قسمت دوم : دوران جوانی و تحصیلات متوسطه
به کوشش محسن کاظمی
حدود پانزده ساله بودم که در خیابان شاهد راهپیمایی ها و تظاهرات هواداران حزب توده و جبهه ملی [گروه پان ایرانیسم ](1) علیه یکدیگر بودم ، هر یک گروه های ضربتی داشتند که در خیابان ها به زد و خورد می پرداختند .(2)
یادم می آید در یکی از راهپیمایی های پان ایرانیست ها به همراه برادرم مهدی که فرمانده چند گروه چهار نفری ضربت بود ، شرکت کرده بودیم ، راهپیمایان آدمک پیشه وری (3) را به آتش کشیدند ، آنها سرودها و شعرهایی را هم خوانی می کردند ، مانند :
برکشیم ما روزی تیغ خود از نیام / تا نماید صبح ما بعد تیره شام
دیدن این صحنه ها در آن سن برایم خیلی جالب بود ، با شرکت در این راهپیمایی ها بود که اسم من نیز به لیست هواداران آنها افزوده شد ، به طوری که بعدها وقتی توسط ساواک دستگیر شدم ، به هواداری و عضویت در این گروه استناد کردند .
در دعواها و درگیری ها به خصوص با توده ای ها سعی بر این بود که کار به کلانتری نکشد و قضیه در همان صحنه خاتمه یابد ، در خیلی از درگیری ها برخی دوستان از چوب ، چماق و چاقو استفاده می کردند ، اما من هیچ وقت به روی کسی چاقو نکشیدم ولی برای به اصطلاح رو کم کنی گاهی با دوستانم چاقو رد و بدل می کردیم .
وقتی وارد دبیرستان شدم ، برادرم مهدی درس و مدرسه را رها کرد و به همان ششم ابتدایی اکتفا کرد و به پدرمان گفت : ” آقا جون ! از ما دو نفر یکی باید درس بخواند و دیگری کار کند ، تا زندگی مان بچرخد .” با این طرز تفکر او به سراغ کار و کارگری و من به دنبال درس و تحصیل رفتم .
سیکل اول را در دبیرستان جامی به پایان رساندم و باید برای سیکل دوم یکی از سه رشته ادبی ، ریاضی و طبیعی را انتخاب می کردم ، چون درس ریاضی ام خوب بود آن را انتخاب کردم .
دبیرستان جامی این رشته را نداشت و به ناچار در دبیرستان علامه واقع در چهارراه اناری ثبت نام کردم ، فاصله این مدرسه تا منزل ما زیاد بود ، من به دلیل نداشتن پول کرایه همیشه با پای پیاده این مسیر طولانی را طی می کردم .
از نکات قابل توجه آن دوره فضای نامناسب و وضعیت بد حجاب و پوشش خانم ها بود حتی دختران دبیرستانی تحت تأثیر فرهنگ مبتذل حاکم بودند ، از این رو تحصیل برای خانم های باحجاب و مذهبی در آن شرایط سخت و با حتی نا ممکن بود .
خواهر من نیز مانند بسیاری از دختر خانم ها به همین دلیل از ادامه تحصیل پس از اتمام کلاس ششم ابتدایی باز ماند ، برادرم محمود نیز به خاطر وخامت بیماری ذهنی و بحران روحی و روانی تا کلاس سوم ابتدایی بیشتر نخواند ، در نتیجه تنها فرد مدرسه ای خانواده من بودم و از این بابت همیشه مورد توجه والدین و فامیل قرار داشتم .
روزها درس می خواندم و شب ها به خاطر کمک به خانواده در یک انبار نیمه کاره شرکت نفت واقع در شهر ری نگهبانی می دادم و در ماه 4/80 ریال حقوق می گرفتم پس از گذشت 2 سال تحصیلی از سیکل دوم در دبیرستان علامه تصمیم گرفتم به مدرسه مروی بروم .
دبیرستان مروی در محله شمس العماره و مقابل مدرسه علمیه مروی و یکی از دبیرستان های خوب و هم ردیف با دبیرستان دارالفنون و ادیب بود ، بچه های این دبیرستان خیلی شلوغ و پر سر و صدا بودند و گاهی از طریق کوچه ای که مدرسه علمیه مروی در آن بود اقدام به فرار از مدرسه می کردند .
