دوران طول كشيد، شايد چند ماهى من دقيقاً الان يادم نيست- فرمود: «لقد علمتم انّى احقّ النّاس بها من غيرى»؛(3) ميدانيد كه من از همهى مردم به خلافت شايستهترم؛ اين را خود شماها هم ميدانيد. راست هم ميگفت اميرالمؤمنين، ميدانستند، «و واللَّه»؛ سوگند به خدا، «لاَسْلِمَنَّ» يا «لاُسَلِمَنَّ» يا «لاُسْلِمَنَّ»؛ من دست روى دست خواهم گذاشت و تسليم خواهم شد، «ما سلمت امور المسلمين»؛ تا وقتى كه احساس ميكنم كه امور مسلمين با سلامت در جريان است؛ تا وقتى مىبينم كسى مورد ظلم قرار نميگيرد؛ «و لم يكن فيها جور الّا علىّ خاصّة»؛ تا وقتى كه به مردم ظلم نميشود و در جامعه ظلم و جورى وجود ندارد، فقط من مظلوم واقع شدم در جامعه. تا اينجور است، من هيچ كارى به كار كسى ندارم؛ هيچ مزاحمتى، هيچ اعتراضى نخواهم كرد. نشست.
وزير باشم، بهتر از اين است كه امير باشم
بعد از مدت كوتاهى، شايد چند ماهى بيشتر نگذشته بود كه شروع شد به ارتداد گروهها؛ شايد تحريكاتى هم بود. بعضى از قبائل عرب احساس كردند كه حالا پيغمبر نيست، رهبر اسلام نيست، خوب است كه يك ايرادى، اشكالى درست كنند و تعارضى بكنند و جنگ و دعوائى راه بيندازند و شايد هم منافقين تحريكشان ميكردند، درست نميدانم، بالاخره جريان ردّه پيش آمد، يعنى ارتداد عدهاى از مسلمين؛ جنگها شروع شد، جنگهاى ردّه شروع شد. اينجا كه وضع اينجورى شد، اميرالمؤمنين ديد نه، اينجا ديگر جاى كنار نشستن هم نيست، بايد وارد ميدان شد به دفاع از حكومت؛ در اينجا ميفرمايد: «فامسكت يدى»؛ من بعد از آنى كه قضيهى خلافت پيش آمد و ابىبكر خليفهى مسلمين شد، من دست كشيدم كنار، نشستم كنار، اين حالت كنارهگزينى بود، «حتّى رأيت راجعة النّاس قد رجعت يريد محو الاسلام»؛(4) ديدم نخير، عدهاى از مردم دارند از اسلام بر ميگردند، ميخواهند اسلام را از بين ببرند، اينجا ديگر ديدم نخير، وارد ميدان شدم. و اميرالمؤمنين وارد ميدان شد به صورت فعال، و در همهى قضاياى مهم اجتماعى اميرالمؤمنين بود. خود آن حضرت از حضور خودش در دوران بيست و پنج سالهى خلافت خلفاى سهگانه تعبير ميكند به وزارت؛ بعد از آنى كه آمدند اميرالمؤمنين را بعد از قتل عثمان به خلافت انتخاب كنند، فرمود من وزير باشم، بهتر از اين است كه امير باشم؛ همچنانى كه در گذشته بودم، بگذاريد وزير باشم. يعنى مقام و موقعيت و جايگاه بيست و پنج سالهى خودش را جايگاه وزارت ميداند؛ يعنى در امور دائماً در خدمت اهداف و در موضع كمك به مسئولينى كه بودند و خلفائى كه در رأس امور بودند. اين هم يك ايثار فوقالعاده بزرگى بود كه انسان واقعاً گيج ميشود وقتى كه فكرش را ميكند كه چقدر گذشت در اين كار اميرالمؤمنين وجود دارد.
در تمام اين بيست و پنج سال به فكر قيام و كودتا و معارضه و جمع كردن يك عدهاى و گرفتن قدرت و قبضه كردن حكومت نيفتاد. اين چيزها به ذهن انسانها مىآيد؛ اميرالمؤمنين جوانى بود سى و سه ساله. آنوقتى كه رسول اكرم از دنيا رحلت كردند، تقريباً حدود سى سال تا سى و سه سال عمر آن حضرت بود؛ بعدها هم دورانهاى جوانى و قدرت جسمانى را ميگذراند، دوران نشاطش را ميگذراند؛ وجهه در بين مردم، محبوبيت در بين تودهى مردم و مغز فعال، علم فراوان، همهى جاذبههائى كه براى يك انسان ممكن بود وجود داشته باشد، در اميرالمؤمنين به نحو اعلائى وجود داشت. او اگر ميخواست يك كارى بكند، حتماً ميتوانست بكند. در تمام اين بيست و پنج سال به هيچ وجه جز در خدمت همان هدفهاى عمومى و كلى نظام اسلامى كه در رأسش هم خلفائى بودند، اميرالمؤمنين هيچ حركتى نكرد و هيچ چیز شنيده نشد از آنها. و ماجراهاى فوقالعاده عظيمى اينجا وجود دارد كه من نميخواهم حالا وارد شرح موارد تاريخى بشوم.
