21 رمضان 1430
خطبهى اول
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمد للَّه ربّ العالمين نحمده و نستعينه و نؤمن به و نستغفره و نتوكّل عليهو نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه سيّد خلقه بشير رحمته و نذير نقمته سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على اله الأطيبين الأطهرين المنتجبين سيّما بقيّةاللَّه فى العالمين.
اللّهمّ صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين.
برادران و خواهران عزيز نمازگزار را توصيه ميكنم به تقواى الهى. اين ماه، ماه تقواست. و امروز كه روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان است، روز تقواى مجسم است؛ اميرالمؤمنين تقواى مجسم بود. درس بگيريم؛ تقوا را توشهى دنيا و آخرت خود قرار بدهيم.
در اين خطبهى اول، دربارهى اميرالمؤمنين عرايضى را عرض ميكنيم. روز اميرالمؤمنين است. در مثل ديشبى – كه شب جمعه هم بود؛ از اين جهت هم با امسال شباهت بيشترى دارد – در شب بيست و يكمى، بشريت على را از دست داد. جسم اميرالمؤمنين، صداى اميرالمؤمنين، نفس گرم اميرالمؤمنين، چشم نافذ اميرالمؤمنين از دنياى آن روزِ بشر گرفته شد. ولى ميتوان على (عليهالسّلام) را با خود داشت؛ پيشاپيش حركت خود و پيش روى خود داشت، مشروط بر اينكه ما سيرهى اميرالمؤمنين و رفتار اميرالمؤمنين را مثل يك سرمشق مورد توجه قرار بدهيم. بنده امروز يك بخشى از اين زندگى سراسر افتخار و اين حكومت كوتاه، اما متلألئ و درخشان را به شما برادران و خواهران عزيز عرض ميكنم.
بحثى كه در اطراف آن چند نكتهاى عرض خواهم كرد، بحث سلوك سياسى اميرالمؤمنين است. اين نكته را بايد در نظر داشت و توجه كرد كه سلوك سياسى اميرالمؤمنين از سلوك معنوى و اخلاقى او جدا نيست؛ سياست اميرالمؤمنين هم، آميختهى با معنويت است، آميختهى با اخلاق است، اصلاً منشأ گرفتهى از معنويت على و اخلاق اوست. سياست اگر از اخلاق سرچشمه بگيرد، از معنويت سيراب بشود، براى مردمى كه مواجه با آن سياستند، وسيلهى كمال است، راه بهشت است؛ اما اگر سياست از اخلاق جدا شد، از معنويت جدا شد، آن وقت سياستورزى ميشود؛ يك وسيلهاى براى كسب قدرت، به هر قيمت؛ براى كسب ثروت، براى پيش بردن كار خود در دنيا. اين سياست ميشود آفت؛ براى خود سياستورز هم آفت است، براى مردمى هم كه در عرصهى زندگى آنها اين سياست ورزيده ميشود هم آفت است.
اميرالمؤمنين اين حكومتى را كه در آن سه جنگِ مفصل نظامى با هزارها كشته اتفاق افتاد – شما در نهج البلاغه نگاه كنيد – با تعبيراتى معرفى ميكند كه نشاندهندهى تحقير او نسبت به اين حكومت است. يك وقت او را – در خطاب به ابنعباس – از بند كفش كهنهى وصلهزدهى خود بىارزشتر معرفى ميكند. يكجا دربارهى همين حكومت ميفرمايد: «لألفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز»؛ آن رطوبتى كه از عطسهى يك بزغاله حاصل ميشود چقدر ارزش رطوبتى و حياتى دارد؟ هيچ. ميفرمايد: اين حكومت، اين قدرت، نشستن بر اين اريكه براى على، از اين كمتر و كماهميتتر است. يك جا در همان خطبه براى اينكه چرا اين حكومت را قبول كرد، استدلال ميكند: «لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر»؛ ديدم مردم آمدند، اصرار ميكنند، نصرت خودشان را عرضه ميكنند، قبول كردم. باز در مقام استدلال: «و ما اخذ اللَّه على العلماء ان لايقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم»؛(1) ميفرمايد: خداى متعال بر عالمان، بر دانايان عالم، تكليف معين كرده است كه بر سيرى ظالم و تهيدستى و گرسنگى مظلوم صبر نكنند، تحمل نكنند. اينهاست چيزهائى كه اميرالمؤمنين را به سمت حكومت ميكشاند، يا در مقابل كسانى كه عليه او بغى ميكنند، به مقاومت، به ايستادگى، به حتّى جنگ نظامى ميكشاند؛ والّا حكومت براى اميرالمؤمنين ارزشى ندارد.
در اين سياستورزى، اميرالمؤمنين يكى از خصوصياتش اين است: از مكر و فريب دور است. در يك جملهاى از حضرت نقل شده كه: «لو لا التّقى لكنت ادهى العرب»؛(2) اگر تقوا دست و پاى مرا نمىبست، از همهى آحاد و مكاران عرب، مكر و حيله را بهتر بلد بودم. يك جاى ديگر در مقام مقايسهى معاويه با خودش – چون معاويه به دهاء و مكر در حكومت معروف بود – به حسب آنچه كه نقل شده، فرمود: «واللَّه ما معاوية بأدهى منّى»؛(3) معاويه از من زرنگتر نيست. منتها على چه كند؟ وقتى بناى بر رعايت تقوا و رعايت اخلاق دارد، دست و زبانش بسته است. روش اميرالمؤمنين اين است. تقوا كه نبود، دست و زبان انسان باز است، ميتواند همه چيز بگويد، خلاف واقع ميتواند بگويد، تهمت ميتواند بزند، دروغ به مردم ميتواند بگويد، نقض تعهدات ميتواند بكند، دلبستگى به دشمنانِ صراط مستقيم ميتواند پيدا كند. وقتى تقوا نبود، اينجورى است. اميرالمؤمنين ميفرمايد: من سياست را با تقوا انتخاب كردم، با تقوا اختيار كردم؛ اين است كه در روش اميرالمؤمنين، مكارى و حيلهگرى و كارهاى كثيف و اين چيزها وجود ندارد؛ پاكيزه است.
يكى از خطرهاى جدائى دين از سياست كه عدهاى آن را هميشه در دنياى اسلام ترويج ميكردند – در كشور ما هم بود، امروز هم متأسفانه بعضى نغمههائى را در جدائى دين از سياست بلند ميكنند – همين است كه وقتى سياست از دين جدا شد، از اخلاق جدا خواهد شد، از معنويت جدا خواهد شد. در نظامهاى سكولار و بىرابطهى با دين، اخلاق در اغلب نزديك به همهى موارد، از بين رفته است. حالا يك وقت استثنائاً در جائى يك عمل اخلاقى ديده بشود، اين ممكن است؛ استثناء است. وقتى دين از سياست جدا شد، سياست ميشود غير اخلاقى، مبنى بر همهى محاسبات مادى و نفعطلبانه. سلوك سياسى اميرالمؤمنين بر پايهى معنويت است و از سلوك معنوى او جدا نيست.
