متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1372/11/27
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث ما در ماه رمضان امسال دربارهي داستان انبياء بود. قصهي آدم را گفتم. بعد از آدم قصهي حضرت نوح را شروع كرديم. گفتيم: حضرت نوح آمد و به مردم گفت: بت پرستي را كنار بگذاريد و يكتاپرست باشيد. من از قهر خدا برشما ميترسم. مستكبرين و عدهاي از اشراف زير بار نرفتند و گفتند: به سه دليل زير بار تو نميرويم:
1- حضرت نوح را تضعيف كردند. رهبر را تضعيف كردند. گفتند: «بَشَراً مِثْلَنا»(هود/27). تو هم بشري مثل ما هستي. 2- گفتند: اينها كه با تو هستند، آدمهاي بدي هستند. 3- گفتند: حرف تو علمي نيست. آنهايي كه دور تو جمع شدهاند آدمهاي ساده انديش هستند. هم مكتب تو آبكي است و هم خودت مثل ما هستي. اطرافيانت هم از اراذل و اوباش هستند. يعني رهبر و امت و مكتب را تضعيف كردند. حضرت نوح(ع) در جواب گفت: من مثل شما هستم اما از لحاظ جسم مثل شما هستم. به من وحي ميشود ولي به شما وحي نميشود. خدا به من چيزهايي ياد داده است كه به شما ياد نداده است. ظاهر من مثل شماست اما باطن من با شما فرق دارد. «آتاني رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ»(هود/28). خداوند به من مقام رحمت و نبوت داده است. آن كس كه ميگويد: حرفهاي من آبكي است، نميداند كه من بينش و معجزه و منطق دارم.
او كه ميگويد: اينهايي كه دور من هستند، پابرهنهها هستند. مگر پابرهنهها چه اشكالي دارند؟ من افتخار ميكنم كه با پابرهنهها هستم و آنها را با شما عوض نميكنم. اگر شما پيشنهاد داديد كه من اين گداها را كنار بگذارم تا شما دور من جمع شويد من اينها را با شما عوض نميكنم. من افتخار ميكنم كه با مستضعفين هستم.
در اين جلسه كه ميخواهيم وارد شويم، كلياتي هست كه حضرت نوح قصهاش در شش سوره آمده است. در صفحات زيادي از الميزان سيماي نوح گفته شده است كه من چند صفحه از آن را خلاصه كردم تا برايتان بگويم. نام حضرت نوح چهل بار در قرآن آمده است و در شش سوره هم قصهي آن نقل شده است.
حضرت نوح عمر بسيار طولاني داشت. خداوند به حضرت نوح(ع) نهصد و پنجاه سال عمر داد. نگوييد مگر ميشود كسي نهصد و پنجاه سال عمر بكند؟ بله ميشود. يك كسي راجع به امام زمان از من يك چنين سوالي كرد كه چه طور امام زمان هزار و چند صد سال عمرشان است؟ مگر ميشود عمر اين قدر طولاني باشد و انسان تغيير نكند؟ برايش مثال زدم. گفتم: ابرو روي صورت مو است. بغل ابرو هم مو است ولي اين موي بغل بلند ميشود و آن را اصلاح ميكنيم، ولي موي ابرو هشتاد سال يك جا ثابت است. خدا يكي را نگه ميدارد و يكي ديگر را تغيير ميدهد. اگر خدا بخواهد همه چيز ممكن ميشود. وقتي ميگويند: كه در اقيانوس اطلس ماهي پيدا شده كه سه ميليون سال عمر دارد، عجيب نيست. خدا كه به يك ماهي سه ميليون سال عمر ميدهد، حالا اگر به يكي از اولياء خودش عمر طولاني بدهد، اشكالي ندارد.
«قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ»(هود/32).
