هفتاد و دو تن از یلان انقلاب قربانی شدند؛ ولی او مثل کوه ایستاد و اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است؛ حالا در مقابل اینکه اسیر را کشتهاند، چهرهاش گریان میشد؛ اینها چیست؟ آدم اصلاً نمیتواند این شخصیت و این هویت را توصیف کند.
هر دفعه که راجع به فداکاریهای مردم با امام صحبت میکردیم، ایشان به هیجان در میآمدند و متاثر میشدند. مثلا در محل نماز جمعۀ تهران قلکهای اهدایی بچهها را شکسته بودند و کوهی از پول درست شده بود، امام دربیمارستان با دیدن این صحنه از تلویزیون متاثر شدند و به من که در خدمتشان بودم، گفتند: دیدی این بچهها چه کردند؟! در آن لحظه مشاهده کردم که چشمهایشان پر از اشک شده است و گریه میکنند!
مادر اسیری به من گفت که بجهام اسیر بود، امروز خبری آمد که شهید شده است، شما برو به امام بگو فدای سرتان، من ناراحت نیستم… وقتی که خدمت امام آمدم، یادم هم رفت اول بگویم؛ بعد که بیرون آمدم، یادم آمد؛ به یکی از آقایانی که اونجا بود، گفتم به امام عرض بکنید یک جمله ماند. ایشان پشت حیات اندرونی آمدند، من هم به آنجا رفتم. وقتی حرف آن زن را گفتم، آنچنان چهرهایی نشان دادند و آنچنان رقّتی پیدا کردند و گریه شان گرفت که من از گفتنش پشیمان شدم!
این واقعا خیلی عجیب است. ما این همه شهید دادیم؛ مگر شوخی است؟ هفتاد و دو تن از یلان انقلاب قربانی شدند؛ ولی او مثل کوه ایستاد و اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است؛ حالا در مقابل اینکه اسیر را کشتهاند، چهرهاش گریان میشد؛ اینها چیست؟ آدم اصلاً نمیتواند این شخصیت و این هویت را توصیف کند.
مقام معظم رهبری در دیدار اعضای ستاد برگزاری مراسم سالگرد ارتحال امام 1/3/1369