رفتارهاى سياسى اميرالمؤمنين. اولاً تا حد ممكن با مخالفان خودش، حتّى با دشمنان خودش مدارا كرد. اينى كه مىبينيد اميرالمؤمنين سه جنگ را در دوران حدود پنج سالِ حكومت خود مجبور شد و تحمل كرد، بعد از اين بود كه همهى مداراهاى لازم انجام گرفته بود. اميرالمؤمنين كسى نبود كه بدون رعايت مداراهاى لازم با مخالفان، اول دست به شمشير ببرد. حالا چند تا از جملات اميرالمؤمنين را بشنويد:
يك جا در اول خلافت، يك عدهاى آمدند دور اميرالمؤمنين – اشاره ميكردند به بعضى – آقا! تكليف اينها را يكسره كن. اصرار ميكردند. اميرالمؤمنين در جواب، اينها را نصيحت به صبر كرد و از جملهى چيزهائى كه فرمود، اين بود: اين نظرى كه شما داريد، يك نظر است. «فرقة ترى ما ترون»؛ يك عده همين نظر شما را قبول دارند. «و فرقة ترى ما لاترون»؛ يك عده حرفى را قبول دارند كه شما معتقد به او نيستيد، او را قبول نداريد. «و فرقة لاترى هذا و لا ذاك»؛ يك عدهاى هم نه آنطرفى و نه آنطرفى، يك نظر سومى دارند. «فاصبروا»؛ صبر كنيد تا اميرالمؤمنين با حكمت كار خود را انجام بدهد. «حتّى … تؤخذ الحقوق مسمحة»؛ بگذاريد با سماح، با ملاطفت، با ملايمت، حق ذىحق را بگيريم، احقاق حق بكنيم. «و اذا لماجد بدّا فاخر الدّواء الكىّ»؛(4) تا ميتوانيم با تسامح، با سماح، با خوشرفتارى، حق را به حقدار برگردانيم، احقاق حق بكنيم. اگر ديديم چارهاى نماند، زير بار حق نميروند، آن وقت «اخر الدّواء الكىّ». اين يك مثل معروف عربى است؛ «اخر الدّواء الكىّ»؛ يعنى آخرين چاره را ديگر با قاطعيت انجام ميدهيم. تا آنجائى كه ممكن است، با دارو و مرهمگذارى عمل ميكنيم براى اينكه اين زخم را علاج كنيم و شفا بدهيم؛ مرهم ميگذاريم؛ وقتى نشد، آخر كار داغ ميكنيم؛ چارهاى نيست.
در جنگ صفين قبل از آنى كه جنگ شروع بشود، يك عدهاى همينطور پا به زمين ميكوبيدند كه اميرالمؤمنين چرا حمله نميكنى؟ اصرار ميكردند كه حمله كن. اميرالمؤمنين فرمود: «فواللَّه ما دفعت الحرب يوما الاّ و انا اطمع ان تلحق بى طائفة فتهتدى بى»؛(5) يعنى من دنبال جنگ نيستم، دنبال هدايتم؛ يك روز هم كه درگيرى و برخورد را عقب مىاندازم، براى اين است كه شايد يك عدهاى دل به حقيقت بدهند، به راه صراط مستقيم بيايند. وقتى كه مأيوس شديم، ديديم نه، كسى نمىآيد، آن وقت شمشير را ميكشيم و جنگ را شروع ميكنيم.
دربارهى اهل جمل، در قضيهى جنگ جمل – كه يكى از آزمايشهاى بسيار دشوار اميرالمؤمنين بود – فرمود: «انّ هؤلاء قد تمالئوا على سخطة امارتى»؛ اينها جمع شدند، دست به يكى كردند براى اينكه نسبت به اين حكومتى كه به اميرالمؤمنين رسيده است، خشم خود را آشكار كنند. «و سأصبر»؛ فرمود: من صبر خواهم كرد.اما تا كى؟ «ما لماخف على جماعتكم»؛(6) آن وقتى كه ببينم حركت اينها دارد بين شما مسلمانها شكاف ايجاد ميكند، اختلاف ايجاد ميكند، برادران را در مقابل هم قرار ميدهد، آن وقت وارد عمل خواهم شد و فتنه را علاج خواهم كرد؛ تا آن وقتى كه ممكن است، صبر ميكنم و با نصيحت رفتار ميكنم.
يكى از خصوصيات اميرالمؤمنين در ممشاى سياسىاش اين بود كه با دشمنان خود و مخالفان خود با استدلال حرف ميزد و استدلال ميكرد. در نامههائى كه حتّى به معاويه نوشته است – با اينكه دشمنى بين معاويه و اميرالمؤمنين شديد بود، در عين حال او نامه مينوشت، اهانت ميكرد، حرفهاى خلاف ميگفت – استدلال ميكرد بر اينكه روش تو غلط است. با طلحه و زبير كه آمدند با اميرالمؤمنين بيعت كردند – اينها به عنوانى كه ميخواهيم عمره برويم، از مدينه خارج شدند، رفتند به طرف مكه. اميرالمؤمنين مراقب بود، از اول هم گفت كه اينها قصدشان عمره نيست. رفتند و كارهائى كردند؛ حالا تفاصيلش زياد است – حضرت اينجور ميفرمايد: «لقد نقمتما يسيرا و ارجأتما كثيرا»؛(7) شما يك چيز كوچك را وسيله و مايهى اختلاف قرار داديد، اين همه نقاط مثبت را نديده گرفتيد؛ دم از دشمنى ميزنيد، دم از مخالفت ميزنيد. با اينها متواضعانه اميرالمؤمنين حرف ميزند، توضيح ميدهد؛ ميگويد: من دنبال دشمن نميگردم. اين مدارا را دارد. اما آن وقتى كه اين مدارا اثر نكند، آن وقت جاى قاطعيت علوى است؛ آن جائى است كه اميرالمؤمنين نشان ميدهد كه با كسانى مثل خوارج، آنجور رفتار ميكند كه خودش فرمود: «انا فقأت عين الفتنة»؛(8) چشم فتنه را من در آوردم. و كسى ديگر غير از على نميتوانست – به گفتهى خود آن بزرگوار در نهجالبلاغه – اين كار را بكند.
يكى از خصوصيات سياستورزى اميرالمؤمنين اين بود كه براى پيروز شدن، به ظلم و به دروغ و به كارهاى ظالمانه متوسل نميشد. يك عدهاى در اوائل حكومت اميرالمؤمنين آمدند كه آقا شما اين افرادى كه تو جامعه هستند – اين متنفذين – يك مقدارى ملاحظهى اينها را بكن و سهم بيشترى از بيتالمال به اينها بده، مخالفت اينها را موجب نشو و دلهايشان را جلب كن! فرمود: «أ تأمرونّى ان أطلب النّصر بالجور»؛ شما ميخواهيد من پيروزى را به وسيلهى ظلم براى خودم دست و پا كنم؟ «واللَّه لا اطور به ما سمر سمير و ما أمّ نجم فى السّماء نجما»؛(9) امكان ندارد اميرالمؤمنين با ظلم، با راه غلط و خطا، با شيوههاى غير اسلامى دوست براى خودش درست كند.
