متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1385/7/15
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
رمضان هشتاد و پنج در خدمت شما عزیزان برنامه را پر می کنیم، بحثمان چند جلسه ای راجع به قرآن بود و چند جلسه ای راجع به انسان. چون این انسان محور هستی است. انبیا بخاطر انسان آمدند، کتاب آسمانی بخاطر انسان است، ابر و باد و مه و خورشید مال انسان هستند، گل سر سبد موجودات انسان است، امتیازاتی که انسان دارد، کرامتی که دارد، فضیلتی که دارد، اوج عظمتی که می تواند بگیرد، سقوط هائی که می تواند داشته باشد، بنابراین گفتیم جلساتی راجع به انسان صحبت کنیم. در این جلسه راجع به آفرینش انسان می خواهیم صحبت کنیم.
موضوع کلی: انسان
موضوع ریز: آغاز خلقت
1- آگاهی فرشتگان از خلافت انسان
از آیه سی سوره بقره می فرماید که «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» البقرة/30 این آیه سوره بقره را کلماتش را می دانیم «قَالَ» معلوم است، «ملائکه» معلوم است، «أَرْضِ» معلوم است، «یفسد» فساد معلوم است، «نَحنُ» معلوم است، خیلی کلماتش روشن است. حالا من یک ترجمه ظاهری می کنم: هر جا می گوید «إِذْ» یعنی یادآوری کن، یادت نرود، مساله مهم است، مساله مهمی است که خدا گفته پیغمبر یادت نرود، که پروردگار تو به فرشتهها گفت من می خواهم در زمین « إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» من می خواهم در زمین خلیفه قرار بدهم، فرشتهها گفتند از خیرش بگذر، این انسان، « قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا» آیا قرار می دهی در زمین کسی که فساد کند، خونریزی کند؟ نمی خواهد، از خیرش بگذر، ما هستیم که «سُبْحَانَ اللَّهِ» می گوئیم، تو را تقدیس می کنیم، تسبیح می کنیم، تحمید، . . ما هستیم. خدا گفت من یک چیزی می دانم که شما نمی دانید. خب حالا این آغاز خلقت است. در اینجا می خواهم چند تا مساله را خدمتتان بگویم. اول اینکه انسان کیست؟ انسان تنها موجودی است که خدا در آفرینش او مسأله را طرح کرد. خدا هر چه می خواست خلق کند، خلق می کرد با هیچ کس هم طرح نمی کرد. این کی بود که وقتی می خواهد خلق کند، قبلا خدا در میان گذاشت؟ شما وقتی قوطی کبریت می خری یا صابون می خری یا عدس و شکر و اینها می خری مشورت نمی کنی اما در انتخاب همسر مشورت می کنید. شما مثلا برای خریدن یک انگشتر خیلی مشورت نمی کنید اما برای خرید خانه مشورت می کنید. یعنی چیزی که مهم است قبل از اجرا طرح می کنید. پس نکته اول، یک: خداوند هر چه آفرید با هیچ موجودی طرح مساله نکرد اما در آفرینش انسان مساله را طرح کرد. این خودش مقام انسان است. نکات: تنها موجودی که قبل از آفرینش، قبل از خلقت، طرح شد. طرح مساله دلیل بر اهمیت مساله است. این یک.
