«کشف حزب ملل اسلامی»
قسمت چهاردهم
به کوشش محسن کاظمی
در روزهای اول بازداشت ما نمی توانستیم به وضوح علت کشف حزب ملل اسلامی را دریابیم تا این که بعدها در زندان پی به اصل ماجرا بردیم .
آقای محمد باقر صنوبری که مدت کوتاهی از عضویت او در حزب می گذشت شور و حرارت خاصی داشت و دنبال گسترش حزب بود و از خود فعالیت چشمگیری نشان می داد . او در مأموریتی که به شهر ری رفته بود تا فردی را به حزب دعوت کند و مراسم تحلیف را به جای آورد با خلف وعده طرف مواجه می شود .
او که به تاریکی شب بر می خورد برای استفاده از وقت وارد یک خانقاه می شود ، او تا دیر وقت در آنجا می ماند و هنگام خروج کاملاً تصادفی مورد سوءظن مأمورین شهربانی قرار می
گیرد و در یک تعقیب و گریز سرانجام دستگیر می شود .
او با خود کیفی به همراه داشت که گویا حاوی اساسنامه ، مرامنامه و نشریه خلق بود ، آقای صنوبری با این که هنگام فرار آن را به طرف خانه یا باغی پرتاب می کند ، ولی مأمورین پس از جستجوی کوتاهی آن را می یابند .
صنوبری را به کلانتری منطقه می برند ، محتوای کیف برای مأمورین مشکوک به نظر می آید ، از این رو ضد اطلاعات شهربانی وارد ماجرا می شود ، از آن به بعد شکنجه و ضرب و شتم عضو جوان حزب شروع می شود .
او مقاومت تحسین برانگیزی از خود نشان می دهد ، هر چه او را می زنند و می پرسند تنها جواب می دهد : ” مکتوم است . ” سرانجام مأمورین با به کار بستن ترفندهای مختلف به نام آقای سید محمد میر محمد صادقی ، مسئول بالاتر وی ، دست می یابند.(1)
او نیز شناسایی و پس از ساعاتی دستگیر می شود ، از این طریق نیز به آقای سید محمودی طباطبایی می رسند.(2)
مأمورین ضد اطلاعات شهربانی آقای طباطبایی را تحت شدیدترین شکنجه ها قرار می دهند تا از او به حلقه بعدی برسند ، ولی این سید بزرگوار از خود مقاومت قهرمانانه و تحسین برانگیزی نشان می دهد و آنها را ناامید می کند .
چندین مرتبه با دادن اسامی و آدرس های غلط موجب تأخیر ساواک در وصول به اطلاعات حزب می شود ، او حتی یک مرتبه قراری فرضی را به آنها در دانشگاه تهران آدرس می دهد ، مأمورین او را با خود برای شناسایی فرد مورد نظر به آنجا می برند ، ولی چون مسئله صورت فرضی داشته هر چه منتظر می شوند خبری نمی شود ، مأمورین که متوجه فریب زیرکانه سید محمودی می شوند ، او را به سختی و تا سر حد مرگ شکنجه می دهند .
سرانجام او با مقاومت و هوشیاری مثال زدنی اش چند روزی ساواک را معطل می کند و چون طبق آموزش های حزب و اندیشه خود مطمئن می شود که تا کنون حزب به خطر مزبور پی برده و مکان و دفتر مرکزی حزب را تخلیه کرده است آدرس آنجا را به ضد اطلاعات می دهد . (3)
ولی متأسفانه وقتی مأمورین و آقای سید محمودی به دفتر مرکزی حزب می رسند با حسن حامد عزیزی (4) و وسایل و اسباب بسته بندی شده حزب مواجه می شوند ، آقای سید محمودی با مشاهده این صحنه به شدت یکه می خورد ، عزیزی پس از دستگیری و مقداری شکنجه تمام رمزها و کدهای تشکیلات را گشود و در اختیار اطلاعات شهربانی قرار داد . این سرآغاز دستگیری گسترده اعضای حزب ملل اسلامی بود .