يكى از خصوصيات اميرالمؤمنين در سلوك سياسىاش اين بود كه از مردم جداً – نه به صورت تعارف – درخواست ميكند كه با او متملقانه حرف نزنند، چاپلوسى نكنند، تصنع در برخورد با او به خرج ندهند. در وسط يكى از خطبههاى اميرالمؤمنين – كه يكى از آن خطبههاى بليغ و عجيب اميرالمؤمنين است – يك نفرى بلند شد، شروع كرد تعريف و تمجيد از اميرالمؤمنين؛ از سخن و از مطالب آن حضرت بنا كرد تمجيد كردن و ثنا كردن بر اميرالمؤمنين. حرفهاى او كه تمام شد، حضرت رو كرد به او، تقريباً به همان اندازهاى كه صحبت كرده بود – آنچه كه انسان توى نهجالبلاغه و در آن مقدارى كه سيد رضى انتخاب كرده، مىبيند – در نصيحت اين مرد صحبت كرد كه با من اينجورى حرف نزنيد. از جمله همين عبارت معروف است: «فلا تكلّمونى بما تكلّم به الجبابرة»؛ آنجورى كه با پادشاهان، با جباران حرف ميزنند، با من حرف نزنيد. «و لاتتحفّظوا منّى بما يتحفّظ به عند اهل البادرة»؛ آنجورى كه ملاحظه ميكنند كه نبادا بدش بيايد، نبادا موجبِ ناخرسندى يا ناخوشايندى فلان جبار بشود – حرفهائى را نميزنند، ملاحظاتى را ميكنند – جلوى من اين ملاحظات را نكنيد. «و لاتخالطونى بالمصانعة و لا تظنّوا بى استثقالا فى حقّ قيل لى»؛(10) خيال نكنيد كه اگر حرف حقى را به من گفتيد، على از حرف حق شما دلگير خواهد شد. براى او سنگين خواهد آمد؛ اينجور نيست. اين هم يكى از خصوصيات سياست اميرالمؤمنين است.
يكى از خصوصيات ديگر اين بزرگوار هم اين است كه رفتارش با مخالفان و معارضان يك جور نيست؛ همه را به يك چوب نميراند. اميرالمؤمنين فرق ميگذارد بين افرادى و جريانهائى، با افرادى و جريانهاى ديگرى. دربارهى خوارجِ – البته در مقابل انحراف و انحطاط و توسل به ظواهر دينى – بدون اعتقاد، على ايستاد؛ هم در مقابل معاويه ايستاد – آنوقتى كه قرآنها را سر نيزه كردند، اميرالمؤمنين فرمود: واللَّه اين مكر است، اين خدعه است، اين فريب است؛ اينها به قرآن اعتقادى ندارند – هم در آنوقتى كه خوارج با آن ظواهر دينى، با آن صوت حزين قرآنخوانى در مقابل حضرت قرار گرفتند، حضرت ايستاد. يعنى آنجائى كه كسانى بخواهند با ظواهر دينى كار بكنند و پيش بروند، اميرالمؤمنين مىايستاد؛ حالا چه معاويه بود، چه خوارج بود؛ تفاوتى نميكرد. اما در عين حال يك جور با اينها برخورد نميكرد. ايستادگى بود، اما نصيحت اميرالمؤمنين و رفتار خود او هميشه اين بود. لذا فرمود «لاتقاتلوا الخوارج بعدى»؛ بعد از من با خوارج نجنگيد؛ جنگ با خوارج نكنيد؛ «فليس من طلب الحقّ فاخطأه كمن طلب الباطل فأدركه»؛(11) آن كسى كه دنبال حق هست، منتها اشتباه ميكند – دنبال حق است؛ از روى جهالت، از روى قشرىگرى خطا ميكند، اشتباه ميكند – او مثل كسى نيست كه دنبال باطل ميرود و به باطل ميرسد؛ اينها يك جور نيستند.
اين سلوك سياسى اميرالمؤمنين است. وقتى نگاه ميكنيم، مىبينيم كه اين سلوك سياسى عيناً با رفتار معنوى آن بزرگوار، همخوان و قابل تطبيق است. و اميرالمؤمنين در همه جا، همان على بن ابىطالبِ برجستهى ممتازى است كه دنيا نظير او را نديده است.
خوب، امروز، روز عزاى اميرالمؤمنين است. من چند جملهاى دربارهى مصيبت آن بزرگوار عرض بكنم. مثل ديشبى، اميرالمؤمنين از دنيا رفت. در فاصلهى اين دو روز يا دو شب – از سحر نوزدهم كه اميرالمؤمنين به دست آن ملعون ضربت خوردند تا شب بيست و يكم – چند تا حادثهى درسآموز اتفاق افتاد:
يكى در همان لحظهى اول بود. وقتى ضربت را اين دشمنِ خدا بر اميرالمؤمنين وارد كرد، در روايت دارد كه حضرت هيچ آه و نالهاى نكردند؛ اظهار دردى نكردند. تنها چيزى كه حضرت فرمودند، اين بود: «بسم اللَّه و باللَّه و فى سبيل اللَّه، فزت و ربّ الكعبة»؛(12) به خداى كعبه سوگند كه من رستگار شدم. بعد هم امام حسن مجتبى (عليهالسّلام) آمد سر آن بزرگوار را در دامان گرفت. روايت دارد كه خون از سر مباركش ميريخت و محاسن مباركش خونين شده بود. امام حسن همانطور نگاه ميكرد به صورت پدر، گريه چشمان امام حسن را پر اشك كرد؛ اشك از چشم امام حسن يك قطرهاى افتاد روى صورت اميرالمؤمنين. حضرت چشم را باز كردند، گفتند: حسنم! گريه ميكنى؟ گريه نكن؛ من در اين لحظه در حضور جماعتى هستم كه اينها به من سلام ميكنند؛ كسانى در اينجا هستند – در همان لحظهى اول؛ اينى كه نقل شده است از حضرت – فرمود: پيغمبر اينجاست، فاطمهى زهرا اينجاست. بعد حضرت را برداشتند – بعد از اينكه امام حسن (عليهالسّلام) نماز را در مسجد خواندند، حضرت هم نشسته نماز خواندند. راوى ميگويد كه حضرت گاهى متمايل ميشد به يك طرفى كه بيفتد، گاهى خودش را نگه ميداشت – و بالاخره به طرف منزل حركت دادند و بردند. اصحاب شنيدند آن صدائى را كه: «تهدّمت واللَّه اركان الهدى … قتل علىّ المرتضى».(13) اين صدا را همهى اهل كوفه شنيدند، ريختند طرف مسجد؛ غوغائى به پا شد. راوى ميگويد: مثل روز وفات پيغمبر در كوفه، ضجه و گريه بلند شد؛ آن شهر بزرگ كوفه يكپارچه مصيبت و حزن و اندوه بود. حضرت را مىآوردند؛ امام حسين (عليهالسّلام) آمد نزديك. در اين روايت دارد كه اينقدر حضرت در همين مدت كوتاه گريه كرده بودند كه پلكهاى حضرت مجروح شده بود. اميرالمؤمنين چشمش افتاد به امام حسين، گفت: حسين من گريه نكن، صبر داشته باشيد، صبر كنيد؛ اينها چيزى نيست، اين حوادث ميگذرد. امام حسين را هم تسلا داد.