بعد، در شوراى شش نفرهى بعد از درگذشت خليفهى دوم كه اميرالمؤمنين را دعوت كردند، قهر نكرد، وارد شد. بگويد آقا من با اينهائى كه شما ميگوئيد، همرديف نيستم، طلحه و زبير كجا، عبدالرّحمن بن عوف كجا، عثمان كجا، من كجا؛ من نمىآيم با اينها، نخير. شش نفر را به عنوان شورا گذاشتند آنجا كه اين شش نفر بعد از عمر و طبق وصيت او، در بين خودشان يك نفر را به عنوان خليفه انتخاب كنند؛ رفت، قبول كرد. در بين اين شش نفر شانس او براى خلافت از همه بيشتر بود. در آن شش نفر، اميرالمؤمنين دو رأى داشت، خودش و زبير؛ عثمان هم دو رأى داشت، خودش و طلحه؛ عبدالرّحمن بن عوف هم دو رأى داشت، خودش و سعدبنابىوقاص. رأى عبدالرّحمنبنعوف در اين شوراى شش نفره تعيين كننده بود، اگر با اميرالمؤمنين بيعت ميكرد، او خليفه ميشد؛ اگر با عثمان بيعت ميكرد، او خليفه ميشد. اول رو كرد به اميرالمؤمنين و به او پيشنهاد كرد كه با كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيرهى شيخين، يعنى دو خليفهى قبلى، حضرت حركت كنند. فرمود نه، من و كتاب خدا و سنت پيغمبر؛ با سيرهى شيخين كارى ندارم؛ من اجتهاد خودم را عمل ميكنم و به اجتهاد آنها كارى ندارم.
ميتوانست با كوچكترين اغماضى از آنچه كه صحيح و حق ميدانست، حكومت را به دست بگيرد و قدرت را قبضه بكند. اميرالمؤمنين به اين فكر يك لحظه هم نيفتاد و حكومت را از دست داد و قدرت را از دست داد، اينجا هم ايثار كرد، اينجا هم خود و منيت را مطلقاً مطرح نكرد و اينگونه چيزها را زير پا له كرد؛ اگر چه اين احساسات شايد در اميرالمؤمنين اصلاً از اول بروز نميكرد.
دفاع امیرالمومنین از عثمان بر حسب وظیفه الهی
بعد از آنكه دوازده سال از دوران حكومت عثمان گذشت، در آخر كارِ عثمان – اينها در تاريخ هست، فقط هم تاريخ شيعه اينها را ننوشتهاند، همهى مورخين اسلام نوشتهاند – اعتراضها به او زياد شده بود، كسانى مخالفت ميكردند، اشكالات زيادى بر او وارد ميكردند؛ از مصر آمده بودند، از عراق آمده بودند، بصره و جاهاى ديگر، بالاخره يك جمع زيادى درست شدند و خانهى عثمان را محاصره كردند؛ جان عثمان را تهديد كردند. خب، اينجا يك كسى در مقام اميرالمؤمنين چه ميكرد؟ يك كسى كه خودش را صاحب حق خلافت بداند و بيست و پنج سال است كه از اين حقى كه براى خودش مسلّم است كه اين حق اوست، او را كنار گذاشتند، به رفتار حاكم كنونى هم اعتراض دارد، حالا هم مىبيند كه اطراف خانه او را گرفتهاند، او را محاصره كردهاند، آدم معمولى، حتى برگزيدگان و چهرههاى والا در اينجا چه كار ميكنند؟ همان كارى را ميكنند كه ديگران كردند؛ همان كارى را ميكنند كه طلحه كرد، زبير كرد، عايشه كرد، بقيهى كسانى كه در ماجراى عثمان به نحوى دست داشتند، آنها كردند؛ كه ماجراى قتل عثمان يكى از آن ماجراهاى بسيار مهم تاريخ اسلام است و اينكه كى موجب قتل عثمان شد، اين را انسان تو نهجالبلاغه، تو آثار اسلامى و تاريخ اسلامى كه نگاه كند، كاملاً برايش روشن ميشود كه كى عثمان را كشت، كىها موجب شدند. افرادى كه ادعاى دوستى با عثمان را بعدها محور كار خودشان قرار دادند، آنجا از پشت خنجر زدند، از زير تحريك كردند به قول عمروعاص؛ يكى پرسيد از عمروعاص كه عثمان را كه كشت؟ گفت فلانى، اسم يكى از صحابه را آورد؛ او شمشيرش را ساخت، آن ديگرى تيز كرد، آن ديگرى او را مسموم كرد، آن يكى هم بر او وارد آورد؛ واقعيت هم همين است.
اميرالمؤمنين در اين ماجرا با كمال خلوص، آن وظيفهى الهى و اسلامى را كه احساس ميكرد دارد، انجام داد. حسنين را، اين دو گوهر گرانقدر را و دو يادگار پيغمبر را فرستاد براى دفاع از عثمان به خانهى عثمان؛ جزو مسلّمات است. حسنين را فرستاد آنجا براى دفاع از عثمان، اطراف خانهى عثمان را گرفته بودند، نميگذاشتند كه آب وارد خانه بشود، اميرالمؤمنين آب فرستاد براى خانه عثمان، آذوقه فرستاد، با كسانى كه نسبت به عثمان خشمگين بودند، بارها و بارها مذاكره كرد تا خشم آنها را پائين بياورد؛ وقتى هم كه آنها عثمان را كشتند، اميرالمؤمنين خشمگين شد، خشمگين شد. البته آن كسانى كه كشندگان عثمان بودند، بالمباشره يك حالتى داشتند، يك حكمى داشتند؛ آن كسانى كه از پشت تحريك ميكردند، حكم ديگرى داشتند كه حالا آن ماجراها را نميخواهيم وارد بشويم. در اينجا هم اميرالمؤمنين باز منيت و خودخواهى و احساسات خودى را كه براى همهى انسانها وجود دارد، نداشت؛ در اينجا هم در دستگاه اميرالمؤمنين مطلقاً آن چيزها مشاهده نميشود.
3) نهجالبلاغه، خطبهى 74
4) نهجالبلاغه، خطبهى 62
پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتاللهالعظمی سيدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) – مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی