متأسفانه ما هنوز نتوانستهایم واقعیتهای جنگ را آنگونه که بود نشان دهیم. سردار صفوی در یکی از سخنرانیهای خود متذکر شدند که فیلمهای دفاع مقدس تاکنون نتوانسته است حتی برای دو دقیقه چهرهی واقعی جنگ را به تصویر بکشد.
زنگ در منزل ایشان را بصدا درآوردیم ایشان با دیدن ما با روی باز و گشاده ما را در آغوش کشید مثل روزهایی را که میخواستیم جهت عملیات از یکدیگر جدا شویم در ذهنمان تداعی میشد. آن دوران هقهق گریهها بود و حلالیت ما ،اما امروز روی باز و گشاده و تبسمی بر لب ما. ایشان از ما دعوت کرد تا اینکه وارد منزل شویم. شاید بهانهای باشد تا بتوانیم خاطرات دوران دفاع مقدس را مرور کنیم و هدف از این یادآوری ، انتقال فرهنگ جبهه و بسیج به نسلهای آینده میباشد. نخست حاج احمد سیفزاده لب به سخن میگشاید و ضمن تبریک به مناسبت روز آزادسازی خرمشهر و نقشآفرینی کلیهی نیروهای قهرمان عملیاتی در این عملیات و رشادت و پایمردیهای آنها از برادر سید یوسف بنیهاشمی میخواهد که در مورد دوران دفاع مقدس صحبت کنند. و ایشان اینگونه بیانات خود را آغاز میکنند:
بسم الله الرحمن الرحیم
قال رب اشرح لی صدری ویسرلی امری و حلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
ابتدا تشکر میکنم از برادرانی که بر من منت گذاشتند و تشریف آوردند تا اینکه پس از سالها دوری تجدید خاطرهای شود آن روزهای شیرین گذشته، سپس فرارسیدن روز آزادسازی خرمشهر را به همه عزیزان تبریک میگویم بویژه به برادرانی که در این عملیات حضور داشتند. لحظهای که بیاد آن دوران میافتد سرش را پایین میاندازد و برای لحظاتی سکوت میکند و تکتک ما را برانداز میکند میگوید یادآوری خاطرات پرشور جنگ هم شادی میآورد و هم اندوه شادیآور از آن جهت که یادآور دورانی است که واقعاً ما زندگی کردیم شاید از هر رزمندهای سؤال شود که عمر خود را چگونه سپری کردهای؟ بگوید آن زمانی را که من در جبهه بودم زندگی کردم و مابقی عمر را در مرگ تدریجی بسر میبرم. غم و اندوه میآورد، از آن جهت که درک میکنیم که بودهایم و که هستیم؟ کجا بودهایم و حالا کجا هستیم؟ چه بودیم و چه شدیم؟ بیادمان میآید که در چه محیطی و با چه کسانی بودیم و چه موقعیتهای دست نیافتنی در دستهایمان بود که بسادگی از دست دادیم. در آن دوران هر کس هر چیزی که میخواست بدست میآورد و شاید ما نخواستیم و بدست نیاوردیم.
س:در چه سالی به جمع رزمندگان پیوستید؟
با غرور سرش را بلند میکند و میگوید علیرغم اینکه در یازده سالگی پدرم را از دست داده بودم و فرزند بزرگ خانواده محسوب میشدم و در مقطع دبیرستان به تحصیل اشتغال داشتم و سرپرستی یک برادر کوچکتر و خواهرانم را بعهده داشتم به نوعی بر سر دو راهی قرار گرفته بودم که بمانم یا اینکه بروم اما چون از طریق رسانههای گروهی تلویزیون رادیو تصاویر و اخبار پخش میشد تصمیم گرفتم که رفتن را بر ماندن ترجیح دهم و تقریباً ماندن در پشت جبهه برایم غیر ممکن بود به بسیج رفتم و کارهای مقدماتی اعزام را انجام دادم و چون در آن مقطع بدون اجازه والدین هنوز میشد به جبههها رفت در آن دوران رضایت والدین خیلی مطرح نبود. یک روز صبح از طرف دبیرستان به اعزام نیروی شهرستان فسا رفتم و پس از اعزام به پادگان امام حسین شیراز جهت آموزش نظامی به ماهشهر و سپس در عملیات دهلاویه و بستان شرکت کردم.
من اوایل جبهه بعنوان تکتیرانداز،آرپیجیزن و بیسیمچی فعالیت میکردم پس از یک دورهی نهماهه از آنجا که در عملیات بستان شاهد رشادتهای بچههای تخریب تیپ کربلا بودم زمانیکه گردانها در پشت میادین مین مستقر و در انتظار پاکسازی مینها و باز کردن معابر بودند جذابیت تخریب برایم جالب بود از بدو ورودم به واحد تخریب سال ۱۳۶۱ در تیپ امام سجاد(ع) و برای یک مقطع کوتاه هم در تخریب لشکر ۱۹ فجر فعالیت کردم. در اواخر سال ۱۳۶۱ به واحد تخریب تیپالمهدی(عج) ملحق شدم.