2- دیدگاه فرشتگان درباره انسان
مسأله دوم اینکه فرشتهها گفتند این آدم را خلق نکن، خونریزی می کند. فرشتهها از کجا فهمیدند؟ آدمی که هنوز خلق نشده از کجا فهمیدند؟ یا خداوند بهشان خبر داده بود آدم چطور نژادی است، یا قبل از حضرت آدم یک آدم های دیگری بودهاند در دوره های دیگر اینها سوء سابقه ما را داشتهاند که این موجود چه خواهد کرد، یا می دانستندام چون غرایزی دارد و وابستگی هائی دارد، تقاضایش این است که همه لذتها را ببرد، لذت هم کم است، متقاضی هم زیاد، قهرا سر اینها، با هم دعوایشان نمی شود. مثلا سر اکسیژن دعوایشان می شود، برو کنار می خواهم نفس بکشم، الان سر اکسیژن دعوا نمی کنند چون به اندازه کافی هوا هست اما غیر از اکسیژن، چیزهائی که کم است سرش دعواست. فرشتهها فهمیدند که انسان سر منابع دعوا خواهد کرد، خاصیتش این است، کلماتش را هم می دانید، دال کمرش دو لا است، الف کمرش صاف است، عمودی است، ب افقی است. اینها را از وجود انسان فهمیدند. انسان با وجود غرایزی که دارد، شهوتها، هوسها، عقلها، نیازها، نمی دانم اینها. . . پس یا از خبر خدا خبردار شدند، یا از سابقه قبل خبردار شدند، و یا پیش بینی می کردند.
3- چه کسانی خلیفه خدا در زمین هستند
خدا گفت من می خواهم خلیفه درست کنم، همه مردم خلیفهاند؟ نه. در این نسل خلیفه هست، نه همه خلیفهاند. وگرنه مثلا حالا شمر خلیفه خداست؟ یزید خلیفه خداست؟ خداوند در قرآن می فرماید بعضی انسانها از حیوان بدترند. «أُوْلَئِكَ كَالْأَنْعَامِ» الأعراف/179 مثل گاوند، آنوقت گاو خلیفه خداست؟ « بَلْ هُمْ أَضَلُّ» بعضی انسانها از حیوان بدترند. «مَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ» الأعراف/176 ترجمه که نمی خواهد، بعضیها مثل سگند. «كَمَثَلِ الْحِمَارِ» الجمعة/5 بعضیها مثل الاغند. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ» الأنفال/22 بدترین جنبنده. بنابراین وقتی خدا می گوید خلیفه، این احساس نشود که تک تک آدمها خلیفه هستند. آن کسانی خلیفه هستند که «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى» النجم/9. مثل این که شما می گویید این باغ میوه می دهد، معنایش این نیست که همه میوه هایش قابل خوردن است. این هم یک نکته.
سوال: آیا خدا نیازی به خلیفه دارد؟ جانشین گرفتن و مثلا معاون اول معاون دوم، این معاون گرفتن و قائم مقام و خلیفه گرفتن و جانشین، مال این است که کم می آوری اما این جانشینی، جانشینی تشریفاتی است. نه اینکه خدا کم می آورد می خواهد کمکش کنی. «إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ» العنكبوت/6. خداوند می گوید من به هیچ چیز نیاز ندارم. خدا اینطور نیست که یک چیزی برایش نیاز به زور داشته باشد، یک جوری. ما ده کیلو برایمان آسان است، بیست کیلو زور می خواهد، سی کیلو زور بیشتر، چهل کیلو زور بیشتر، پنجاه کیلو دیگر می شود وزنه بردار. ما بلند کردن وزنهها برایمان فرق می کند. بین یک کیلو و صد کیلو فرق می کند، اما خدا برایش فرق نمی کند. مگر می شود؟ بله. من یک وقتی یک مثل زدم. مثل نگاهی که شما می کنید. شما نگاهی که به میخ می کنید با نگاهی که به کوه می کنید، برای چشمت هیچ فرقی نمی کند. اینطور نیست که نگاه تو به میخ یک گرم زور خواسته باشد برای نگاه به کوه، چند گرم زور. یعنی برای چشم شما فرق نمی کند، چه میخ ببیند چه کوه. همینطور که دیدن میخ و کوه برای چشم فرق نمی کند، آفرینش اتم و کهکشان برای خدا فرق نمی کند. پس خداوند خلیفه که خلق کرد، اینها یک شبهاتی هست هان!