حضرت را آوردند داخل منزل، بردند در مصلاى حضرت؛ آنجائى كه حضرت در خانه در آنجا نماز ميخواندند. فرمود: من را آنجا ببريد. آنجا براى حضرت بسترى گستردند. حضرت را آنجا گذاشتند. اينجا دختران اميرالمؤمنين آمدند؛ زينب و امكلثوم آمدند، نشستند پهلوى حضرت، بنا كردند اشك ريختن. اميرالمؤمنين آنجائى كه امام حسن گريه كرد، امام حسن را نصيحت كردند و تسلا دادند؛ آنجائى كه امام حسين گريه ميكرد، حضرت تسلا دادند، گفتند صبر كن؛ اما اينجا اشك دخترها را تحمل نكردند؛ ميگويد: حضرت هم شروع كرد به هاىهاى گريه كردن. يا اميرالمؤمنين! گريهى زينبت را اينجا نتوانستى تحمل كنى، اگر در روز عاشورا ميديدى چگونه زينبت اشك ميريزد و نوحهسرائى ميكند، چه ميكردى؟
ابوحمزهى ثمالى نقل ميكند از حبيببنعمرو كه ميگويد: در آن ساعات آخر، در همان شب بيست و يكم، رفتم ديدن اميرالمؤمنين، ديدم يكى از دختران آن حضرت هم در آنجاست؛ آن دختر اشك ميريخت، من هم گريهام گرفت، بنا كردم گريه كردن؛ مردم هم بيرون اتاق بودند، صداى گريهى اين دختر را كه شنيدند، آنها هم بنا كردند گريه كردن. اميرالمؤمنين چشم باز كرد، گفت: اگر آنچه را كه من مىبينم، شما هم ميديديد، شما هم گريه نميكرديد. عرض كردم يا اميرالمؤمنين مگر شما چه مىبينيد؟ گفت: من ملائكهى خدا را مىبينم، فرشتگان آسمانها را مىبينم، همهى انبياء و مرسلين را مىبينم كه صف كشيدند، به من سلام ميكنند و به من خوشامد ميگويند. و پيغمبر را مىبينم كه پهلوى من نشسته است، اظهار ميكنند كه بيا على جان، زودتر بيا. ميگويد: من اشك ريختم، بعد بلند شدم، هنوز از منزل خارج نشده بودم كه از صداى فرياد خانواده، احساس كردم كه على از دنيا رفت.
صلّى اللَّه عليك يا اميرالمؤمنين، صلّى اللَّه عليك يا اميرالمؤمنين، صلّى اللَّه عليك يا اميرالمؤمنين. نسئلك اللّهمّ و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الأعزّ الأجلّ الأكرم يا اللَّه…
پروردگارا! به حق اميرالمؤمنين ما را شيعيان واقعى اميرالمؤمنين قرار بده. پروردگارا! سلوك دنيائى و آخرتى ما را سلوك اميرالمؤمنين قرار بده. پروردگارا! ما را به معناى واقعى كلمه پيرو آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! گرفتارىهاى دنياى اسلام را برطرف كن؛ گرفتارىهاى ملتهاى مسلمان فلسطين، عراق، لبنان، افغانستان، پاكستان و ديگر مناطق اسلامى را برطرف كن. پروردگارا! به فضل و كرمت، گرفتارىهاى ملت ايران را برطرف بفرما. پروردگارا! روز به روز بر عزت اين ملت، بر قدرت اين ملت بيفزا. پروردگارا! وحدت را كه سرمايهى بزرگ ملت ايران است، براى آنها حفظ بفرما. پروردگارا! دستهاى تفرقهافكن را قطع بفرما. پروردگارا! ما را در هر مقامى، در هر رتبهاى كه هستيم، به پايبندى به حق موفق بگردان؛ ما را از ظلم، تعدى، تجاوز به حقوق ديگران محفوظ بدار.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
والعصر. انّ الانسان لفى خسر. الّا الّذين امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(14)
خطبهى دوم
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على ءاله الاطيبين الأطهرين المنتجبين سيّما علىّ اميرالمؤمنين و فاطمة الزّهراء سيّدة نساء العالمين و الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة و علىّبنالحسين زينالعابدين و محمّدبنعلىّ الباقر و جعفربنمحمّد الصّادق و موسىبنجعفر الكاظم و علىّبنموسىالرّضا و محمّدبنعلىّ الجواد و علىّبنمحمّد الهادىّ و الحسنبنعلىّ الزّكىّ العسكرىّ و الحجّة القائم المهدىّ.
اللّهمّ صلّ عليهم و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين.
اوصيكم عباد اللَّه بتقوى اللَّه
بار ديگر در اين خطبه، خودم و همهى شما برادران و خواهران عزيز را توصيه و دعوت ميكنم به تقواى الهى. در رفتارمان، در گفتارمان، در عملكردمان، رعايت تقوا و پرهيزگارى را بكنيم.
در خطبهى دوم، اولاً لازم است كه ياد مرحوم آيةاللَّه طالقانى و همچنين ياد شهيد آيةاللَّه مدنى (رضوان اللَّه عليهما) را گرامى بداريم. اين ايام، مناسبت با هر دوى اين بزرگواران دارد و اين دو نفر جزو كسانى هستند كه خاطرهى آنها از تاريخچهى امامت جمعه در كشور ما انفكاكناپذير است. حقاً و انصافاً هر كدام از اين دو مرد بزرگ به نحوى حقوق فراموشنشدنى دارند و ياد فراموش نشدنىاى از آنها در ذهنها و در تاريخ ما خواهد ماند.
يكى از مطالبى كه امروز در اين خطبه عرض ميكنم – در واقع مخاطب اين سخنان كه در حضور شما نمازگزاران عزيز و مردم عزيزمان عرض ميشود، جريانهاى سياسى، شخصيتهاى سياسى و مسئولان سياسى سابق و لاحق هستند – اين است كه از فرصت ماه مبارك رمضان استفاده كنيم. به عنوان بيان حقائق و نصايح، عرايضى را عرض ميكنيم؛ انشاءاللَّه كه هم براى مخاطبان اين سخن، هم براى خود ما، هم بخصوص براى جوانهاى عزيزمان و مردم عزيز و مؤمنمان مفيد واقع شود.
اين كسانى كه مخاطبند، البته كسانى هستند كه تاكنون در درون نظام اسلامى تعريف شدهاند؛ شخصيتهاى درون نظامند، جزو نظامند، كه انشاءاللَّه در آينده هم همه در درون نظام باشند و براى اين نظام كار و تلاش كنند. اين درون نظام و برون نظام، يك مفاهيم تبليغاتى و شعارهاى پوچ نيست؛ تابلوى صرف نيست؛ يك شاخصهائى دارد، مبناهاى عقيدتى دارد، مبناهاى علمى دارد. تا حالا اينجور بوده، انشاءاللَّه بعد از اين هم همين جور باشد.
يك مطلب اين است كه از اول انقلاب تا امروز، در جريان انقلاب و جريان اصيل اين مردم انشعابهائى به وجود آمده، تعارضهائى به وجود آمده است. بعضى از اين تعارضها و انشعابها خسارتزا هم بوده است؛ بعضى هم نه، با هشيارى مردم، با آگاهى و مسئوليتپذيرى عناصر فعال در اين جريانها، حل شده است؛ براى انقلاب و براى كشور بارى درست نكرده است. اين اختلاف نظرها و انشعابهائى كه پيدا ميشود، همه يك جور نيست. بعضى انشعابها ناشى از اختلاف در مبانى و در عقايد است؛ بعضى از اينها بحث عقايد و معتقدات نيست؛ بحث منافع است، دعوا بر سر منافع است؛ بعضى از اين اختلافها هيچكدام از اينها نيست؛ مسئلهى سلائق است، اختلاف ديدگاه و اختلاف سليقه در اجراى اصول است؛ در چهارچوب اصول و مبانى، در روشها اختلاف به وجود مىآيد؛ لذا اينها يك جور نيستند.