رهبر و عده ای از اعضای حزب با وقوف به خطر پیش آمده به کوه های شاه آباد پناه بردند ، ولی مأمورین پس از یک تعقیب و مراقبت به محل اختفای آنها پی بردند و با استفاده از تاریکی شب به آنجا حمله کردند که با مقاومت افراد حزب مواجه شدند .
سرانجام همه را به جز دو نفر ، مرحوم ناصر نراقی و محمد مولوی عربشاهی دستگیر کردند ، آقای مولوی موفق شد پس از گذشتن از کوهها و راههای صعب العبور از مرز خارج شود ، ولی آقای نراقی که جوان و معلمی بیش نبود در روزهای بعد به مدرسه بازگشت و توسط دژبانی دستگیر شد ، برخی دیگر از اعضای حزب نیز در محل کار و یا در خانه دستگیر شدند .
زندان موقت شهربانی
زندان شهربانی دارای یک حیاط گرد و ساختمانی سه طبقه در اطراف حیاط بود ، با این که هر چند نفر را در یک اتاق زندانی می کردند اما چند نفری را که مقاومت و سرسختی کرده بودند از جمله من در اتاقی به صورت انفرادی محبوس کردند .
اتاق من پنجره ای مشرف به حیاط زندان داشت ، پاسبان های زندان بسیار بد خلق و بد زبان بودند ، چنان با ما برخورد می کردند که گویی با حیوان وحشی و درنده خویی طرف هستند . مثلاً وقتی غذا می آوردند از شیشه دریچه در به داخل اتاق نگاه می کردند و منتظر بودند که زندانی از در فاصله بگیرد و بعد یواش در را باز می کردند و ظرف غذا را پشت در می گذاشتند و زود در را می بستند .
شلواری که به تن داشتم راحت نبود و اذیت می شدم ، روزی پاسبانی که توسط برادرم تطمیع شده بود به سراغم آمد ، وقتی مطمئن شد که من احمد احمد هستم پرسید که به چه چیزی احتیاج داری ؟ گفتم : ” پیژامه می خواهم ولی پولش را ندارم بدهم . ” او گفت که برایم تهیه می کند ، فردای آن روز که بازگشت با خود زیر شلواری آورد و در فرصتی آن را با سرعت به داخل اتاق انداخت و دور شد .
کیفیت غذاها بسیار بد بود ، تقریباً هر روز آش و جمعه ها آبگوشت به زندانیان می دادند ، در ابتدا من نمی توانستم آش بخورم ، یک روز که گرسنگی مرا از پا انداخته بود ظرف آش را جلو کشیدم و با اکراه شروع به خوردن کردم .
هنوز چند قاشق بیشتر نخورده بودم که ناگهان چشمم به جسم سیاه و بزرگی خورد که با حرکت قاشق به زیر کاسه رفت ، قاشق را دوباره گرداندم و دیدم از میان سیاهی آن کرک های سفیدی نمایان است ، کمی که دقت کردم دیدم از این سوسک های بزرگ است که به اصطلاح به آن ” روضه خوان ” می گفتند ، در آش له شده بود ، حالم به هم خورد .
در روزهای بعد مرا با 9 نفر در اتاق بزرگتری زندانی کردند ، من هیچ یک از آنها را نمی شناختم ، ولی چهره هایی جوان و اسلامی داشتند ، چند روزی که گذشت اجازه دادند که با دوستان و خانواده مان ملاقات کنیم .