4- خلافت، کرامت انسان است، نه نیاز خدا
می گویند مگر خدا نیازی به خلیفه دارد؟ جواب این است که نخیر نیازی به خلیفه ندارد. اینها از باب کرامت است. یعنی تو اینقدر عزیزی که جانشین من باش. الان هم هستند افرادی که محترمند. می گویند آقا تو بیا مشاور من باش. شاید هم تا آخر عمر ازش مشورت نکنم ولی یک حکم مشاوره برایش می زنند که این جایگاه اجتماعیاش از بین نرود. این یکی، یکی دیگر هم اینکه خداوند خودش یک سری کارها را به افراد واگذار کرده. در قرآن آیه داریم«فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا» النازعات/5. یعنی خداوند به فرشتهها گفته این را تدبیرش با تو. واگذار کرده، گرچه آیه می فرماید «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ» السجدة/5 بعضیها می آیند می گویند شما که می گوئید یا حسین، یا ابوالفضل، یا رسول الله، یا فاطمه، این توسلها شرک است. شما همهاش بجای یا حسین و یا علی بگوئید یا الله. یا الله بگوئید باقی شرک است. ما می گوئیم، قرآن می گوید «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِي» الشعراء/80 وقتی مریض شدم، خدا به من شفا می دهد. خدا گفته « فَهُوَ يَشْفِينِي». خدا وقتی مریض شدم شفا می دهد، اما همین خدا که می گوید « فَهُوَ يَشْفِينِي» در همین قرآنی که این آیه آمده، این آیه هم آمده که اسم عسل را که می بردند، می فرماید «فِيهِ شِفَاءٌ» النحل/69 یعنی مانعی ندارد که خدا ضمن اینکه شفا می دهد این شفا را از طریق عسل بدهد. آیه دیگر: قرآن داریم «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ» خود خدا امور را تدبیر می کند، اما همین خدائی که می گوید تدبیر امور دست من است می گوید « فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا» یعنی به فرشتهها گفتهام شما امر را تدبیر کنید. بگذار یک مثال بزنم. تعلیم رانندگی که می روید، گاز و ترمز زیر پای این آقائی است که آموزش می بیند اما در عین حال یک گاز و ترمز هم زیر پای خود معلم هست. یعنی هم یک گاز و ترمز زیر پای مربی است هم یک گاز و ترمز زیر پای. . . . نه آن آقا بی اراده است، می تواند گاز بدهد، می تواند ندهد، نه همه کاره آن آقاست. یعنی کار از دست مربی خارج نیست. خدا هم همینطور است. خدا هم مربی رانندگی، بلاتشبیه. یعنی ما اختیار داریم گاز بدهیم، ترمز کنیم، این کار را بکنیم این کار را نکنیم، اما همه کاره هم نیستیم، گاهی ما می خواهیم خدا نمی خواهد. بنابراین هم ما اختیار و اراده داریم، مثل ما و خدا مثل کسی است که رانندگی می کند با مربیاش. گاز می دهد، ترمز می کند اما همه کاره هم نیست. خب چون شما دانشجو هستید، چند تا از اصول مدیریتی را اینجا بگویم.
5- نگاه مدیریتی به ماجرای انسان و فرشتگان
یکی از اصول مدیریت این است که کار باید هدفمند باشد. یک مدیر باید کارهایش هدفمند باشد. این کار هدفمند است. چرا خلق کردی؟ الکی نیست که حالا خدا بیکار بود، نعوذ بالله، گفت حالا آدم خلق کنیم ببینیم چه می شود. « إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» یعنی من از آفرینش انسان یک هدفی دارم. کار هدفمند باشد.