خوب، از اول انقلاب در بين همين گروههائى كه در دوران پيش از انقلاب و در حوادث سالهاى مبارزات، همه در كنار هم بوديم، اختلافهائى به وجود آمد. امام (رضوان اللَّه تعالى عليه) با همهى اين اختلافات يك جور برخورد نكرد. همين طور كه در روش اميرالمؤمنين عرض كرديم، روش امام (رضوان اللَّه عليه) هم همين جور بود؛ يعنى اول با مدارا، با نصيحت؛ ليكن آن وقتى كه اقتضاء كرد، برخورد كرد. يك گروه مربوط به دولت موقت بودند و مشكلات آنها بود، يك گروه آن كسانى بودند كه عليه لايحهى قصاص آن حركت را انجام دادند، يك گروه حتّى كار را به ترور و درگيرىهاى خيابانى كشيدند؛ با هر كدام از اينها امام يك نحوى برخورد كرد. در سطوح بالاى حكومت هم بود؛ نخستوزير بود، رئيس جمهور بود، حتّى بعدها در اواخر عمر امام (رضوان اللَّه عليه) در سطوح بالاتر از رئيس جمهور هم بود. امام با كسانى كه احساس كردند نميشود با اينها بيش از آن مدارا كرد، برخورد كردند. همه هم سوابق انقلابى داشتند، سوابق مذهبى داشتند، خيلىشان هم در سطوح بالا بودند؛ ليكن خوب، اينجور شد ديگر؛ اين انشعابها پيش آمد. بعضى واقعاً با امام درافتادند؛ بعضى نه، اختلاف نظرى هم بود، اما به درگيرى و دعوا و انشعاب و انشقاق نينجاميد. بعضى با امام درافتادند و مداراى امام را نديده گرفتند. امام به همين گروهك منافقين كه خواسته بودند بيايند با ايشان ملاقات كنند، پيغام دادند كه اگر شما به حق عمل كنيد، من مىآيم سراغ شما؛ اگر دست از اين كارهاى خلاف برداريد، خود من مىآيم سراغ شما. يعنى امام تا اين حد با اينها مدارا كردند و حرف زدند. خوب، وقتى احساس خطر شد؛ بخصوص آن وقتى كه مسئله، مسئلهى رسوخ دادن مبانى غلط در كالبد نظام و انقلاب است، اين ديگر مثل سمِ مهلك است. آن وقت امام رعايت نكردند، مدارا نكردند؛ برخورد كردند. اين در مورد آن چيزهائى است كه در اختلافات بنيانى است.
حالا همانهائى هم كه اختلاف بر سر منافع دارند، گاهى رنگ عقيدتى و مبنائى به آن ميدهند. هر كدام از اينها باشد – يا آنهائى كه اختلاف در مبانى و عقايد است، يا آنهائى كه اختلاف بر سر منافع است – آنجائى كه به درگيرى با نظام و درگيرى با انقلاب و پشت كردن به مبانى انقلاب باشد، آن وقت حالت دشمن را پيدا ميكنند.
البته كسى عقيدهاى مخالف داشته باشد، كارى به كار نظام نداشته باشد، نظام با او كارى ندارد. بعضى رائج كردهاند: «دگرانديشان». نظام با دگرانديشان چگونه رفتار ميكند؟ نظام با دگرانديشان كارى ندارد. اين همه دگرانديش هست. دگرانديش سياسى كه بالاتر از دگرانديش دينى نيست. خوب، ما اقليتهاى دينى داريم كه دگرانديشند، توى مجلس شوراى اسلامى هم عضو دارند، در مناصب مختلف هم حضور دارند. بنابراين بحث دگرانديشى نيست؛ بحث مخالفت است، بحث معارضه است، بحث ضربه زدن است، در مقابل نظام و در مقابل انقلاب شمشير كشيدن است. آنى كه نظام با او برخورد ميكند، اين است. اما اگر اختلاف، اختلاف در سلائق است، در روشهاست، نه، اين اختلافات مضر نيست؛ نافع هم هست.
اشكالى ندارد كه مسئولان كشور، متوليان امور كشور منتقدينى داشته باشند كه ضعفهاى آنها را به خود آنها نشان بدهند. وقتى انسان در مقام رقابت قرار بگيرد، مقابل منتقد قرار بگيرد، بهتر كار ميكند. اينجور نيست كه وجود منتقدين و كسانى كه اين روش را قبول ندارند، آن روش را قبول دارند، براى نظام ضررى داشته باشد؛ منتها بايد در چهارچوب نظام باشد؛ اين اشكالى ندارد، اين مخالفت هيچ مخالفت مضرى نيست؛ نظام هم مطلقاً با يك چنين مخالفتى برخورد نميكند. البته انتقاد بايد در چهارچوب اصول باشد. اصول انقلاب هم مشخص است كه چيست. اصول انقلاب امور سليقهاى نيست كه هر كه از يك گوشهاى در بيايد، سنگ اصول را به سينه بزند؛ بعد كه سراغ اين اصول ميرويم، مىبينيم بيگانهى از انقلاب است. اصول انقلاب، اسلام است؛ قانون اساسى است؛ رهنمودهاى امام است؛ وصيتنامهى امام است؛ سياستهاى كلى نظام است كه در قانون اساسى معين شده است كه اين سياستهاى كلى بايست تدوين بشود. در اين چهارچوب، اختلاف نظر، اختلاف ممشا، اختلاف سليقه عيب نيست، كه حسن است؛ مضر نيست، كه مفيد و نافع است. اين يك مطلب است كه در ميدان معارضات اينچنينى، نظام با هيچ كس برخورد نميكند. آنجائى كه افراد در چهارچوب اصول رفتار كنند، دنبال خشونت نروند، درصدد بر هم زدن امنيت جامعه نباشند، آسايش جامعه را نخواهند به هم بزنند – از اين كارهاى خلافى كه انجام ميگيرد؛ دروغپراكنى و شايعه – نظام هيچگونه مسئلهاى ندارد. مخالفينى هستند، نظراتى دارند، نظرات خودشان را بيان ميكنند؛ نظام برخورد نميكند. بناى نظام در اينجا، جذب حداكثرى و دفع حداقلى است. اين، روش نظام است؛ اين را همه توجه بكنند. آن كسانى هم كه نظر مخالف دارند، نظرات مخالف با نظرات رسمى دارند، در اين چهارچوب ميتوانند خودشان را مقايسه كنند. اگر كسى با مبانى نظام معارضه كند، با امنيت مردم مخالفت كند، نظام مجبور است در مقابل او بايستد.
ما دربارهى افرادى كه به آنها اهانت ميشود، تهمت زده ميشود، ميگوئيم اينها حق دفاع دارند؛ خوب، نظام هم همين جور است؛ نظام هم حق دفاع از خودش را دارد. اين خطاست كه كسى خيال كند چون نظام حاكميت است و قدرت سياسى است، نبايد دفاع كند؛ بىدفاع بماند؛ در مقابلش هرگونه مخالفتى، معارضهاى، قانونشكنىاى، مرزشكنىاى انجام بگيرد، بايد عكسالعمل نشان ندهد؛ اين درست نيست؛ هيچ جاى دنيا هم چنين نيست. در اختلافات گوناگونى كه در بين احزاب دنيا وجود دارد – در همين كشورهائى كه خودشان را پيشرو دموكراسى ميدانند – هيچكدام از اين احزاب متعارض و متخالف، با اصول و مبانى آن نظام مخالفت نميكنند؛ والّا از نظر مردم مردود هستند. دستگاههائى دارند؛ دستگاههاى رعايت قانون اساسى و دادگاه قانون اساسى – شبيه شوراى نگهبان خودمان – اينها را رد ميكنند. اينجور نيست كه قبول كنند يك نفرى بيايد در يك نظامى عليه مبانى آن نظام مبارزه كند، معارضه كند، آن وقت نظام در مقابل او ساكت و آرام بنشيند. به كمتر از آن هم گاهى ديده ميشود كه در همين نظامهاى اروپائى برخوردهاى خشن و تندى ميكنند؛ چيزهائى كه جزو اصول هم محسوب نميشود. بنابراين برخورد با نظام، برخورد با مبانى نظام، ايستادگى و شمشير كشيدن روى نظام، جواب تند دارد؛ اما نظر مخالف داشتن، نظر متفاوت داشتن، آن وقتى كه با اين اشكالات همراه نباشد، تهمت و شايعهافكنى و دروغ و از اين چيزها نباشد، نه، نظام هيچگونه برخوردى نخواهد كرد. شيوهى نظام اين نبوده، امروز هم نيست و انشاءاللَّه در آينده هم نخواهد بود. اين يك نكته.