اولین نفری که به ملاقات من آمد یکی از همکارانم بود ، او خبر داد که مدرسه حق شناس پرونده مرا در اختیار اطلاعات شهربانی قرار داده است و نیز خبر داد که آن خانم معلم خیلی بی تابی و گریه می کند ، گفتم : ” به او بگو که به پای من ننشیند و منتظر من نباشد ، من حالا حالاها زندان هستم ، بهتر است با فرد دیگری ازدواج کند . ”
بعد از آن روز ملاقات وضعیت غذایی زندان تغییر کرد و بهتر شد ، شرایط هم کمی سهل شد و اجازه دادند که صبح ها ورزش و نرمش کنیم ، چند روزی به همین منوال گذشت و با صحبت های حاشیه ای فهمیدیم که تمام ده نفرمان عضو حزب ملل اسلامی هستیم ، اما از حوزه ها و شاخه های مختلف .
هر یک به خاطر رازداری و فضای نامطمئن صحبتی در این خصوص نمی کردیم ، با دریافت این موضوع وضع تغییر کرد ، انس و الفت زیبایی بین بچه ها به وجود آمد ، هر چه که می گذشت وضعیت زندان بهتر می شد ، تا آنجا که پاسبان ها از آن برخوردهای زشت و زننده دست برداشته و حتی درهای اتاق ها را روی ما باز می گذاشتند ، به این ترتیب افراد می توانستند برای دیدن هم به اتاق های دیگر بروند .
وقتی بچه های حزب در زندان شهربانی شناخته شدند ، نماز را به جماعت می خواندیم ، پس از این آشنایی سؤالاتی برای مان مطرح شد ، از جمله این که اصلاً اینجا آمده ایم برای چه ؟ و حالا که آمده ایم وظیفه ما چیست ؟ چه کار باید بکنیم ؟ آیا با آمدن به زندان همه چیز تمام شد ؟ اشتباه حزب یا ما در کجا بود ؟ و این سؤالات ما را به فکر وا داشت .
به این نتیجه رسیدیم که قبل از پرداختن به سازندگی جامعه لازم است که ابتدا خود را ساخته باشیم ، دیدیم که زندان فرصت خوبی برای خودسازی است ، دوستان کار را با گفتن خاطرات و این که چه شد حزب کشف شد شروع کردند ، بعدها به بررسی نقاط ضعف و اشتباهات حزب نیز پرداختند .
در راستای حرکت جدید در زندان کلاس تفسیر قرآن از طرف حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد حجتی کرمانی برقرار شد ، ما با علاقه زاید الوصفی در آن شرکت می کردیم ، آقای عباس آقا زمانی ( ابوشریف ) تمام آیات جهاد را در قرآن جمع آوری و در اختیار ما می گذاشت و ما در فرصت های مناسب به حفظ و فراگیری آن می پرداختیم .
زحمات آقای محمد جواد حجتی کرمانی (5) در زندان شهربانی و بعد از آن حقیقتاً ستودنی است ، تلاش ها و تبلیغات وی در آشنایی بیشتر و عمیق ما با معارف اسلامی سهم بسزایی داشت و توانست روحیات ما را در بیدادگاه های رژیم تقویت کند .
در این مدت ما تقریباً وقت تلف شده ای نداشتیم و وقت هایمان با برنامه های مختلف مانند: ورزش ، کلاس قرآن ، جلسات و مباحث اعتقادی ، اخلاقی ، خاطرات و … می گذشت . در این فضا دوستان حزب ملل اسلامی به واسطه این شرایط و برنامه ها توانستند شناخت خوبی نسبت به هم پیدا کنند ، همین شناخت ها در داخل و بیرون از زندان مبنای بسیاری از حرکت های انقلابی شد .
ما به همین منوال نزدیک به سه ماه در زندان شهربانی بسر بردیم و برای طی دوران محاکمه در دادگاه های بدوی و تجدید نظر به زندان ( پادگان ) جمشیدیه منتقل شدیم .
پاورقیها ________________________
1- آقای محمد باقر صنوبری در بخشی از خاطرات خود بیان می دارد : ” …. شب جمعه مورخه 20/7/1344 چند جزوه درسی و مدارک حزبی از جمله مرامنامه حزب و ماهنامه خلق را در کیف سیاه رنگ خود جا دادم ، آنها را برای دعوت از دو تن از برادران مورد اعتمادم می خواستم ، آنها در شرف تحلیف و عضویت رسمی در حزب بودند ….