طرح مسأله با دیگران یکی از اصول مدیریت است. یک مدیر خوب آن است که مسائلش را با دست اندر کاران طرح کند. اجازه سوال کردن به دیگران بدهد، این هم از اصول مدیریت است. یک مدیر خوب، یک استاد خوب در دانشگاه، این است که اجازه بدهد افراد سئوال کنند. گفت من می خواهم خلیفهاش کنم، شما نظرتان چیست؟ گفتند بابا از خیرش بگذر. این خونریزی می کند. پس ببینید کار هدفمند از اصول مدیریت است، طرح مساله با دیگران از اصول مدیریت است، اجازه سئوال بدهیم به دیگران که آنها هم حرفهایشان را بزنند باز از اصول است. توجیه کنیم دست اندرکاران را. وقتی فرشتهها گفتند که «نَحْنُ نُسَبِّحُ» البقرة/30 ما تسبیح می گوئیم، ما(سبحان الله)می گوئیم، از خیرش بگذر این انسان خونریز است، آنوقت خداوند صحنه هائی را پیش آورد که در آیات بعد می گویم. که بالاخره اینها توجیه شدند که نه درست است انسانهائی خلافکار و خونریز هستند اما توی این انسانها یک کسانی پیدا می شوند که از فرشته هم بهترند. در جمع خوب است. آخر ما نباید یک چیزی را مثلا بگوئیم که آقا این کار غلط است. افرادی هستند، یک چیزی را می بینند و می گویند بد است، از وقتی دانشگاه آمد در شهر ما چنین شد. بله ممکن است دانشگاه نرخ کرایه را ببرد بالا. ممکن است جدا شدن دختر و پسرها از پدر و مادرشان از شهر غریب یک آفاتی هم داشته باشد. ممکن است.
6- رعایت انصاف در قضاوت
همیشه وقتی خواستید قضاوت کنید عیبها و نقصها را بنویسید، خوبیها را هم بنویسید جمع و تفریق کنید. من یک رفیق داشتم ضد انقلاب شده بود. رفتم پیدایش کردم سالهای قبل، گفتم چته؟ گفت برو بابا جمهوری اسلامی. می دانی فلانی را بیخود زدند بیخود گرفتند بیخود بستند، بیخود مصادره کردند، بیخود. . . گفتم بردار بنویس. یک کاغذ آوردم و تمام اشکالاتی که به جمهوری اسلامی داشت همه را نوشتم. گفتم خب این بیخود عزل شد این بیخود نصب شد، این بیخود مصادره شد، این بیخود زنده باد، این بیخود مرده باد، این بیخود زدند، این بیخود خوردند. خب دیگر هم چیزی داری؟ گفت نه. گفتم قلمت را بده به من یک اشکالاتی هم من دارم که تو بلد نیستی. من هم یک اشکالاتی داشتم، نوشتم. گفت اه پس تو هم ضد انقلابی. گفتم نه. صبر کن یک کاغذ دیگر. یک کاغذ دیگر برداشتیم کارهائی هم که جمهوری اسلامی کرده گفتیم. این کار شده این کار شده. . . گفتم قبول نداری؟ گفت چرا اینها را قبول دارم. گفتم حالا جمع و تفریق کن. ما وقتی می خواهیم بگوئیم مکه، مکه مقدس است. البته هر سال که عمل حج انجام می شود، یک عده هم ممکن است یک هواپیما مشکل پیدا کند، یک ماشین هم چپ بشود، یک قایق هم غرق شود، چهار نفر هم گم بشوند، چهار نفر هم مریض بشوند، چهار نفر هم بمیرند. به هرحال نمی توانیم از خیر یک عروسی بگذریم برای اینکه در عروسی چهار تا قالی گلی می شود. وقتی داماد پهلوی عروس می نشیند، پول می ریزید روی سر عروس. حالا یک پولی می رود در یقهاش، یک پولی می رود در کفشش، یک پولی گم می شود. دیگر وقتی عروسی است آدم نباید دنبال. . . بنابراین ما در قضاوتها باید جمع را