مستكبرين گفتند: اي نوح! تو خيلي با ما جدال ميكني. خيلي با ما حرف زدي، مگر نميگويي: خداوند غضب خواهد كرد. بگو: بيايد. ما آن غضب را ميخواهيم. ميخواهيم قهر خدا ما را بگيرد. آن چيزي كه به ما وعده ميدهي، بگو بيايد. ما حاضر هستيم از بين برويم ولي حاضر نيستيم به تو ايمان بياوريم. كفار چون منطق ندارند، پيشنهاد كفايت مذاكرات را دادند. يعني گفتند: نوح بس است. چون حرف نداشتند، گفتند: بلند شو برويم. مثل بجههايي كه حال ندارند درس بخوانند، ميگويند: درس خواندن چه فايدهاي دارد؟ بعضي از افراد كه ميخواهند غيبت كنند، ميگويند: فلاني غيبت ندارد. تا راحت زبانشان باز شود. انبياء در دعوت خودشان جدي هستند. ميگويند: خيلي پشت سر هم با ما بحث كردي. «فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا» از اين پيداست كه حضرت نوح خيلي جدي بود. جمله اين است كه به منطق نوح جدال ميگويند. با اين كه حضرت نوح(ع) جدال نداشت، اما منطق داشت. معجزه داشت اما اينها به دليل روشن جدال گفتند. مستكبرين پيشنهاد كفايت مذاكرات را كردند. گفتند: بس است! چون منطق نداشتند به منطق نوح و معجزهاش جدال گفتند و بعد هم گفتند: حاضر هستيم نابود شويم، ولي زير بار نرويم. حالا نوح چه ميگويد؟ «قالَ إِنَّما يَأْتيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ»(هود/33). حضرت نوح فرمودند: آن قهري كه گفتم سراغتان خواهد آمد. قهر خدا كه بيايد شما راه فرار نداريد. در برابر خدا گردن كلفتي نكنيد. يك پشه ميتواند كسي را از پا در بياورد. يك تيغ كوچولو ميتواند به پاي كسي برود و ممكن است او را از پا بيندازد. . . گردن كلفتي براي چيست؟ اگر خدا بخواهد قهر خدا ميآيد. بياييد دست از چوب پرستي و سنگ پرستي برداريد. شما نميتوانيد خداوند را به عجز درآوريد. نميتوانيد خدا را عاجز كنيد. يعني شما تسليم خدا هستيد. «وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللَّهُ يُريدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»(هود/34). خيرخواهي من ديگر فايده ندارد. گاهي انسان ديگر به جايي ميرسد كه نفوذ ناپذير است. مثل دستي كه چرب است و هرچه آب رويش ميريزي آب را پس ميزند. زميني كه سفت است هرچه كلنگ ميزني سر كلنگ برمي گردد. قلبهاي شما سفت شده و ديگر نصح و خيرخواهي من در شما اثر نميگذارد. گرچه من دوست دارم شما را آدم كنم ولي شما آدم نميشويد. خدا دل شما را منحرف كرده است و از شما روي برگردانيده است. ديگر فايدهاي ندارد. شما بايد بمانيد تا جواب خدا را بدهيد. اما آنها چه گفتند؟ «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامي وَ أَنَا بَريءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ»(هود/35). قوم نوح گفتند: حرفهاي تو همه دروغ است. تو اصلاً پيامبر نيستي. «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ» به آنها بگو: من با داشتن معجزه پيامبر نيستم؟ اگر من واقعاً به خدا دروغ ميدهم، خود خدا حريف من هست كه يك دروغگو را رسوا كند. من ديگر از جرم شما مبري هستم. من ديگر خسته شدهام. من از شما بيزار هستم. حرفم را زدم. منطق خود را گفتم. معجزهام را هم آوردم. شما سرسختي ميكنيد. گناه شما گردن خودتان است. من از شما بيزار هستم. وقتي قصه به اين جا رسيد خداوند به نوح وحي كرد: كهاي نوح! ديگر مردم به حرف تو گوش نميدهند و نوح از اين مردم مأيوس شد. «وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ»(هود/36). به نوح وحي شد كه ديگر مردم فايده ندارند و سنگدل شدند. معجزه و استدلال براي آنها فايده ندارد. هرگز از قوم تو ايمان نخواهند آورد جز همان چند نفري كه ايمان آوردند.