ساعت 2 یا 3 بعد از نیمه شب بود که از خانقاه بیرون آمدم … نزدیک آرامگاه رضاشاه ملعون که رسیدم با دو نفر افسر و مأمور شهربانی مواجه شدم ، آنها سؤالاتی کردند و من جواب گفتم . از محتوای داخل کیف سؤال کردند گفتم کتاب و دفاتر من است ، کیف را از من گرفتند که داخل آن را بازدید کنند و من در کمال خونسردی ایستاده بودم و با آنها صحبت می کردم و در باطن فکر می کردم وظیفه من در این موقع چیست ؟ اگر الان مدارک حزبی را ببینند و از وجود حزب مخفی ما باخبر شوند من چه کار کنم ؟ ….
چند لحظه فکر کردم ، من متعهدم که نگذارم کسی از وجود این نشریات و مدارک آگاه شود … تنها راه حلی که به ذهنم رسید این بود که کیف را به سرعت قاپ زده و فرار کنم . چنین کردم و گریختم و آنها با سر و صدا دنبالم دویدند .
دو نفر از مقابل می آمدند و وقتی صدای ایست را شنیدند با فرض این که خلاف کاری را دیده اند راه را بر من بسته و حمله کردند ، من با چالاکی از دست آنها گریخته و کیف را با نهایت زوری که داشتم به طرف بام ساختمان مجاور پرت کردم تا شاید مفقود و یا موقتاً از دسترس آنها خارج شود ….
به دویدن ادامه داده و به سمت باغات و مزارع رفتم ، ولی مأمورین به من رسیدند و مرا دستگیر نمودند …. و بعد از جستجو کردند و از ساختمان مجاور کیف را یافتند …. مرا به کلانتری برده و در زیر زمین کلانتری به شدت کتک زده و اهانت کردند تا اعتراف کنم ، ولی من تنها گفتم : ” مکتوم است . ”
دوستان آقای محمد باقر صنوبری بعدها به شوخی به وی لقب کاشف حزب را دادند و جمله معروف ” مکتوم است ” او را به مزاح در طول مدت زندان و بعد آن در ادبیات گفتاری خود به کار می بردند .
2- مرحوم سید محمد سید محمودی قمی ( طباطبایی ) فرزند حجت الاسلام و المسلمین حاج مصطفی طباطبایی فردی متدین و با صلابت بود که به خاطر عضویت در کمیته مرکزی حزب ملل اسلامی پس از شکنجه فراوان در پس از گذر از دادگاه های بدوی و تجدید نظر به زندان ابد محکوم شد و حدود 14 سال در زندان به سر برد و با پیروزی انقلاب اسلامی همراه رهبر حزب ملل اسلامی ( سید محمد کاظم بجنوردی ) و ابوالقاسم سرحدی زاده آزاد شد .
او پس از آزادی نیز با تمام وجود ، خالصانه و بی ادعا به ایران و اسلام و تحکیم انقلاب خدمت نمود ، او هیچگاه به دنبال نام و نان نبود و در کارهایش رضایت حق تعالی را مد نظر داشت ، از این رو به سوی مسئولیت و مقام نرفت و تنها به فعالیت در یک تعاونی برای خدمت به محرومان پرداخت . او سرانجام در سال 1367 در 44 سالگی دار فانی را وداع گفت .
3- آدرس دفتر مرکزی حزب ملل اسلامی : خیابان ری ، خیابان صفاری بود .
4- حسن حامد عزیزی ، دبیر حزب ملل اسلامی بود ، او پس از دستگیری پس از کمی شکنجه تمامی اسناد ، مدارک ، کدها و اسامی اعضا را در اختیار اطلاعات شهربانی قرار داد ، او فردی ضعیف الجثه و تحت تأثیر افکار رهبر حزب بود .