من در میان آن همه هیاهو ، سکوت وحشتناک و مرگباری را می دیدم که ناشی از ظلم و ستمی بود که بر سرنوشت آنان توسط حکومت جائر شاه جاری بود ، گاهی در حیاط دبیرستان در حالی که کتابی در دست داشتم ، دقایق طولانی به این نوجوانان و سرنوشتی که در آینده خواهند داشت فکر می کردم و تنها با صدای زنگ مدرسه بود که خود را از این اندیشه و فکر رهانده و به کلاس می رفتم .
در طول چندین سال تحصیلم در دبیرستان معلمین بسیاری را دیدم که حالات ، رفتار و سکنات آنها برایم معنی داشت ، آنها که وابستگی به رژیم داشتند و جیره خوار آن بودند در ستایش کرامات ملوکانه اعلی حضرت !! بسیار یاوه سرایی می کردند و هر روز با یک مد و ادا و اطوار سر کلاس می آمدند .
آنها که ماهیت مستقلی داشتند و از روحی آزاد برخوردار بودند با توجه به خفقان موجود دست به عصا و محافظه کارانه مطالبی علیه ظلم و جور می گفتند تا روح ناشکفته جوان را در باغ آزادی بیدار کنند .
معلمینی نیز بودند که تنها به دنبال رزق و روزی خود بوده و آهسته می آمدند و آهسته می رفتند تا به قول معروف شاخ گربه به آنان نخورده و همه چیز را در سکوت و آرامش برگزار کرده و تنها به بیان مطالب درسی بسنده می کردند .
در چنین فضای چند بعدی ای رشد و نمو می کردم و دنبال گمشده ای بودم ، روحم آرام نداشت و از وضع موجود بی تاب و بی قرار بودم ، هر چه که در اطرافم رخ می داد مرا به فکر وا می داشت و در پی آن عکس العمل از خود نشان داده و به آن حساس می شدم.
_________________________
1- در دی ماه سال 1330 محسن پزشکپور و محمد رضا عاملی تهرانی با انشعاب از حزب ملت ایران ، سازمان دیگری را به نام حزب پان ایرانیست تأسیس کردند ، پان ایرانیست ها معتقدند که جهان به ناسیونالیسم آگاه می گراید …. جنبش های ملی را فقط عناصر مؤمن به ناسیونالیسم می توانند به سوی پیروزی رهبری کنند .
رجوع کنید ، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران ، ص 154 ، 153
2- قبل از 28 مرداد داریوش فروهر و محسن پزشکپور دو گرداننده اصلی پان ایرانیست بودند ، آنها برای خودشان تشکیلات فاشیستی داشتند که هدف آنها بر هم زدن میتینگ های حزب توده بود . ، رجوع کنید ، خاطرات نورالدین کیانوری ، ص 424 و 427
3- سید جعفر جعفرزاده ( پیشه وری ) در زاویه از قراع خلخال متولد شد ، در جوانی به روسیه رفت و به بلشویک ها پیوست ، وی از کمونیست های با سابقه و عضو سابق حزب توده بود که در دوره رضاخان به جرم داشتن مرام اشتراکی ده سال زندانی شد .
او پس از وقایع شهریور سال 1325 روزنامه آژیر را منتشر کرد و توانست به نمایندگی دوره چهاردهم مجلس شورای ملی انتخاب شود ، ولی اعتبار نامه اش رد شد و به آذربایجان بازگشت و فرقه دموکرات آذربایجان را در 21 آذر ماه 1324 تشکیل داد .
با حمایت مستقیم دولت شوروی اعلام استقلال کرد و مجلس خلق آذربایجان را تشکیل داد ، پس از خروج ارتش سرخ و رفع حمایت شوروی از وی غائله فرقه دموکرات آذربایجان در 21 آذر ماه 1325 شکست خورد و پیشه وری به شوروی گریخت و یک سال بعد در اثر یک سانحه اتومبیل در گذشت .
|