نگاه کنیم نه فردرا. فرشتهها جزئی نگر بودند گفتند این خونریزی می کند این فساد می کند. خدا جمع را دید، با نگاه الهی، که همه را در نظر بگیر. یکی از امامان ما یک مرید داشت، این مرید خیلی از این آدم های مقدس نبود. یک رگ لاتی داشت، یا دو تا یا بیشتر. مقدسین آمدند گفتند مثلا ای امام صادق از خیر این بگذر. این خلاصه لات است. ما هستیم دیگر. ما در خدمتیم. شما این لاش و لوشها را دور خودت. . . حذفشان کن. نقل شد که امام یک نامه ای داد به ایشان گفت بگو که مثلا امام صادق کارت دارد نامه امام صادق آمد، آقا چشم، بوسید و پا شد رفت سراغ لاتها گفت آقام آقا. آقا کارمان دارد. می گفت فوری کار آقا را راه انداختند. بعد آن مقدسه گفت حالا ما باید یک استخاره ای بکنیم ببینیم حالا اگر به ما الهامی شد، وحیی شد، حالا من باید تجدید نظر کنم. والا من خمس دادهام دیگر بدهکار نیستم، زکات دادهام الان فعلا بدهکار نیستم هی من و من کرد. گفت ببین به آن لاته که گفتم، او نگفت خمس دادهام ندادهام، واجب است، مستحب است. ببین یک کارهائی. . . بعضی وقتها یک افرادی کارها را مثل شیر انجام می دهند بعضی افراد هم من و من می کنند. حالا این در لاتها است هان. در خوبها هم همینطور است. خوبها هم بعضی خوبها من و من می کنند. بعضی خوبها هم مثل شیر. سریع کار را انجام میدهند. این عظمت. . . وقتی به ابراهیم می گویند که مثلا بجهات را بکش، سریع، شک نمی کند. خب آخر قتل بچه که حرام است. آخر حالا این امر است، امر ارشادی است امر مولوی است، این امتحانی است، این حالا فوری باید انجام بدهم، دلالت بر فور نمی کند، حالا تاخیرش طوری نمی شود. به ما گفتهاند اگر قبل از اذان وضو گرفتی معلوم می شود عاشق نمازی. اما صبر کردی اذان گفت بعد وضو گرفتی پیداست خیلی عاشق نماز نیستی. اگر مهمان را خیلی دوستش داشته باشی، قبل از اینکه سر کوچه برسد، شما در را باز می کنی یک نگاه می کنید به سر خیابان. اما اگر صبر کردی در را که زد گفتی کیه؟ این پیداست خیلی عاشق مهمان نیستی. اگر صدای اذان شنیدی وضو گرفتی نمرهات بالا نیست. عاشق نماز. . . اصلا ما با نماز واجب خیلی معلوم نیست خدا را دوست داریم، نماز واجب واجب است دیگر، مگر می شود کاری کرد؟ اگر نماز مستحبی خواندیم مهم است. وگرنه نماز مغرب سه رکعت عشاء چهار رکعت. این که واجب است. بعد از مغرب حاضری دو تا دو رکعتی نافله بخوانی؟ حاضری اصلا نماز شب بخوانی؟ بعد از سحری، سحری که خوردی، حالا تا اذان ده دقیقه هست، حالا ما در طول سال که نماز شب نمی خوانیم، حالا می گوئیم نه، این ده دقیقه را پاشو دو رکعت نماز بخوان. ارزش انسان به مستحبات معلوم می شود. شما اگر پیش استادت درس داشتی، ترم و واحد، پهلوی استاد دانشگاه سلام علیکم، خب درس پهلویش داری، میخواستی سلامش هم نکنی؟ اگر واقعا درس هم نداشتی سلام به استاد می کردی؟ اگر درس نداشتی و سلام کردی پیداست آدم مودبی هستی اما اگر ترم و نمره می خواهد استاد آمد برپا. خب اگر برپا نگویم فردا نمره انضباطی را کم کند بدهد اداره تخلفات. چیچی؟ تخلفات دارند؟ یک چیزی دارند. کمیته انضباطی. بنابراین همیشه وقتی خودتان را می خواهید امتحان کنید ببینید کجا داوطلبانه می روید. وقتی که داوطلبانه با پای خودت رفتی ارزش است. اگر از یک تاجر پول را مصادره کردند بیمارستان ساختند، سئوال از من جواب از شما. پول تاجری را گرفتند بیمارستان ساختند آیا این تاجر سخاوت دارد؟ اصلا ارزش ما به کارهای اختیاری است. اگر یک کارخانه کفاشی رو ی چند میلیون کفش را کوک می زند، اتوماتیک با ماشین کفش دوزی می کند، دو میلیون کوک بزند، شما هیچ وقت به ماشین می گوئید متشکرم، مخلص شما هستم، چند میلیون کوک، متشکرم. اما اگر به یک پینه دوز گفتی آقا این گیوه کفش ما پاره شده این بیست تومان را بگیر بیست تا کوک بزن به این، وقتی آمدی گفت آقا با اینکه بیست تومان دادی گفتی بیست تا کوک بزن من برای اینکه محکم بدوزم، بیست و پنج تا کوک زدم می گوئید دست شما درد نکند. یعنی به پنج تا کوک پینه دوز، تشکر می کنید از پنج میلیون کوک ماشین. . چون این کوک با عشق و اراده بود آن کوکها اتوماتیک بود. اگر به یک سوپور سلام کردی، کارمند شهرداری است، سلام علیکم، آقا خسته نباشید، این سلام به اندازه دو میلیون سلامی است که به این وکیل و وزیرها می کنی. آن سلام وکیل و وزیرها، نمی شود، رئیس است، کدخداست، وزیر است، وکیل است. آن سلامها ارزش ندارد. بنده از حرم امام رضا می آیم بیرون در طلا را می بوسم خب این مهم نیست در طلا را ببوسی. اگر در چوبی را بوسیدی، پیداست امام رضا را دوست داری. درهای چوبی را باید دید می بوسید یا نه. چند تا سلام از پارسال تا حالا به کارمند شهرداری کرده ای؟ اینها حق حیات به گردن ما دارند. یک هفته زبالهها را بیرون نبرند، همهمان از بین می رویم. یعنی زندگی برای همهمان سخت می شود.
7- صلاحیت، شرط مسئولیت
تنها موجودی که خدا قبل از خلقت طرح کرد، خلقت انسان است. مدیر باید حرفهایش را با دست اندر کاران طرح کند. مدیر خوب کسی است که اجازه بدهد دست اندرکاران حرفشان را بزنند. مدیرهائی که دورشان آدمهای متملقیاند، (ان المتملقین و المتملقات)چه تملقی می گوید. بعضی آدمها هستند رگشان تملق است. مثل لنگ است. لنگ می دانید متملق است. هر ساعتی دور پای کسیٍٍ عیب هایش را می پوشاند. بعضی افراد لنگیسماند. کمونیست نیستند اما لنگیستند. می بینند امروز این رئیس است دور پای اینند، فردا آن یکی شد، دور پای آنند. اگر مثل لنگ بودیم یعنی شخصیت نداریم. نگاه می کنیم کی رئیس است و دور پایش تاب می خوریم و عیب هایش را می پوشانیم. بله قربان، بله، بله، نظر شما از همه. . واقعا مدیرهای قبل از شما یک همچین نظری نداشتند. چه خوب شد شما مدیر شدید. حالا این هم فردا به مدیر بعدی می گوید اصلا خدا مثل تو خلق نکرد. آدمهای بی هویت. . . . . خداوند به فرشتهها اجازه داد بگویند خدایا نمی خواهد خلق کنی. اصلا خدا، فرشتهها با زبان بی زبانی گفتند از خیرش بگذر. اصلا طرح را زیر سوال بردند. بله خدا اینها را توجیه کرد. از این معلوم می شود مقام به فاسد نمی رسد. چون خدا گفت می خواهم مقام