در تفسير نوشته شده است كه در كل نهصد و پنجاه سال تبليغ، حدود هشتاد نفر به نوح ايمان آوردند. تقريباً هر دوازده سال يك نفر به او ايمان ميآورد. مردم ديگر ايمان نميآوردند، جز آن چند نفر ديگر كسي ايمان نخواهد آورد. اين درخت ديگر ميوه ندارد، شاخه را بيش از اين تكان ندهيد. اگر من اينها را غرق كردم، غصه نخور. اگر قهر من اينها را گرفت، غصه نخور. به اندازهي كافي به اينها نصيحت كردهايم.
در سورهي نوح آيه بيست و شش خداوند به نوح گفت: ديگر فايدهاي ندارد. نوح دعا كرد: «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً»(نوح/26). خدايا دياري را باقي نگذار. همه را غرق كن. البته پيامبر اهل نفرين نيست، اما چون خدا به او گفت: ديگر در اينها آدم حسابي نيست، گفت: پس اگر در اينها آدم حسابي نيست، باقي همه غرق شوند. «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً»(نوح/27). خدايا اگر اين مردم بمانند، نه خودشان اصلاح ميشوند و نه نسل اينها اصلاح خواهند شد.
از اين آيه هم متوجه نكاتي ميشويم. يكي اين كه خداوند از آينده به انبياء خبر ميدهد. يعني خبر غيب ميدهد كهاي پيامبر! اي نوح! در آينده كسي ايمان نميآورد. اين يك خبر غيبي است. چون پيامبر از غيب خبر نداشت كه در آينده چه ميشود. ولي خداوند به حضرت نوح فرمود: از آينده به تو خبر ميدهم. در بين اينها ديگر كسي ايمان نميآورد. گاهي انسان به مرحلهاي ميرسد كه ديگر هيچ اميدي به نجاتش نيست. بعد هم ميگويد: براي كفار لجوج نبايد غصه بخوري و اندوه داشته باشي. «فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ»(هود/36). در اين قصه چند مسئله هست: 1- كشتي نوح 2- همسر نوح 3- فرزند نوح
خداوند به نوح فرمود: كشتي بساز. «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْني فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ»(هود/37). اي نوح كشتي در برابر چشم ما بساز. خودمان هم به تو وحي ميكنيم كه چه طور آن را بسازي. ما به تو ياد ميدهيم كه چه طور كشتي بسازي و تو مرا مخاطب قرار نده. با من نسبت به اين مردم، ديگر صحبت نكن. به خاطر اينكه ارادهي من اين است كه اينها را غرق كنم. اين «بِأَعْيُنِنا» مهم است. يعني در برابر چشم ما كشتي را بساز. اگر ما بدانيم كه در محضر خدا هستيم، فساد خيلي كم ميشود. اگر شما بدانيد كه يك دوربين مخفي كارهايت را نشان ميدهد، مواظب خودت هستي. چون وقتي نوح كشتي ميساخت همه او را مسخره ميكردند ولي خدا گفت: كشتي بساز. من تو را ميبينم. يعني هر نوع حادثهاي بشود من با تو هستم. من تو را ميبينم پس آرام باش. يك قهرمان ممكن است حال نداشته باشد كه در خانه چيزي را بلند كند. ممكن است به مادرش بگويد تا رختخوابش را بردارد. اما وقتي در يك ميدان ورزش او را نگاه ميكنند، سنگين ترين وزنهها را بلند ميكند. . . چون ميداند كه او را ميبينند. وقتي آدم ميبيند كه او را نگاه ميكنند، تحملش زياد ميشود.
اگر روي دوش كسي باري را بگذاري، اما بداند كه فيلم برداري ميكنند هرچه هم كه سنگين باشد، تحمل ميكند. ميگويد: تو بايد تحمل كني چون ما تو را ميبينيم.