در زندان فقط در امر عبادی همراه با سایر زندانیان بود ، او فردی آرام و ساکت بود و دخالتی در سایر امور نداشت ، پس از آزادی تمایلی به فعالیت های سیاسی از خود نشان نداد و به زندگی روزمره خویش مشغول شد .
5- حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد حجتی کرمانی فرزند عبدالحسن در سال 1311 در خانواده ای روحانی در کرمان متولد شد ، از کودکی به فراگیری علوم اسلامی همت گماشت و در جوانی ملبس به لباس مقدس روحانیت شد . ذهن او از همان کودکی و جوانی به ظلم ها و ستم های رژیم شاه و عوامل آن حساس بود .
او در سال 1330 به قم عزیمت نمود و از محضر آیات عظام اسلام بهره برد ، در سال های 1340 و 1341 در کرمان به سازماندهی جوانان ، تشکیل جلسات وعظ و سخنرانی ، نشر جزوات و کتب سودمند در راه آشنایی جوانان با فرهنگ اسلام مبادرت کرد ، او برای مقابله با تبلیغات مسیحیت در کرمان با اسقف بزرگ مسیحی و کشیش کلیسای کرمان به بحث و مناظره پرداخت و در همین رابطه کتاب جلوه مسیح را تألیف و منتشر کرد .
در بهمن سال 1343 پس از ترور حسنعلی منصور به دست شهید محمد بخارایی در مسجد جامع تهران سخنرانی کرد و در پی آن دستگیر و چند ماه زندانی شد ، او پس از آزادی از زندان در سال 44 به عضویت حزب ملل اسلامی در آمد و به دنبال کشف حزب به همراه 55 نفر دیگر دستگیر شد و پس از محاکمه در دادگاه های بدوی و تجدید نظر نظامی به 10 سال زندان محکوم شد .
دفاعیات آقای حجتی کرمانی در بیدادگاه های رژیم از دفاعیات کم نظیر و مثال زدنی و از برگ های زرین تاریخ انقلاب اسلامی است ، دوران محکومیت را در زندان های موقت شهربانی ، جمشیدیه ، کمیته مشترک ضد خرابکاری ، قصر ، اوین ، برازجان و کرمان سپری کرد و در پاییز سال 54 آزاد شد و به فعالیت انقلابی خود ادامه داد .
او در مدت 10 سال زندان خود منشأ خدمات زیادی برای زندانیان بود و توانست افراد زیادی را با قرآن انس دهد و از سقوط آنها به دامان مارکسیسم جلوگیری کند ، وی در سال 56 به خاطر ایراد سخنرانی در مراسم چهلمین روز شهادت مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی در مسجد اعظم قم و قرائت قطعنامه 14 ماده ای بار دیگر دستگیر و به ایرانشهر تبعید شده و در آنجا چند ماه در کنار حضرت آیت الله خامنه ای که ایشان هم در آنجا در تبعید بودند بسر برد و در فروردین 57 از ایرانشهر به سنندج و مدتی بعد به جیرفت منتقل شد .
او پس از واقعه خونین 17 شهریور 57 بازداشت و مدتی در زندان کمیته مشترک زندانی شد ، حجتی کرمانی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به کرمان بازگشت و همگام با مردم به پا خواسته کرمان به مبارزه خود ادامه داد .
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی نخستین امام جمعه کرمان بود ، در سال 58 به همراه شهید باهنر از سوی مردم کرمان به نمایندگی مجلس خبرگان برگزیده شد ، یک سال بعد به عنوان نماینده مردم تهران وارد مجلس شورای اسلامی شد ، او بعد از این دوره به مست مشاور فرهنگی رئیس جمهور در دوره ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای برگزیده شد .
وی اکنون با مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی ایران ، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه و روزنامه اطلاعات همکاری دارد .