بدهم. « إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» من می خواهم مقام خلیفه الهی بدهم، گفتند این « يُفْسِدُ» یعنی فرشتهها می دانند که آدمی که فاسد است لایق خلافت نیست. یعنی مقامات را باید به آدم های عادل بدهند. به آدم های فاسد نباید مقام داد. این هم یکی از خصوصیات مدیریت است. پست را بدهید به آدم امین. به آدم فاسد پست ندهید. این هم از اصول مدیریت است. مساله دیگر اینکه به یک گناه هم گیر ندهید. حالا هر کسی یک گناهی می کند. ما در ادبیات عرب، فعل مضارع مال استمرار است. می گوید «يُفْسِدُ» یعنی همیشه فساد می کند. «يَسْفِكُ» و « يُفْسِدُ ». نمی گوید(فسد)(سفک). آنها فعل مضارع است. فعل مضارع یعنی این کاره است. آخر یک وقت یک کسی یک دسته گل آب می دهد، خب هر کسی یک بار یک فحش می دهد، ولذا پیش نماز را ازش نپرس عادلی یا نه؟ هر پیشنمازی از خودش ممکن است یک گناهی. . . . تو که ازش گناه ندیده ای پشت سرش نماز بخوان. عادل معنایش این نیست که در عمرش گناه از خودش سراغ نداشته باشد، عادل آن است که شما ازش گناهی ندیده ای. خب اقتدا کن. وگرنه به هر پیشنمازی بگوئی حاج آقا سلام علیکم، ببخشید هان هیچ گناهی از خودت سراغ نداری؟ چکار داری می پرسی؟ به تو چه؟ به تو چه که می پرسی؟ اصلا تجسس حرام است. تجسس حرام است. حدیث داریم بدترین رفیقها رفیقیاند که با کسی رفیق می شود، سفره دلش را باز می کند، از لای زبانش یک حرفهائی را می کشد، این حرفها را در ذهنش بایگانی می کند که یک زمانی که با هم قهر شدند بگوید برو، می خواهی بگویم؟ حدیث داریم بدترین آدمها آدم هائی هستند که رفیق می شوند که از زیر زبانش حرفی را بکشند. . . ولذا با هر که رفیق شدی همه حرفهایت را نزن، ممکن است فردا دشمنت شود. با هر کسی هم که دشمن شدی هر چیزی را هم بهش نگو، ممکن است فردا دوستت شود. خطر آنجاست که «يُفْسِدُ» و « وَيَسْفِكُ » یعنی با یک خلاف کسی را سه طلاقه نکنید. ممکن است یک کسی خلاف کرده باشد ولی قابل اصلاح باشد. این هم یک نکته. با یک خلاف کسی را برای همیشه طرد نکنید. مساله دیگر این است که افراد تحت امرتان را امتحان کنید. اینجا خدا امتحان کرد فرشتهها را. یکی از چیز هائی که استفاده می کنیم این است که اگر لیاقتی دارید بگوئید. نگو به ما چه؟ بیایند سراغ ما. اگر آمدند سراغ ما، ما قبول می کنیم. آنجا که لیاقتی داری نامه بزن بسم الله الرحمن الرحیم اینجانب محسن قرائتی در این کار تخصص دارم. نگو نه مسئولین بیایند از من رسما دعوت کنند. بابا آنجائی که لایقی خودت بگو. بگو آقا من این کار را بلدم. آنجا که لایق نیستی بگو آقا این کاری از من بر نمی آید. خدا رحمت کند آیت الله شهید سعیدی را. روی منبر بود یک عالمی وارد شد، گفت مردم به جدم این آقائی که وارد شد سوادش از من بیشتر است، آمد پائین. آنجائی که قویتری، آقا دکتری بگو آقا این مرض را من نفهمیدم، فلان پزشک از من تخصصش بیشتر است. برو آنجا. هم راستش را بگوئید آنجائی که ضعیفید بگوئید بلد نیستیم، آنجائی هم که قوی هستید، راستش را بگوئید بلد هستیم.