نكتهى ديگرى كه فعالان سياسى، مسئولان، صاحبان قدرت، صاحبان مسئوليتهاى گوناگون و متنفذين بشدت بايستى مراقب آن باشند، مسئلهى انحراف و فسادپذيرى شخصى است؛ همهمان بايد مراقبت كنيم. انسانها در معرض فسادند، در معرض انحرافند. گاهى لغزشهاى كوچك، انسان را به لغزشهاى بزرگ و بزرگتر و گاهى به پرتاپ شدن در اعماق درههائى منتهى ميكند؛ خيلى بايد مراقب بود. قرآن هشدار داده است. در موارد متعدد، در قرآن اين هشدار وجود دارد. يك جا ميفرمايد: «ثمّ كان عاقبة الّذين اساؤا السّوأى ان كذّبوا بأيات اللَّه»؛(15) عاقبت بعضى از كارها اين است كه انسان به آن خانهى بدترين ميرسد كه تكذيب آيات الهى است. يك جا ميفرمايد: «فأعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا اللَّه ما وعدوه»؛(16) خلف وعدهى با خدا كردند، اين موجب شد نفاق در دلهايشان به وجود بيايد. يعنى انسان گناهى انجام ميدهد، اين گناه انسان را به وادى نفاق ميكشاند؛ كه نفاق، كفر باطنى است. همين جا در قرآن، كافرين و منافقين در كنار هم هستند. در يك آيهى ديگر ميفرمايد: «انّ الّذين تولّوا منكم يوم التقى الجمعان انّما استزلّهم الشّيطان ببعض ما كسبوا».(17) اينى كه مىبينيد يك عدهاى در مقابل دشمن منهزم ميشوند، طاقت نمىآورند، نميتوانند ايستادگى كنند، به خاطر آن چيزى است كه قبلاً از اينها سر زده است؛ باطن خودشان را با گناه و با خطا خراب كردهاند. لغزشها انسان را فاسد ميكند. اين فساد، به انحراف در عمل و گاهى به انحراف در عقيده منتهى ميشود. اين هم بمرور پيش مىآيد؛ دفعتاً پيش نمىآيد كه ما فكر كنيم يك نفرى شب مؤمن ميخوابد، صبح منافق از خواب بيدار ميشود؛ نه، بتدريج و ذره ذره پيش مىآيد. اين، علاجش هم مراقبت از خود است. مراقبت از خود هم يعنى همين تقوا. بنابراين علاجش تقواست. مراقب خودمان باشيم. نزديكان افراد مراقبت كنند؛ زنها از شوهرهايشان، شوهرها از زنهايشان، دوستان نزديك از همديگر؛ «و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر».(18) از يكديگر مراقبت كنيم، براى اينكه دچار نشويم. مردم مسئولين را موعظه كنند، نصيحت كنند، خيرخواهى كنند، بنويسند براى آنها، بگويند براى آنها، پيغام بدهند تا مبادا دچار لغزش بشوند. خطرات لغزش مسئولين هم براى نظام، براى كشور و براى مردم بيشتر است. انسان گاهى در بعضى از حرفها، در بعضى از اقدامها و تحركات، اين را احساس ميكند؛ نشانههاى يك چنين انحرافى را انسان مشاهده ميكند. به خدا بايد پناه برد، از خدا بايد كمك خواست.
نكتهى بعدى اين است كه عين همان چيزى كه در مورد يك شخص ممكن است پيش بيايد – يعنى فساد و انحراف – در يك نظام هم ممكن است پيش بيايد. در يك نظام حكومتى، يك نظام سالم، يك نظام اسلامى، همين بيمارىاى كه اشخاص ممكن است دچارش بشوند، ممكن است به سراغ نظام اسلامى بيايد، به سراغ جمهورى اسلامى بيايد. اسم، جمهورى اسلامى باشد، ظاهر اسلامى باشد، صورت، صورت اسلامى باشد، اما سيرت و رفتار و عملكرد و برنامهها، برنامههاى غير اسلامى؛ همان مسئلهى صورت و سيرت انقلاب كه سال گذشته براى دانشجويان عزيز در يك جائى اين را مطرح كردم.
حركت جامعه و نظام دو جور است: حركت مثبت، حركت منفى؛ حركت به سمت عروج و اوج، حركت به سمت نزول و سقوط. حركت به سمت اوج اين است كه جامعه به عدالتخواهى نزديك شود؛ به دين، رفتار دينى و اخلاق دينى نزديك شود؛ در فضاى آزادى رشد پيدا كند؛ رشد عملى، رشد علمى و رشد صنعتى پيدا كند؛ در بين جامعه، تواصى به حق و تواصى به صبر وجود داشته باشد؛ جامعه روزبهروز در مقابل دشمنان خدا، دشمنان دين، دشمنان استقلال كشور، احساس اقتدار بيشترى بكند، ايستادگى مقتدرانهى بيشترى بكند؛ روزبهروز در مقابل جبههى ظلم و فساد بينالمللى ايستادگى خودش را بيشتر كند؛ اينها رشد است، اينها نشانهى حركت مثبت جامعه است؛ دنيا و آخرت يك جامعه را اينها آباد خواهد كرد. ما بايد دنبال يك چنين حركت مثبتى باشيم. اما نقطهى مقابل اينها، يك حركت به سمت تنزل هم وجود دارد: به جاى حركت به سمت عدالت، حركت به سمت شكافهاى عظيم اقتصادى و اجتماعى با توجيههاى گوناگون؛ به جاى استفادهى از آزادى براى رشد علمى و رشد عملى و رشد اخلاقى، لااباليگرى و استفادهى از آزادى در جهت فساد و فحشا و اشاعهى گناه و اشاعهى خلاف؛ به جاى ايستادگى در مقابل مستكبران، متجاوزان و غارتگران بينالمللى، به جاى اقتدار نشان دادن در مقابل اينها، در مقابل آنها منفعل شدن، احساس ضعف كردن، عقبنشينى كردن؛ آنجائى كه بايد به آنها اخم كرد، به آنها لبخند زدن؛ آنجائى كه بايد بر سر حقوق خود ايستاد، از حقوق صرف نظر كردن – حالا حق هستهاى و غير هستهاى – اينها نشانههاى انحطاط است. حركت جامعه بايد به سمت آن تعالى و آن ارزشها، حركت به سمت بالا باشد؛ حركت مثبت باشد. اين حركتهاى به سمت پائين، همان بيمارىهائى است كه براى نظام اسلامى ممكن است پيش بيايد؛ و اين خطر براى نظام اسلامى است؛ مردم بايد بيدار باشند. جمهورى اسلامى آن وقتى واقعاً جمهورى اسلامى است كه با همان مبانى مستحكم امام، همان چيزهائى كه در دوران حيات مبارك امام مطرح بود، شعار بود، بجد دنبال ميشد، با همان شعارها پيش برود. هر جا ما با آن شعارها پيش رفتيم – من با بصيرت عرض ميكنم، بنده اوضاع اين سى سال را از نزديك آزمايش كردم – پيشرفت با ما بوده است، پيروزى با ما بوده است، عزت با ما بوده است، منفعت دنيائى هم با ما بوده است؛ هر جا از آن شعارها عقبنشينى كرديم و كوتاه آمديم، به دشمن ميدان داديم، ضعف پيدا كرديم، عقبگرد پيدا كرديم، عزت به دست نيامده است، دشمن جرىتر شده است، پيشتر آمده است؛ از لحاظ مادى هم ضرر كرديم. اين خطاست كه بعضى خيال كنند علاج مشكلات كشور – چه مشكلات اقتصادى، چه مشكلات اجتماعى، چه مشكلات سياسى – اين است كه انسان در مقابل دشمن مستكبر سلاح را بيندازد؛ دشمن مستكبر همين را ميخواهد.