س: برادر بنیهاشمی شما چه کسی را برای خود الگو قرار دادید و چه تأثیری از نظر روحی بر روی شما گذاشت؟
برخی مواقع از یک جایی عبور میکنید یا اینکه کسی را میبینید و یقین دارید که تا کنون از آن مکان عبور نکردهاید یا اینکه آن فرد را هیچگاه ندیدهاید. یا آن شخص برای شما چهرهای آشنا دارد؟ شاید این مسأله برای همهی ما پیش آمده باشد. من اولین بار که شهید سید علی صالحی را دیدم این احساس قرابت و نزدیکی در من ایجاد شد. ایشان از بچههای ماهشهر و در عملیات بستان جانشین گردان بودند. یک فرد ریز نقش و واراسته با اینکه بیش از ۲۱سال سن نداشتنددارای خصوصیات اخلاقی ویژهای بودند و در آن مقطع که جنگ و جبهه به مثابهی یک دانشگاه بود ایشان یک استاد و عارف واقعی بودند. در یکی از شناسائیها درمعیت سردار قربانی ایشان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.و پیکر مطهر ایشان در منطقه باقی مانده بود. شهادت این بزرگوار برای من خیلی سنگین بود گویی دنیا بر سرم خراب شده بود وشاید اینکه دیگر نتوانستم به عقب برگردم و تصمیم گرفتم و در جبهه ماندنی شوم از برکات تأثیر این شهید بزرگوار بود. شاید همه رزمندگان بخوبی میدانستند که واحد تخریب یکی از خطرناکترین واحد هابود شما چرا این واحد را انتخاب کردید؟ این واحد یک حالت عرفانی و معنوی را بنا به ماهیت کاری که انجام میداد در بچهها بوجود میآورد. نوع کار واحد تخریب به گونهای بود که اخلاص، ایمان و شهامت را در روح بچهها زنده میکرد و شاهد این ادعا نمازهای شب و هقهق گریهها در محیطی خلوت در سنگرها بود هر کجا را برای اینکار مناسب میدیدند به آنجا پناه میبردند این مهم یکی از دلایلی بود که توفیق پیوستن به تخریب را به دست آوردم. برای اولین بار آموزش تخریب را در مقر شهید اشرفی اصفهانی آموزش دیدم که شهید حسین ایرلو فرمانده این مقر و مربی آموزشی برادر شیخ اکبری بودند و مسئولیت واحد تخریب را سید مقداد بر عهده داشتند. در اهواز آموزش اولیه را به پایان رساندیم در عملیات مقدماتی برای اولین بار وارد میدان مین شدم که یکی از گستردهترین میادین مینی بود که تا آن زمان عراق از آن استفاده کرده بود.
س: نحوهی آشنائی شما با شهید ایرلو چگونه بود؟
وقتی که نام شهید ایرلو میآید بیاختیار متحول میشود اندکی تعمق میکند میگوید همانطور که گفتم ایشان را از مقر شهید اصفهانی میشناختم. البته صحبت کردن در مورد این شهید بزرگوار برایم خیلی سخت است ایشان سال۶۲به تیپالمهدی (عج) و به عنوان مسئول تخریب معرفی شده بودند و بنده هم به عنوان نیروی تخریب در خدمت ایشان بودیم چون من کلمه بود. متأسفانه ما هنوز نتوانستهایم واقعیتهای جنگ را آنگونه که بود نشان دهیم. سردار صفوی در یکی از سخنرانیهای خود متذکر شدند که فیلمهای دفاع مقدس تاکنون نتوانسته است حتی برای دو دقیقه چهرهی واقعی جنگ را به تصویر بکشد. فیلمهایی که به نمایش درمیآید یک جنگ خشک و بیروح را نشان میدهد. تصویر جوانان ما از جنگ اینگونه است رزمندگان ما همواره در فضایی وحشتناک در حول و هراس بودهاند در صورتیکه روح طراوت و شادی و اخلاص بر وجود بچههای رزمنده مستولی بود. جبهه یک دانشگاه بود که فارغالتحصیلان آن شهدا بودند چون تنها آنها به مدارج عالیه دست یافتند
س: از چگونگی روابط شهیدان ایرلو و ناظمپور؟
این دو شهید بزرگوار هر کدام به گونهای تکمیل کننده دیگری بودندبه این تربیب که شهید ایرلو خود یک شهید ناظمپور بود و همچنین شهید ناظمپور یک شهید ایرلو. شهید ناظمپور خود یک دنیا بود. در مورد شهید ناظمپور صحبت کردن برای من خیلی دشوار است. شهید ایرلو در عملیات بدر در اثر گلوله مستقیم تانک و اصابت آن به سنگر فرماندهی شهید شد و از آن زمان تا عملیات کربلای ۵ خودش یک عمر بوده و در این فاصله زمانی از این جهت که شهید ایرلو در مورد شهید ناظمپور و خصوصیات اخلاقی بویژه اهمیتی که ایشان برای نظم قائل بودند صحبت کرده بودند. من و شهیدناظمپور با یکدیگر مأنوس شدیم. ناگفته نماند که شهید رضازاده و شهید باصولی برادر بلاغی هم از دوستان خوب من بودند. البته برادر ناظمپور در مرخصی بسر میبردند یک روز شهید ایرلو گفت بگذار علی ناظمپور بیاید بعد بتو میگویم که نظم یعنی چه. البته این دو شهید بزرگوار هر کدام خود را مرید دیگری میدانستندشهید ناظمپور از نظر اطاعت از فرماندهی خود را مرید شهید ایرلو و شهید ایرلو از نظر حالات عرفانی و معنوی و نظم خود را مرید شهید ناظمپور قلمداد میکرد. زمانیکه خبر شهادت شهید ایرلو را آوردند من و شهید ناظمپور در کنار هور بودیم و طبعاً باید بفکر عملیات بودیم پس از عملیات که همه چیز به حالت سکوت و آرامش بازگشت و مسئولیت عملیات کمتر شد زمانیکه به مقر بازگشتیم تازه بغض کمبود شهید ایرلو گلویمان را فشار میداد. ساعتها دست من شهید ناظمپور دور گردن هم بود و هق هق گریه امانمان نمیداد. هنوز باور نمیکردیم که شهید ایرلو از میان ما رفته است. مضاف بر این شهید سید حمیدرضا رضازاده را در همان عملیات بدر از دست داده بودیم. حالت عجیبی برایمان بوجود آمده بود