متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1379/9/20
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
امسال بحث ما تفسير سوره يوسف بود که رسيدم به آيه: (يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِري لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئينَ)يوسف(29) خلاصه داستان تا اينجا آمديم که: برادران يوسف او را در چاه انداخته کارواني در حال عبور براي آب کشيدن از چاه سطلي فرستاد يوسف به آن چسبيد و بيرون آمد، کاروان او را به عنوان برده فروخت و دست به دست گشت تا به خانه شاه، عزيز مصر آمد و شاه به خانمش گفت بزرگي از اين پيداست او را احترام کن، زن هم کم کم به او علاقه مند شده و روزي آرايش کرده و از او تقاضا کرد بيا باهم باشيم يوسف هم قرار کرد زن پيراهن او را گرفته و پاره شد و مرد او از راه رسيد، زن گفت اين قصد بد نسبت به اهل و زن تو داشته، عزيز مصر يکي از مشاورين را به قضاوت خواست او هم گفت اگر پيراهن از پشت پاره شد معلوم ميشود زن دنبال او کرده بالاخره رسيد تا به اينجا که: عزيز مصر از يوسف خواست، اين کار را کتمان کن و نگذار خاندان سلطنتي مورد آبرو ريزي قرار گيرد و به خانمش هم گفت براي اشتباهي که کردي استغفار کن.
نکته و درسها:
1- صحنه گناه را جرم قطعي محسوب نکنيد.
حالا يکي عاشق شد و زمينه براي گناه، اهانت و کتک و جرم قطعي محسوب نشود، او را از حيثيت نياندازيم اگر دختر و پسر، زن و مردي فکربدي داشتهاند به اندازه عمل بد با او برخورد نکنيم. در اسلام داريم: فکر گناه، گناه نيست.
چون اين درسي است براي خانوادهها که احساس ميکنند فلاني ميخواست ترياک بکشد يا کلاهبرداري کند و فلان سفر و فلان کار، حالا که انجام نداده.
(وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدينَةِ امْرَأَتُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها في ضَلالٍ مُبينٍ)يوسف(30)زنهاي شهر گفتند که زن عزيز رابطه با غلام خانه دارد و عاشق او شده زنهاي شهر فهميدند که زن شاه عاشق برده و غلام خانه شد افشاگري کردند، البته ممکن است نمونه اين کار در جاي ديگر هم اتفاق بيافتد ولي معلوم ميشود که:
*درسها و نکتهها
1- مسئولين مملکتي بايد نسبت به مسائل حساستر باشند. افرادي که در چشم هستند مثل امام جمعه، وزير، وکيل، زير ذره بين هستند، اگر يک آخوند در شهر يک سيلي بزند پخش ميشود اگر ممکن است همانروز در آن شهر 50 نفر ديگر هم سيلي زده باشند.
مثال: معلمي که روبروي شاگردان سيگار ميکشد و مادري که روبروي دختر به همسرش جسارت ميکند. اگر استاد دانشگاه نسبت به نماز بي اعتنا بود، اينها اثر ويژهاي خواهد داشت و: «گناه بزرگان، گناه بزرگ است.»
گويند: گر ملک خورد از باغ کسي سيبي… (شعر راه خراب کرديم) ديگران ريشه درخت را ميکنند. گرچه گناه صغيره باشد ولي از بعضي اشخاص ويتامين گناه کبيره را دارد.
مثال: هر کسي نسبت به ديگران امام و الگوست، يک دانشجو بداند که برادر و خواهر کوچکتر از او ياد ميگيرند گناهش بزرگتر است.
2- جلو گناه بايد از اول گرفته شود.
عشق و حب و مراوده و نرمش از نگاه پيدا ميشود بايد از اول نگاه نکرد. جوان مجرد در خانه نا اهل نبايد باشد اگر اهل باشد ممکن است فردا نا اهل شود. ميگويد بروم خانه همسايه تلفن کنم دليلي ندارد.
داستان: حضرت علي و زهرا عليه السلام خواستند کارهاي منزل را تقسيم کنند رفتند به خدمت پيامبر صل الله عليه و اله و سلم حضرت فرمودند: کارهاي داخل منزل را زهرا و کارهاي خارج منزل را علي انجام بدهد.
روابط زياد(اجتماعي) علاقه را زياد ميکند، من هم ميخواهم او را براي شما ترسيم کنم يوسف يک پدر دارد او را يکجور نگاه ميکند و برادرها، يکجور، و زندانيها هم يکجور، براي پدر، پسر است ,براي برادران، رقيب است: چرا پدر او را بيشتر دوست دارد. پس او را نابود کرده تا علاقه منحصر درما شود.
براي خداوند انتخاب نبوت است: يجتبيک ,تو را انتخاب کردم براي نبوت.
براي زليخا معشوق است:(مي خواهد از او کام شهوتي گيرد.)
براي زندانيها تعبير کننده خواب: خواب ما را تعبير کن.
خدمت کردن هم همينطور است براي بعضي شيرين و بعضي ترش.
مثال: يک پياز را بچه ميخورد جيغ ميزند، بزرگ شد جيغ نميزند، بزرگتر شد پول ميدهد و آن را ميخرد. سه برخورد: جيغي، صبري، تقاضا!
براي کار: بعضيها قرار ميکنند، و بعضي لذت ميبرند و بعضي روز خدمت ميگويند «الحمدالله»
مثال: در ماشين اول صبح د ونفر را سوار کرده به مقصد رسانده و ميگويد«الحمدالله» و ثواب آن براي روح پدر و مادر و معلمين. و از اين لذت ميبرد، و يکي هم تا فلاني را ميبيند پيشاني خود را ميخاراند که او را نديده يا عطسه دروغي که:
حديث: حضتر هر کاري سختر بود. . . .
حديث: براي اباذر مهمان آمد فرمود برويد يکي از اين دو شتر را ذبح کنيد، مهمانها هم رعايت کرده خواستند شتر لاغرتر را بکشند اباذر فرمود: نه شتر چاغتر را چون قرآن فرموده:(لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ)آل عمران(92)
افرادي از مهماني لذ ت برده و افرادي تنفر دارند. افرادي خانهاي به مکاني ميخرند که کسي سراغشان نرود و افرادي به عکس.
حديث: موقع اذان پيامبر صل الله عليه و اله و سلم ميفرمود: بلال اذان بگو که من از اذان لذت ميبرم يکي هم ميگويد: نگو که اعصابم فلان، اعصاب نيست ربط به آن دارد که صداي معشوق را دوست داري يا نه اگر کسي از گفتن الله اکبر ناراحت ميشود، از اعصاب نيست يک مرض روحي است، روحش مريض است. قرآن ميفرمايد:(في قُلُوبِهِمْ مَرَض)بقره(10)
بله غير از اذان سحر خواني و قرآن و پيشخواني و مناجات همه ممنوع است، اذان بايد باشد و شهر اسلامي، شهري است که مردم با اذان بيدار شوند. چطور اين آقايي که براي اذان تلفن ميکند به کلانتري ولي براي بوق عروس که نيمه شب راه ميافتد تلفن نميزند، چطور براي سر و صدا کردن بنايي خود و همسايهاش اعصابش خرد نميشود. ديد افراد مختلف است. عدهاي به عبادت و تحصيل عشق ورزيده و عدهاي هم رنج ميبرند، ميگويد: ارديبهشت مردم، ارديجهنم ماست، چرا، براي اينکه امروز دو تا امتحان دارد. روز درس روز جهنمي و روز بازي روز خوشي است. روز خوشي بود چون صبح آب گوشت کله و ظهر کباب برگ خورديم، محور شکم است نه مخ بايد معرفت بالا رود تا ديدها عوض شود.
قاري:(فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ)يوسف(31)
(بِمَكْرِهِنَّ) ميگويد: چون وقتي زليخا شنيد که خبر در شهر بر سر زبانها پخش شده، فهميد مکر و حيلهاي در کار است براي اينکه عاشق و معشوقي دردنيا زياد است. حال که به ما رسيد چرا، فهميد حسادت و توطئه و براندازي است، زليخا هم زن عاقلي بود که توانست با يک طراحي مشت يک عده زن را باز کند.
(وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ)يوسف(31) جلسه تالاري درست و زنان شهر را دعوت و براي آنها متکا و هر کدام را چاقويي داد با مقداري ميوه همين که مشغول بودند به يوسف گفت از يک درب وارد و از درب ديگر خارج شو بعد: (فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ) تا زنها او را ديدند(قَطَّعْنَ) يا دست خود را بريده يا دست از ميوه خوردن کشيده و بريدند.
* نکتهها و درسها
1- وقتي عشق يوسف باعث بريدن دست است، عشق خدا هم تحمل کشيدن تير از پاست.
چون اين جواب سوالي است که چطور سر نماز تير از پاي علي عليه السلام کشيده و او تحمل کرد.
مثال: عشق به فوتبال باعث ميشود که اگر در بازي زخمي را ببنيد آن را راحت تحمل کند.
2- (در سرزنش و انتقاد ملاحظه و انصاف را از دست ندهيد)
باز رحمت به گور به پدر زليخا که يک عمري ديد و عاشق شد و شما با يک نگاه عاشق شديد، چرا مسئولين مملکتي به فکر مردم نيستند؟ اگر نشستي و توانستي کاري کني بعد بگو. والا ديگران ميتوانند حرف بزنند. من روز اول که رفتم صدا و سيما ديدم همه تلفنچي دارند گفتم اين طاغوتي، آن هم طاغوتي است، خود مسئول بردارد. بعد شدم مسئول نهضت سواد آموزي ديدم همه تلفنها زنگ ميزند ديدم اگر پاهاي من هم دست شود امکان جواب دادن نيست. زماني که انتقاد ميکند حساب کند که اگر خودش جاي او بنشيند چه ميشود؟ يکي از مسئولين مملکتي که شايد راضي نباشد نام او را ببرم که بعد مسئوليت دادستاني را گرفت ميگفت: که قبل از قبول اين سمت سخنرانيهاي پر حرارتي نسبت به رسيدگي به جرم و مجرمين ميکردم، بعد که دادستان شدم پروندهاي براي من آوردند که فردي را لخت در خانهاي زير لحاف گرفتهاند، و او هم ميگويد بيائيد جرم مرا ثابت کنيد. ديدم دستم بسته شد کاري نميشود کرد(به حکم دين و شرع) مقداري او را زندان کرده و بعد آزاد کرديم، مردم گفتند بيا اين هم که قبل انقلابي بود مسئوليت گرفت و از بخار افتاد. چون قانون بايد طبق دليل و من دليل پيدا نکردم، آماده گناه بود ولي به خود گناه نرسيده بود.
يکي از اعضاء(محترم) شوراي نگهبان ميگفت: چيزي ميآيد در شوراي نگهبان از نظر فقهي رد ميشود بعد همين شوراي نگهبان ميروند در شوراي مصلحت ميگويند آري، اين اطاق آره، چرا چون آن اطاق خط کشي فقه و آن اطاق خط کش مصلحت نظام است و الا اگر يک کيلو ترياک کسي داشته باشد در شوراي نگهبان ميگويند کجاي قرآن نوشته يک کيلو ترياک اعدام هر چه ميخوانيم نه ترياک دارد و نه اعدام، و کجاي نهج البلاغه، عينک فقه ميگذاريم نميتوانيم ولي در شوراي مصلحت حساب قرآن و حديث را نميکنيم حساب مردم را هم ميکنيم که اگر اين اعدام نشود جوانهاي ما نابود ميشوند. مصلحت نظام اين است که ما پنجاه نفر را اعدام کرده تا دو ميليون جوان نجات پيدا کنند. پس يکسري چيزها را در شوراي نگهبان رد کرده و در شوراي مصلحت قبول ميکنيم.