همهى اين بلواهائى كه شما مشاهده كرديد در دورهى بعد از انتخابات پيش آمد و پيش آوردند و آنها حمايت كردند، براى همين بود كه شايد بتوانند پشتوانهى مردمى انقلاب را ضربه بزنند و از انقلاب بگيرند. بنده عرض كردم نشانهى اعتماد مردم به اين نظام، حضور چهل ميليونى در انتخابات بود. حالا در راديوهاى بيگانه و متأسفانه بعضى هم در داخل همنواى با آنها، هى اصرار و تكرار كه بله، اعتماد مردم از نظام سلب شده! اين، جواب آن حرف است. آنجا ما گفتيم اينى كه هشتاد و پنج درصد مردم مىآيند رأى ميدهند، چهل ميليون پاى صندوقها مىآيند، به هر كسى كه رأى ميدهند، خود آمدن پاى صندوق، نشانهى اعتماد مردم به نظام است – كه حقيقت قضيه هم همين است – اينها براى اينكه اين حرف را دروغ از آب در بياورند، مكرر در مكرر تبليغات كردند كه اعتماد مردم از دست رفته؛ چه كار كنيم؟ حالا بعضى در لباس دلسوزى گفتند چه كار كنيم كه اعتماد برگردد! مردم به نظام اعتماد دارند، نظام هم به مردم اعتماد دارد. انشاءاللَّه خواهيد ديد در انتخابات آينده – كه حالا دو سه سال ديگر است – همين مردم با وجود همين بازيگرىاى كه مخالفان و دشمنان و غافلان و بىخبران داخلى كردند، يك حضور مستحكمِ قوىاى در انتخابات خواهند داشت.
پس نكته اين است كه بايد همه مراقب باشيم كه نظام جمهورى اسلامى – كه نظام اسلامى است، نظام دينى است، مفتخر به اين است كه در قالب احكام دين و اسلام و قرآن ميخواهد حركت كند – تبديل نشود به يك نظام بىاعتقاد به دين؛ به قول آقايان، يك نظام سكولار؛ باطن سكولار، ظاهر دينى؛ باطن مجذوب به فرهنگ غربى و قدرتهاى مسلط بر آن فرهنگ، و ظاهر شعائر دينى و مسائل دينىِ دمدستى؛ اينجورى نشود. نظام اسلامى بايد به معناى واقعى كلمه، اسلامى باشد و روزبهروز به مبانى اسلام نزديكتر شود؛ اين است كه گرههاى فروبسته را باز ميكند، اين است كه مشكلات را حل ميكند، اين است كه به جامعه عزت و اقتدار ميدهد، اين است كه طرفداران نظام جمهورى اسلامى را در همه جاى دنيا بيشتر خواهد كرد.
عدهاى نگاه ميكنند به دشمنیها، دلشان را از دست ميدهند؛ زهرهشان آب ميشود از اينكه مىبينند دهانهاى از خشم گشوده، عليه جمهورى اسلامى بدگوئى ميكنند، حرف ميزنند. خوب، همهى نظامهاى عالم، همهى حكومتهاى عالم دشمنانى دارند و دوستانى؛ امروز هم اينجور است، در طول تاريخ هم اينجور بوده. هيچ حكومتى را شما پيدا نميكنيد كه همهى مردم در داخل آن حكومت و خارج آن حكومت با او خوب باشند يا همه با او بد باشند؛ نه، يك عدهاى موافق دارند، يك عدهاى مخالف. حكومت پيغمبر هم همين جور بود، حكومت اميرالمؤمنين هم همين جور بود، حكومت معاويه و يزيد هم همين جور بود؛ يك عدهاى موافق، يك عدهاى مخالف. جمهورى اسلامى هم همين جور است؛ يك عدهاى موافقش هستند، يك عده مخالفش هستند؛ منتها مسئله اين است كه ببينيم موافقين يك حكومت كىهايند، مخالفين اين حكومت كىهايند؛ اين شاخص است.
يك حكومتى هست كه هرچه غارتگر بينالمللى است، با او مخالف است؛ هرچه زورگوى بينالمللى است، با او مخالف است؛ هر دولت داراى سابقهى سياه استعمارگرى با او مخالف است؛ هر سرمايهدار صهيونيست خبيثى با او مخالف است. خوب، اين مخالفتها مايهى افتخار است؛ اينها كه نبايد كسى را بترساند. موافقينش كىهايند؟ ملتهاى مؤمن در سرتاسر دنيا موافق با او هستند؛ ملتهاى مسلمان، غير ايرانى؛ در آفريقا، در كشورهاى آفريقاى شمالى، در نقاط مسلماننشين آفريقا، در آسيا، تا اندونزى، تا مالزى، در كشورهاى عربى، غير عربى، در اروپا، جماعتهاى مسلمان، ملتهاى مسلمان، دوستدار او هستند، هوادار او هستند.
در مسابقهى فوتبال چند سال قبل، تيم ايرانى بر تيم مقابلش پيروز شد. توى قهوهخانههاى يكى از كشورهاى شمال آفريقا جوانها نشسته بودند، گلزن ايرانى كه گل ميزد، اينها كف ميزدند. يكى به آنها گفت شما كه كشور خودتان نيست، چه كار داريد به اينكه بازيكن ايرانى مثلاً يك گل زد توى دروازهى طرف مقابلش، كه او هم دشمن شما نيست. ميگفتند پيروزى ايران، پيروزى ماست؛ حتّى در ميدان فوتبال! اينها قيمت دارد.