كار براي اوليا خدا عيب نيست. براي نجات مردم سخنراني كافي نيست. گاهي هم بايد دست به كار عملياتي مثل كشتي ساختن زد. توجه به اين كه ما در محضر خداهستيم انسان را دلشاد و دلگرم ميكند. ابتكارات صنعتي الهامات خدا است. چون ميگويد: «وَ وَحْيِنا» ما به تو وحي ميكنيم كه چگونه بساز. نوح شروع به ساختن كشتي كرد. همين كه نوح كشتي ميساخت هر دسته كه ميآمدند بروند او را مسخره ميكردند. قصه مسخره كردن را بشنويد. «وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ»(هود/38). نوح شروع به ساختن كشتي كرد. عدهاي نوح را مسخره ميكردند و ميگفتند: نوح مثل اين كه پيامبري تو گل نكرد و به نجاري افتادي. نوح كشتي را در وسط خشكي ميساخت براي همين عدهاي ميگفتند: آدم عاقل كشتي را در كنار دريا ميسازد كه وقتي آن را هل ميدهد داخل آب بيفتد. آخر در وسط كوير كشتي ميسازد؟ دريا را از كجا ميآوري؟ اين كشتي به اين بزرگي را ميخواهي روي دوش كدام حمال بگذاري تا در دريا ببرد.
نوح را مسخره ميكردند و ميگفتند: حالا كشتي ساختي، آب را از كجا ميآوري؟ كشتي را براي چه ساختي؟ در اين آفتاب و گرما چگونه كشتي ميسازي؟ نوح را بسيار مسخره ميكردند. آدم بايد مقاومت كند.
شخصي در مصر شتري را براي رفتن به عباسيه اجاره كرد. سوار شتر شد. داشت ميرفت. صاحب شتر هم افسار شتر را گرفته بود و داشت ميبرد. صاحب شتر كه شترش را اجاره داده بود، دائم متلك ميگفت و به اين مشتري حرفهاي زشتي ميزد. يك نفر به جاده رسيد و ديد بندهي خدا سوار شتر شده است و هيچ نميگويد. اما صاحب شتر دائم حرف بيهوده ميزند. گفت: آقا! گفت: بله. گفت: چه ميگويد؟ گفت: به من فحش ميدهد. گفت: خوب چرا بالا نشستي و ساكت هستي. بيا پايين او را بزن و توهم او را فحش بده. گفت: مسير تو كدام طرف است؟ گفت: مسير عباسيه است. گفت: اگر مرا به عباسيه ميرساند، بگذار هرچه ميخواهد بگويد. من هدفم اين است كه به عباسيه برسم. يعني يك كسي كه هدف دارد نبايد با چهار متلك خود را ببازد. گاهي وقتها آدم را رگبار متلك ميكنند، اما آدم بايد مقاومت كند. مقوا نيستيم كه آب شويم. انسان هستيم هرچه ميخواهد بگويد، بگويد. ميآمدند به پيامبرها ميگفتند: «إِنَّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ»(اعراف/66) ما نگاه ميكنيم و ميبينيم تو ديوانه هستي. نميگفت: خودت ديوانه هستي. ميگفت: «يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ»(اعراف/67) نه خير من ديوانه نيستم. ببينيد چه قدر صبر دارد. به يكي از پيامبران گفتند: «إِنَّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ»(اعراف/60). تو گمراه هستي. نگفت: خودت گمراه هستي. گفت: «قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي ضَلالَةٌ»(اعراف/61). نه خير من گمراه نيستم. يكي از علامت نبوت و رياست اين است كه آدم روحش بزرگ باشد و با چهار متلك هدفش را گم نكند. ما گاهي وقتها خودمان را به آب و آتش ميزنيم. در عروسي كه نميشود جشن نگرفت. چرا نميشود؟ خيليها عروسي كردند و جشن هم نگرفتند. وقتي آدم ندارد نميگيرد. خيليها خانه نداشتند و داماد هم شدند. مردم هرچه ميخواهند بگويند، بگويند.
گاهي وقتها ما به خاطر جو عمومي چنين ميسوزيم كه خودمان و بستگانمان را همه رقم در فشار قرار ميدهيم. براي اين كه مردم چه خواهند گفت. انسان بايد همين كه راه حق را تشخيص داد، ديگر پايبند حرف مردم نباشد. ببينيد او چكش را برداشته بود و نجاري ميكرد. قرآن هم ميگويد: هر گروهي ميآمدند و متلك ميگفتند. او هم متلكها را تحويل ميگرفت ولي دست از كارش برنمي داشت. ما نبايد با متلك از ميدان در برويم.