8- رابطه خلافت الهی با علم و عبادت
فرشتهها راست گفتند. گفتند «نَحْنُ نُسَبِّحُ» ما(سبحان الله) می گوئیم. ما(نقدس) تقدیس می کنیم تو را. از این هم معلوم می شود کارهای خلیفه اللهی ربطی به علم دارد ربطی به عبادت ندارد. عبادت فرشتهها بیشتر بود ولی خدا فرمود من عالم را می خواهم، « إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» خلافت را می خواهم بدهم به انسان. گفتند انسان دسته گل آب می دهد ما عبادت می کنیم. فرمود من خلافت را به آدمهائی که عبادت. . . خیلی آدمها عبادتشان. . نماز شبشان ترک نمی شود اما عرضه این کار را ندارند. هر کس که نماز شب خوان است که نمی شود پست بهش داد. آقا ایشان خانواده شهید است. بسیار خوب. مخلص شهدا هم هستیم مخلص خانوادهاش هم هستیم. آقا ایشان نماز شبش ترک نمی شود. ما مخلص ایشان هم هستیم. آقا ایشان فوق لیسانس اداره کل. . . . مخلصش هم هستیم، آقا ایشان، . . . آقا همه کمالات را قبول دارم اما ایشان این کاره نیست. ما گاهی وقتها فکر می کنیم، . . . آقا ایشان « نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ» آقا ایشان «نُقَدِّسُ لَكَ» خداوند می گوید ببین، میدانم. ایشان لایق خلافت اللهی نیست. انسان لایق است. اینها گفتند پست را بده به ما یا از خیرش بگذر، خدا فرمود من در پست رو در بایستی با کسی ندارم. نقل شد که دفتر امام از امام بپرسید که از ما راضی هستید یا نه؟ بالاخره قرار شد به امام بگویند. گفتند آقا ما نمی دانیم، در دفتر شما کار می کنیم، شما از ما راضی هستید؟ فرمود هر لحظه بدانم که شماها کاری را که انجام می دهید درست نیست، من با هیچ کس رودربایستی ندارم. سوره برائت آمد، دادند به یک کسی گفتند بخوان. وسط راه دستور آمد نه نه برگرد برگرد این این کاره نیست. دادند به دومی گفتند تو برو. بر گردان این کاره نیست. بالاخره دادند به علی ابن ابی طالب. گاهی وقتها هست که در نصف روز دو نفر را. . . حالا می دانید تازه مدیر کل شده حالا کاریش نداشته باشید. حالا باشد. آخر ما تازه نصبش کرده ایم، بگوئیم حالا نباشد؟ در نصف روز پیغمبر به دستور خدا دو نفر را عزل کرد. یعنی ساعت هشت پست داد، هشت و نیم گرفت. نه پست داد نه و نیم گرفت. اینطور نیست که حال ببین توی ذوفش می خورد. پیر مرد است، آدم محترمی است. حالا دیگر این پست را بهش داده ایم بگذار. . . این حرفها چیست؟ اگر کسی خواب آلود پشت فرمان بود ببینید آدم محترمی است توی ذوقش نزنیم، بگذار برود، بابا براند می اندازد در دره، وقتی فهمیدی این راننده نیست همان دقیقه اول بپر پائین. این که حال بخاطر. . . من نمی دانم سر جان خودمان چانه نمی زنیم اما قشنگ می گوئیم حالا فعلا. . . این حرفها و رودربایستی نداریم. در دادن پست رودربایستی نکنید. خلافت اللهی با علم سر و کار دارد با عبادت خیلی سر و کار ندارد. یعنی سرو کارش با علم بیش از سرو کارش با عبادت است. حرف ادامه دارد. ان شاءالله باقیش را اشاره می کنند بیست و هفت دقیقه تمام شد. ان شاءالله بیست و هفت دقیقه دوم صحبت کنم. حالا یک دعا کنم از این آیه ای که گفتم:
خدایا مارا لایق خلافت اللهی خودت قرار بده. (الهی آمین) اولیای تو خلیفه تو هستند، ما را پیرو اولیایت قراربده. (الهی آمین) خدایا آن فسادی که از ما سر زده ببخش و بیامرز. (الهی آمین) خدایا به ما توفیق مشورت، بصیرت، توجیه همکاران، صفا، صمیمیت، مر حمت بفرما. (الهی آمین) آنجا که باید اظهار وجود کنیم، به ما جرات اظهار وجود مرحمت بفرما. (الهی آمین)
خود محوری که خودمان را ببینیم همه را ببریم هوا، «نَحْنُ نُسَبِّحُ» «نَحْنُ»، «نُقَدِّسُ». این خودمحوری که خودمان را ببینیم ارزش باقیها را نادیده بگیریم، خود محوری را از فرد و جامعه ما دور بفرما.
والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته