آخرين روزهاي دي سال ۶۵؛ منطقه شلمچه؛ عمليات کربلاي ۵ خيلي از رزمنده ها آن روزها را به خاطر دارند. روزهايي که خاک داغ ديده شلمچه را به سکوي پرواز پرستوهاي عاشق زيادي تبديل کرد. حاج آقا محراب عينک زده بود و قطره هاي اشک از چشمانش جاري مي شد. يک بسته دارو هم در دست داشت و هر از چند گاهي قطره اي را از آن بيرون مي آورد و در چشمانش مي چکاند. بچه ها مي گفتند چند روز قبل شيميايي شده است. ولي با اين وجود جبهه را رها نکرده بود.يک رزمنده از خط مقدم تماس گرفت و گفت: آتش دشمن خيلي زياد است؛ به کمک نياز داريم. حاجي يک گروه را فرستاد. ولي باز هم پيام رسيد که به دليل آتش زياد دشمن نيروها به خط نرسيده اند. اين بار خودش به همراه يک گروهان راهي شد. در نزديکي شهرک دوئيجي به رزمنده ها گفت که به حاشيه جاده بروند و منتظر بمانند که آتش دشمن کم شود و بعد به سمت خط حرکت کنند. اما خودش راهي شد تا به نيروها کمک کند. چشمانش نمي ديد به همين دليل به همراه يک موتور سوار به سوي دوئيجي حرکت کرد. هنوز بيشتر از ۱۰۰ متري دور نشده بود که ۳ هواپيماي جنگي عراق به آن ها نزديک شدند و جاده را بمباران کردند. چند لحظه بعد نه موتوري مانده بود و نه موتور سواري… آخرين روزهاي دي سال ۶۵؛ منطقه شلمچه؛ عمليات کربلاي ۵ خيلي از رزمنده ها آن روزها را به خاطر دارند. روزهايي که خاک داغ ديده شلمچه را به سکوي پرواز پرستوهاي عاشق زيادي تبديل کرد. آن هايي که حماسه آفريدند؛ دلير مردانه جنگيدند؛ مخلصانه جانبازي کردند و عاشقانه پرگشودند. مرداني که اسطوره زمان شدند.ورق خوردن تقويم و رسيدن به آخرين روز دي ماه براي ما خراساني ها يادآورحماسه هايي است که يکي از سرداران سلحشور اين ديار دلاورانه در کربلاي ۵آفريد.«شهيد علي اصغر محراب» که با وجود عارضه شيميايي دست از جهاد نکشيد و سرانجام در همين عمليات نيز شهد شيرين شهادت را نوشيد.به همين مناسبت در گفت و گو با برادر، همسر و فرزند اين سردار شهيد جزئيات ويژگي هاي اخلاقي و شخصيتي شهيد محراب را جويا شديم و درباره دلاوري هاي اين حماسه آفرين سرزمين خورشيد سخن گفتيم. مبارزه در عرصه انقلاب «محمد حسيني محراب» برادر بزرگ تر شهيد محراب به فعاليت هاي مبارزاتي برادر شهيد ش در سال هاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي اشاره مي کند و مي گويد: او در آن زمان با وجود اين که تنها حدود ۱۶ سال داشت، به طور فعال در تظاهرات و ديگر فعاليت هاي انقلابي حضور پيدا مي کرد.اين برادر شهيد در روايت خاطره اي از مبارزات انقلابي شهيد محراب مي گويد: هم زمان با ۱۰ دي ۵۷- که به يک شنبه خونين مشهد معروف شد- علي اصغر در تظاهرات شرکت کرد. با اوج گرفتن کشتارهاي رژيم، او براي اين که از آسيب تيراندازي مصون بماند، به درون يکي از جوي هاي نزديکي باغ نادري پناه برد. در پي اين موضوع پيکر چند نفر از شهدا نيز روي او افتاده بود و علي اصغر تا ساعتي نتوانسته بود، بيرون بيايد.