مدتی بود که عراق شهر دزفول را هر شب مورد اصابت موشکهای ” فراگ ” قرار می داد . آنچه مسلم بود این موشکها از داخل عراق شلیک نمی شدند، بلکه این شلیکهای از نقطه نزدیکتری انجام می گرفت. آرزو داشتم خدا توفیقی به من بدهد تا بتوانم پایگاه موشکی عراق را منهدم کنم. ولی از قرار معلوم عراقی ها پایگاه ثابتی نداشتند و هر از چند گاهی از نقطهای شهر دزفول را می زدند .
یک روز به من ابلاغ شد با شهید “محمد رضا نمکی ” برای انجام مأموریتی به اطراف دزفول اعزام شویم. بلافاصله برای انجام مأموریت به نقطه مورد نظر به پرواز در آمدیم. در راه چشمم به یک کامیون افتاد. کامیون مشکوک به نظر میرسید. خود را به او نزدیک کردم. خدمه های آن از کامیون پیاده شدند و شروع به فرار نمودند. این وضع مرا بیشتر به شک وا داشت. خود را به خدمه در حال فرار نزدیک کردم، آنها یونیفورم نظامی عراقی به تن داشتند. بلافاصله آنها را به رگبار بستم. پس از آن دوری زده و کامیون مزبور را مورد هدف قرار دادم. راکت به کامیون اصابت کرد ولی انفجاری رخ نداد. با توجه به اینکه مهمات مان را برای مأموریت ابلاغی لازم داشتیم لذا صرف نظر کرده و به راه خود ادامه دادیم. پس از انجام مأموریت وقتی به پایگاه برگشتیم گزارش مأموریت و زدن کامیون را با هم دادیم. مسئولان عملیات با شنیدن موضوع کامیون بلافاصله عکسهایی برای من آوردند. من با دیدن عکسها و تطبیق ذهنی کامیونی که دیده بودم ، تأیید کردم که دقیقاً همان کامیون بوده است.مسئول عملیات بلافاصله با ستاد شهید دکتر چمران صحبت کرد و از آنها خواست که هر چه سریعتر برای تخلیه کامیون مورد نظر بروند.
از صحبت های افسر عملیات متوجه شدم کامیون مورد نظر سکوی سیار پرتاب موشک فراگ است که هر شب توسط آن شهر دزفول را نشانه می رفتند. از اینکه این توفیق اتفاقی نصیب من شده بود، شکر خدا را بجای آوردم .مسئول عملیات گفت:
* حسین آقا! اگر موشک شما بر روی کامیون منفجر می شد احتمال داشت موشک فراگ آن به طرف دزفول شلیک بشه و حتی ممکن بود خود شما هم آسیب ببینید.
با شنیدن حرفهای او متوجه شدم که از یک خطر حتمی نجات یافته بودم، لذا نذر کردم دو رکعت نماز شکر بجای آورم.
“سرگرد خلبان حسین تقوی زاده “