یکی از همرزمان سید احمد تعریف می کرد:
عراقیها دست به حمله ی سنگینی زده بود ند و تعداد شهدا و مجروحین ما زیاد بود. سید احمد که امداد گر بود، بی توجه به آتش سنگین دشمن و با تمام قوا بین مجروحان در رفت و آمد بود و کمک می کرد که آن ها را به پشت جبهه منتقل کنند. من که حسابی ترسیده بودم، او را صدا کردم و گفتم:
سید علی! بیا برویم. این جا دیگر جای ماندن نیست. ولی او د ر جوابم گفت: این جا خط مقدم است. خون ما هم از خون بقیه رنگین ترنیست. مجروحان به من احتیاج دارند. وقتی دیدم که به حرفم توجهی نمی کند سوار ماشین شدم و به عقب رفتم. کمی بعد دیدم که آمبولانس ها پشت سر هم دارند از خط می آیند. جلو رفتم و زخمی ها را نگاه کردم. سید احمد هم در بین آنها بود. ترکش به قلبش خورده بود. او را به بیمارستان رساند ند. مدتی بعد او را عمل کردند ولی قلب او طاقت عمل جراحی را نداشت و در زیر عمل جان به جان آفرین تسلیم کرد. پدر شهید |