آن شب را نيز با توجه به اين که حکومت نظامي بود به همراه عده ديگري در خانه يکي از اهالي همين محله سپري کرده بود. در حالي که ما در خانه فکر مي کرديم که او شهيد شده است و شب سختي را تا صبح گذرانديم. از کردستان تا شلمچه «حسيني محراب» در ادامه زندگي برادر شهيدش در سال هاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي را اين گونه روايت مي کند: «با پيروزي انقلاب علي اصغر عضو بسيج شد و در فعاليت هاي گوناگون بسيج شرکت مي کرد پس از شروع جنگ تحميلي نيز با توجه به شيفتگي و دلبستگي که به انقلاب داشت عازم جبهه شد. او ابتدا به کردستان اعزام شد و مسئوليت خطرناک و سخت حفاظت از جاده بين سقز و مهاباد را پذيرفت.با گذشت مدتي نيز به واسطه شايستگي هايش به ترتيب فرمانده گروهان، گردان، فرمانده طرح عمليات و تخريب تيپ ويژه شهدا شد. پس از مدتي نيز با تشکيل يگان دريايي تيپ ويژه شهدا در خرمشهر، علي اصغر به عنوان مسئول اين يگان منصوب شد و به طور هم زمان در ۲ جبهه کردستان و جنوب مجاهدت مي کرد».او در ادامه به ماجراي شهادت برادرش در عمليات کربلاي ۵ اشاره و عنوان مي کند: او در اين عمليات رشادت هاي زيادي را از خود نشان داد و با وجود اين که شيميايي شده بود به مشهد بازنگشت و در جبهه ماند. در نهايت نيز در همين عمليات به فيض عظيم شهادت نائل شد. همراه با همسر در جبهه نبرد «سکينه پروانه» همسر شهيد محراب که در زمان حضور اين شهيد در جبهه هاي کردستان و جنوب به همراه ايشان بوده است، از سختي هاي حضور يک تازه عروس به همراه همسرش در جبهه هاي نبرد سخن مي گويد و اظهار مي دارد: «براي من به عنوان يک خانم ۱۸ ساله خيلي سخت بود که به دور از خانواده و در آن شرايط سخت زندگي کنم.در زماني که شهيد محراب در کردستان بود، من در اروميه بودم و در زمان حضور ايشان در شلمچه نيز خانه ما در اهواز بود. از اين رو من نه همسرم را مي ديدم و نه خانواده را. به خودم مي بالم… «عليرضا حسيني محراب» فرزند اين شهيد نيز که ۲ ماه پس از شهادت پدرش متولد شده است، تنها به واسطه شنيده ها از پدرش سخن مي گويد. اما گويا اين شنيده ها آن چنان براي او غرورآفرين بوده است که تاکيد مي کند:« من به اين که پسر شهيد محراب هستم به خودم مي بالم. آن گونه که من شنيده ام پدرم انسان بسيار خوش اخلاق، شجاع و با محبتي بود و خيلي از اقوام ما در حال حاضر خود را مديون او مي دانند». از کلام شهيد عليرضا همچنين به سخنان پدرش که در يکي از نوارهاي به جاي مانده از او اشاره و با افتخار آن ها را اين چنين بازگو مي کند: «پدرم در اين نوار مي گويد: نمي خواهم با يک گلوله کشته شوم. زيرا آن زماني که در صحراي محشر امام علي(ع) با فرق شکافته، حضرت زهرا(س) با پهلوي شکسته، امام حسين(ع) با پيکر بي سر، حضرت عباس(ع) با دست قطع شده، حضرت علي اکبر(ع) با بدن قطعه قطعه و… حضور پيدا مي کنند، من نبايد بدني سالم داشته باشم…»فرزند شهيد محراب مي افزايد: در نهايت نيز پدرم به گونه اي شهيد شد که هيچ قسمتي از بدنش سالم نماند. |
یک دیدگاه
محمود
با سپاس از شما