داستان: من حدود سي سال قبل بعد از آنکه امام(خميني ره) از ترکيه به بغداد و کاظمين و کربلا تبعيد شدند در کربلا خدمت ايشان بودم طلبه جواني بودم، يکي گفت: آقا خوب است که مردم دنيا مسلمان نيستند چون اگر جمعيت زياد باشد جريان مکه و طواف به کجا ميرسد؟ بنده امسال رفتهام مکه آنقدر شلوغ بوده که کتفم شکسته در جمعيت ,خوب است که همه مسلمان نشدند. امام خميني ره فرمود: اگر همه مسلمان شدند ما ميگوئيم کسي مکه مستحبي نرود و حرام است. اين مسئله براي من تازگي داشت مگر ميشود مستحب خدا حرام شود، فرمودند بله ميشود. هر کس در عمر يکبار مکه برود و طواف مستحبي هم حرام است، چون طواف واجب دارد و پنجاه، صد تا هم طواف مستحبي انجام ميدهد. اگر ديديم مردم نياز به غسل واجب دارند ميگوئيم غسل جمعه مستحبي حرام. نگو بيا بيرون ما ميگوئيم کسي غسل جمعه انجام ندهد. مجتهد چنان قدرتي دارد که اگر به واجب ضرر ميخورد جلو مستحب را بگيرد. آقاي دادستان ميگفت قبل و بعد از قبول دادستاني سخنراني من فرق کرد.
زنهاي مصر مسخره ميکردند زليخا را که چرا او عاشق شده، خود که ديدند دستشان را بريدند، پس رحمت به گور پدر زليخا که اين همه ديد دستش را نبريد، شما يکبار ديديد و بريريد.
البته نميخواهم بگويم که همه کارهاي مسئولين مملکتي درست است,بنده هم مثل خيلي از شماها به بعضي از کارهاي آنها انتقاد دارم. اما ميخواهم بگويم به آن پست رسيدهاي و انتقاد ميکني بهتر است ,مثل امام جمعه به امام جمعه آنقدر دنگ و فنک ندارد زندگي من ساده است مگر نه اينکه تو وزيري من هم، تو وکيلي من هم، کسي نباشد که بگويد تو جاي من بنشين بعد قضاوت کن، بگويدمن نشستهام و اين خبرها نيست شورش را در نياور. کسي بايد انتقاد کند که خود آن درد را چشيده باشد و مسئوليت را گرفته باشد بعد انتقاد کند. زنها يوسف را نديده مسخره و انتقاد کردند و زماني که او را ديدند خودشان از زليخا بدتر شدند.
3-انسان به صورت طبيعي عظمت را دوست دارد.
انسان اصولاً بزرگي و عظمت را دوست دارد تا او را ديدند «اکبرند»، شما بزرگي خدا را تصور کن نماز خوان ميشودي او که ميگويد چرا ياد خدا نيست.
مثال: اگر بگويند اين علامه طباطبائي است استاد، مورد توجه دنياي علم، مشابه آن را نه شرق و نه غرب ندارند و اين بوعلي سيناست، مردم احترام ميگذرند. من گاهي در خيابان ميروم به عنوان يک شيخ طلبه کسي محل نميگذارد، ميگويند اين قرأتي در تلويزيون است، سوال ميکند، فهميد که من هستم احترام ويژه ميگذاردبعد از اينکه فهميد من معلم تلويزيون هستم سلام(گرمتري) ميکند. تمام انها که نماز نميخوانند بلا تشبيه مثال خيلي غلط بود، اگر ما خدا را بشناسيم عاشق ميشويم، خداوند که همه بديها را پوشانيده و خوبيها را نشان ميدهد، هرکس ميداند چقدر بدي دارد، در شکم مادر شير براي ما تغذيه کرده دو کلفت مفت پدر و مادر، الان باران براي تابستان، برگها براي تنفس، خورشيد براي نور و اقيانوس براي بخار ابر و باد و مه و خورشيد و. . . . . ، اگر بدانيم خداوند چقدر ما را دوست دارد که هستي را نور گرما کرده بعد ميگويند: يک سبحان الله بگو، چشم سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله، دو رکعت نمازبخوان.
وقتي يوسف را ديدند گفتند اين بشر نيست او فرشته است، «ابر نه. . . . (إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ) تاحالا عاشق يکي بود حالا همه شهر شدهاند عاشق، دنبال قصه را ببينم فردا چه ميشود.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»