در بلواهاى بعد از انتخابات، مسلمانان كشورهاى مختلف اسلامى نگران بودند؛ پيغام ميدادند به آشنايان خودشان در اينجا، كه در ايران چه خبر است؟ اينها ميگفتند ناراحت نباشيد، نترسيد، جمهورى اسلامى قوىتر از اين حرفهاست. يك حكومتِ اينجورى است؛ دشمنانش آنهايند، دوستانش اينهايند. همهى بدها و شمرهاى عالم با او دشمنند، همهى مظلومان با او موافقند؛ ملت فلسطين طرفدار اوست، ملتهاى عربىِ مقاوم طرفدار او هستند. بله، دولت آمريكا هم مخالفش است، دولت انگليس هم كه خباثت دويست ساله در ايران دارد – سابقهى خباثت انگليسىها در ايران، دويست ساله است – با او مخالف است. اين مخالفتها كسى را به وحشت نمىاندازد. اما يك دولتى بعكس است؛ طرفدارش عبارتند از دزدها و غارتگرها و مستكبرين و زورگويان عالم، مخالفينش عبارتند از ملت خودش يا ملتهاى مؤمن و ملتهاى مظلوم؛ اين مايهى ننگ است. جمهورى اسلامى تا امروز مخالفينى داشته است از آن قبيل مخالفين؛ دزدهاى عالم، غارتگرهاى عالم، مستكبرين عالم؛ اينهايند كه با جمهورى اسلامى مخالفند؛ اينهايند كه در مجامع جهانى سعى ميكنند با جمهورى اسلامى مقابله و مخالفت كنند؛ اما آحاد مردم، تودههاى مردم، دولتهاى مستقل، سياستمداران منفك از آن قدرتها، ملتهاى مظلوم، اينها موافق با جمهورى اسلامىاند. به خاطر ترس از اينگونه مخالفتها، نبايد چهرهى تسليم به دشمن نشان داد. به هر حال نسل جوان ما بايستى هشيار باشد.
جوانهاى عزيز! اين كشور مال شماست، فردا متعلق به شماست. يك نظام مقتدر – چه اقتدار علمى، چه اقتدار سياسى، چه اقتدار اقتصادى، چه اقتدار اطلاعاتى، چه اقتدار تحرك در مناطق گوناگون جهان و اقتدار بينالمللى – مايهى عزت شماست، مايهى افتخار شماست و شما بايد براى تكميل و تتميم چنين نظامى تلاش كنيد و احساس وظيفه كنيد. جوانها وظيفه دارند.
جمهورى اسلامىِ به معناى حقيقى – يعنى همان جمهورى اسلامى كه امام (رضوان اللَّه تعالى عليه) براى ما پايهگذارى كرد و به كشور ما هديه داد – ميتواند همين خصوصيات را تأمين كند؛ اقتدار بينالمللى را، اقتدار سياسى را، عزت را، رفاه دنيا و آبادى معنوى آخرت را. اما مراقب باشيد يك نظام جمهورى اسلامى تقلبى نخواهند براى ما درست كنند؛ كارى كه در ده سال گذشته هم بعضاً حركاتى انجام گرفت، اما خداى متعال مهار كرد؛ مردم بيدار بودند، هشيار بودند، اجازه ندادند. ميخواستند كارهائى بكنند، شعارهاى امام را به موزه بسپرند؛ صريحاً ميگفتند كه اينها كهنه شده! نه، شعارهاى انقلاب كهنه شدنى نيست؛ هميشه تازه است، هميشه براى آحاد مردم جذاب است. شعارى كه به نفع مستضعفين است، شعارى كه به نفع عزت ملى است، شعارى كه در آن مقاومت و ايستادگى است، اين شعارها هيچ وقت كهنه نميشود؛ براى هيچ ملتى كهنه نميشود، براى نظام ما هم كهنه نخواهد شد.
هفتهى آينده – جمعه – روز قدس است؛ اين يكى از برجستهترين يادگارهاى امام عزيز ماست؛ نشانهى دلبستگى انقلاب و دلبستگى ملت ما به ماجراى قدس شريف و ماجراى فلسطين است. به بركت روز قدس، اين نام را ما توانستيم هر سال در دنيا زنده نگه داريم. خيلى از حكومتها و خيلى از سياستها ميخواستند، مايل بودند، تلاش كردند، پول خرج كردند كه مسئلهى فلسطين فراموش شود. اگر تلاش جمهورى اسلامى نبود، اگر ايستادگى جمهورى اسلامى با تمام قوا در مقابلهى اين سياست خباثتآلود نبود، بعيد نبود كه بتوانند مسئلهى فلسطين را بتدريج به زاويه بكشانند؛ اصلاً فراموش كنند. الان هم خود دستگاه استكبار و خود صهيونيستهاى خبيث معترفند، معتقدند و ناراحتند از اينكه جمهورى اسلامى پرچم فلسطين را برافراشته است و نميگذارد كه با سازشكارى هائى كه ميخواهند انجام بدهند، مسئلهى فلسطين را از دور خارج كنند. روز قدس، روز زنده كردن اين ياد و اين نام است. امسال هم به توفيق الهى، به هدايت الهى، ملت عظيم ما در تهران و در همهى شهرستانها روز قدس را گرامى خواهند داشت، راهپيمائى خواهند كرد. در كشورهاى ديگر هم بسيارى از مسلمانان در روز قدس از ملت ايران تبعيت ميكنند. روز قدس، روز متعلق به مسئلهى قدس است و ضمناً مظهر وحدت ملت ايران است. مراقب باشيد در روز قدس كسانى نخواهند از اين اجتماعات براى ايجاد تفرقه استفاده كنند. از تفرقه بايد ترسيد. با تفرقه بايد مقابله و معارضه كرد. تفرقه نبايد به وجود بيايد. آن وقتى ملت ايران ميتواند پرچم قدس را با افتخار بلند كند كه يكپارچه باشد. در طول اين سالها سعى كردند اين را هم به هم بزنند، اما بحمداللَّه نتوانستند؛ انشاءاللَّه بعداً هم نخواهند توانست.
پروردگارا! به محمد و آل محمد روزبهروز ملت ما را سرزندهتر، بيدارتر، قوىتر، مقتدرتر و بانشاطتر قرار بده.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
و العاديات ضبحا. فالموريات قدحا. فالمغيرات صبحا. فاثرن به نقعا. فوسطن به جمعا. انّ الانسان لربّه لكنود. و انّه على ذلك لشهيد. و انّه لحبّ الخير لشديد. أ فلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور. و حصّل ما فى الصّدور. انّ ربّهم بهم يومئذ لخبير.(19)
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
1) نهج البلاغه، خطبهى 3
2) كافى، ج 8، ص 22
3) نهج البلاغه، خطبهى 200
4) نهج البلاغه، خطبهى 168
5) نهج البلاغه، خطبهى 55
6) نهج البلاغه، خطبهى 169
7) نهج البلاغه، خطبهى 205
8) نهج البلاغه، خطبهى 92
9) نهج البلاغه، خطبهى 126
10) نهج البلاغه، خطبهى 216
11) نهج البلاغه، خطبهى 61
12) مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 119
13) بحار الانوار، ج 42، ص 280
14) عصر: 1 – 3؛ «سوگند به عصرِ [ غلبهى حق بر باطل]. كه واقعاً انسان دستخوش زيان است. مگر كسانى كه گرويده و كارهاى شايسته كرده و همديگر را به حق سفارش و به شكيبائى توصيه كردهاند.»
15) روم: 10
16) توبه: 77
17) آل عمران: 155
18) عصر: 3
19) عاديات: 1 – 11 ؛ «سوگند به ماديانهائى كه با همهمه تازانند. و با سمّ [هاى] خود برق [از سنگ] همى جهانند. و صبحگاهان هجوم آرند. و با آن [يورش ]گَردى برانگيزند. و بدان [هجوم ]در دل گروهى درآيند. كه انسان نسبت به پروردگارش سخت ناسپاس است. و او خود بر اين [امر ]نيك گواه است. و راستى او سخت شيفتهى مال است. مگر نميداند كه چون آنچه در گورهاست، بيرون ريخته گردد. و آنچه در سينههاست، فاش شود. در چنان روزى پروردگارشان به [حال ]ايشان نيك آگاه است؟»