مي فرمود: «إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ»(هود/38) شما امروز مسخره كنيد، يك روز هم ما شما را مسخره ميكنيم.
يك صحنهاي را از يك خانمي در اندونزي ديدم. دو سه هفته پيش من در اندونزي بودم. در يكي از پاساژهاي چند طبقه كه در وسط شهر بود و صدها مغازه داشت، وقت نماز خانمي را ديدم كه آمد سجادهاش را انداخت و در وسط پاساژ نماز خواند. من يك مقداري ايستادم و اين خانم را تماشا كردم. گفتم: آقاي قرائتي تو كه خيلي هم روضه و نماز ميخواني، اگر يك وقت احساس كني كه غروب ميشود، مرد اين هستي كه وسط پاساژ نماز بخواني؟ من هرچه حساب كردم ديدم نه، نميتوانم. آن زن اندونزي از من بهتر است. دروغ نميگويم آن زن خيلي از من بهتر است. خيلي خوشم آمد. يعني يك كسي كه فكري مكتبي دارد، نبايد به خاطر گناه اين و آن دست از كارش بردارد. «فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ»(هود/39). شما مرا مسخره كنيد. در آينده خواهيد فهميد كه عذاب خواركننده چه كسي را خواهد گرفت. هم در دنيا غرق ميشويد و هم در قيامت عذاب ميبينيد.
من امروز متلكهاي شما را ميشنوم و صبر ميكنم. دست بالاي دست بسيار است. در آينده شما دچار قهر خدا ميشويد. كشتي را كه ساخت آب جوشيد. جوشش آب را بخوانيد. «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَليلٌ»(هود/40). وقتي امر خدا آمد يعني قهر ما آمد. به زمين گفتيم: هر چه آب داري، بيرون بريز. به آسمان گفتيم هرچه ابر داري ببار. از زمين جوشيد و از آسمان باريد. زمين زير آب رفت. طوري قهر خدا آمد كه «فارَ» فوران كرد. حتي از تنور هم آب ميجوشيد. مثل اين كه ميگويند: سنگ هم به گريه درآمد. يعني سنگ كه اين قدر سفت است، گريه كرد. قهر ما آمد طوري كه از تنور هم آب جوشيد. به نوح گفتيم: در كشتي از هر نر و مادهاي جفتي سوار كن. اين كار براي حفظ نسل بود. از اين معلوم ميشود كه نژاد حيوان بايد حفظ شود. چون وقتي قرار است دنيا را آب بگيرد همهي حيوانها را هم آب ميگيرد. بنابراين از هر موجودي يك نر و ماده سوار كشتي كن و آنهايي كه بستگان تو هستند و مومن به تو هستند، آنها را هم سوار كن. اول حيوانها سوار شدند و بعد آدمها آمدند. از اين معلوم ميشود كه در حوادث اول بايد جان آنهايي كه فكر و دست و پا ندارند، نجات داد و بعد عاقلها را نجات داد. چون عاقلها فكر چاره دارند. اول حيوانها را سوار كرد و بعد آدمها را سوار كرد. جز آن چند نفر كه آنها را سوار نكرد. خدا گفت: همسر و پسرت بايد غرق شوند. آنها بايد غرق شوند. اما بستگان ديگر كه ايمان آوردند سوار كن. بعد ميگويد: به نوح جز افراد قليل ايمان نياورند. «وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ»(هود/41). حضرت نوح گفت: مومنين سوار شويد «بِسْمِ اللَّهِ» هم بگوييد. «بِسْمِ اللَّهِ» نشانهي اسلام است. «بِسْمِ اللَّهِ» رمز توكل است. رمز عشق است. رمز ياد خداست. «بِسْمِ اللَّهِ» يعني بي نهايت كوچك به بي نهايت بزرگ وصل ميشود. اگر تمام اساتيد و استادان دانشگاه، معلم و امور تربيتي، طلبه و پدر و مادرها، اگر همهي مردم اين «بِسْمِ اللَّهِ» را بگويند و به آن عادت كنيم، خيلي خوب است. هر كاري را با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» شروع كنيم. همين «بِسْمِ اللَّهِ» به كار ما رنگ خدايي ميدهد. «مَجْراها وَ مُرْساها» يعني حركت كشتي و سكون كشتي با نام خداست. خداوند اراده ميكند كجا حركت كند و كجا بايستد. مومنين سوار كشتي شدند. ميخواهم حديثي را برايتان بخوانم. شيعه صد در صد قبول دارد. سني هم صد در صد قبول دارد. پيامبر فرمود: «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَرَكَهَا هَلَكَ»(كشفالغمة، ج1، ص408). مثال اهل بيت من مثال كشتي نوح است. كساني كه سوار كشتي نوح شدند، نجات پيدا كردند. كساني كه رهبريشان رهبري اهل بيت است هم نجات پيدا ميكنند. كساني هم كه بعد از پيامبر دستشان را در دست اهل بيت نگذاشتند، آنها هم منحرف هستند. پيامبر فرمود: «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَرَكَهَا هَلَكَ». كسي كه سوار شد نجات پيدا ميكند. كسي كه كشتي نوح را رها كرد غرق ميشود.
اين حديث در مستدرك حاكم، تفسير سيوطي، تاريخ خلفا، طبري، ابن مغازي، ابن كثير، حليت الالياء، منتخب كنزالعمال هست. روايت اينها از سنيها است.
سني و شيعه گفتند كه پيامبر فرمود: مثال اهل بيت من در خط رهبري اين است كه بعد از رسول اكرم دستتان را در دست اهل بيت بگذاريد. براي اين كه كسي كه در خط اهل بيت است مثل كسي است كه سوار كشتي نوح شده است. «وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ في مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ في مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ»(هود/42).
مومنين نوح سوار شدند. كشتي اينها را حركت داد. موجها مثل كوه بود. كشتي بزرگ بود و موج مثل كوه ميآمد و كشتي را به پايين و بالا ميبرد. قبل از آن كه اين صحنه پيش بيايد نوح به پسرش گفت: پسرجان ايمان بياور و سوار شو تا تو جزء اين كافرين نباشي.
گفت: من ايمان نميآورم. گفت: غرق ميشوي. گفت: من غرق ميشوم! پس اين چيست. «قالَ سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماءِ»(هود/43). اين كوه است. بالاي كوه ميروم. كوه مرا حفظ ميكند. هرچه امام به كشورهاي خليج ميگفت كه جز اسلام بياييد. ميگفتند: نه! پرچم آمريكا را روي كشتي ميزنيم و حركت ميكنيم. تمام كشورهاي اسلامي كه خودشان را بند ابرقدرتي ميكنند، فكرشان مثل فكر پسر نوح است. حضرت نوح ناله ميزد كه خداوند غضب ميكند. آنها گفتند: كوه ما را نجات ميدهد.
امام به شاه ميفرمود: جز مردم باش. شاه ميگفت: حامي من آمريكاست. نيروهاي مسلح هستند. غافل از اين كه همان نيروهاي مسلح عليه خودش ميشوند. غافل از اين كه همان آمريكا در موقع خطر نميتواند او را نجات بدهد. نود و پنج كشور از شاه حمايت ميكردند و زماني كه قهر خدا رسيد نود و پنج كشور نتوانستند شاه را از منجلاب نجات بدهند. قرآن ميگويد: تمام تكيه گاههايي كه غير از خداست، مثل تار عنكبوت است. نوح ميگفت: بيا سوار شو. ميگفت: بالاي كوه ميروم.
فعلاً كشتي نوح در حال موج است. در جلسهي بعد ببينيم كه اين كشتي به كجا فرود آمده و سرنوشت كفار چه شد. خدايا به ما ايماني بده كه مسخره كننده ها ما را نلرزانند. چون نوح كشتي ميساخت و او را مسخره ميكردند. خدايا به ما ايماني بده كه بين كثير و قليل جزء قليلها باشيم و نگوييم چون اكثريت كافر هستند. خدايا ما را اهل منطق قرار بده خدايا كمك كن كه جز اكثريت نباشيم. خدايا به ما ايماني بده كه در برابر قهر تو كوه را به رخ نكشيم. تكيه گاهي غير از تو براي خود قرار ندهيم.
«والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته»