متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1370/2/12
بسم الله الرحمن الرحيم
در آستانهي روز معلم و روز كارگر قرار داريم و در مدرسهي شهيد مطهرى در جمع فرهنگيان نمونه، دانشجويان عزيز و محصلين و طلاب مدرسهي علميه مطهرى هستيم. درباره روز معلم خيلى حرف داريم، سالها هم حرف هايى زده شده است. من به طور فشرده دربارهي تعليم و تربيت، حرف هايى را خدمتتان عرض كنم. پس در موضوع بحثمان به مقام معلم و كارگر هم اشاره ميكنيم.
مقام معلم، وظيفهي معلم، علم معلم، تدريس معلم، صفات معلم، مردم و معلم، دولت و معلم بايد به همه اينها اشاره كنيم. دربارهي صفات معلم بايد بگويم مقام معلم عزيز است. معلم امانتدار است، اما چه امانتى؟ امانتهاى مغزدار. خدا به ديگران دلار داده است، مزرعه داده است، كاخ داده است، باغ داده است، به معلم مغز داده است، يعنى مغز نسل نو در اختيار معلم است. دلار ندارد، اما مغز در اختيارش است. بارها شكر كردم و گفتم: الحمد لله رب العالمين كه من معلم هستم. خدا شهيد بهشتى را رحمت كند، تلفن كرد و به منزل ما آمد، گفت: آمدهام به تو بگويم، تو در معلمى بسيار موفق هستى. مىترسم خطرى براي تو پيش بيايد، گفتم: چه خطرى؟ گفت: خطرى كه مىترسم تو را ببرند و يك پستى مثل امام جمعهاى، قاضى، مديركلى، وكيلى، وزيرى، دادستانى به تو بدهند، البته آنها هم پستهاى مقدسى است اما مىترسم دست از معلمى بكشى. من از مسافت دور به خانهي شما آمدم كه بگويم گچ و تخته را رها نكنى. من هم گفتم قول مىدهم رها نكنم.
مقام معلم به امانتدار بودنش است. امانت دار مغزها، چشمها، دلها، براى سالها، براي عصرها، براى نسلها، است. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»(بقره/30) معلم كسى است كه خليفهي خداست. اولين معلم خداست. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(بقره/31) دومين معلم رسول خداست. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»(بقره/129) سومين معلم جبرئيل است. «عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى»(نجم/5).
يكى دو مورد شعر از شهريار هست، كه بگذاريد برايتان بخوانم.
اى معلم اى چراغ رهنما *** در رديف انبيايى مرحبا
سينهها را سانى سينا كنى*** چشم نابيناى دل بينا كنى
از پدر گر قالب تن يافتيم***از معلم جان روشن يافتيم
اى معلم چون كنم توصيف تو***چون خدا مشكل توان تعريف تو
اى تو كشتى نجات روح ما*** اى به تو فان جهالت نوح ما
يك پدر بخشندهي آب و گل است***يك پدر روشنگر جان و دل است
«وللدك باعلمك» آدم سه تا پدر دارد. «ابٌ ولدك» پدرى كه باعث تولد تو شد. «ابٌ ولدك» شوهر مادرمان «ابٌ زوجك» آن پدر خانمى كه ما را داماد مىكند. «ابٌ علمك» آن كسى كه به تو درس مىدهد. يعني انسان سه تا پدر دارد. پدرى كه، پدر خانوادگى است. پدرى كه پدر زن است. پدرى كه معلم است. آن وقت داريم «وللدك با علمك، با زوجك، ابٌ وللدك، ابٌ زوجك، ابٌ وللدكٌ ابٌ علمك ٌ وللدك لا علمكٌ با زوجك»
هر سه را حق ابو مشترك*** ليك پرسى كدامين برترى
اين هم مال طلبهها، آن هايى كه علوم معارف اسلامى مىخوانند. كدام معلمها بهتر هستند؟ ليك گر پرسى كدامين برترى؟ *** آن كه دين آموزد و علم و يقين.
صد هزار تا طلبه مىخواهيم، پزشك هم مىخواهيم، مهندس هم مىخواهيم. خيلى كمبود داريم. از چيزهايى كه كمبود داريم، طلبه است و هركس از من مىپرسد چه كار كنم؟ مىگويم: بيا طلبه شو! نه به خاطر اين كه تعصب لباسى داشته باشم. نه من تعصب لباسى ندارم. نياز شديد است. آدم مىتواند دكتر و مهندس را از بلژيك و آلمان بياورد، اما آيت الله را كه نمىشود از بلژيك آورد. آفريقا پنجاه و يك كشور دارد، ما با سه نفر به آفريقا رفتيم، هركشورى مىروى، مىگويند: اى كاش يك مطهرى اين جا بود. اى كاش يك امام اينجا بود. اگر در عراق يك امام بود، صدام اين طور نجف و كربلا را به خاك و خون نمىكشيد. افغانستان يك امام مىخواهد. همهي كشورها براى نجات خودشان، يك امام مىخواهند. فلسطين يك امام مىخواهد. حالا نه درحد امام، درحد مطهرى، حتى در حد طلبههاى جزئى، اگر مثل من هم يك طلبهي عادى داشته باشد، خوب است. نه نابغه، نه هيچى، من يك طلبهي عادى هستم. با اين كه ما از طلبههاى عادى هم صدهزار نفر مىخواهيم. نوابغ كه هزار نفر بس است، پانصد نفر بس است. مثل خورشيد مىماند. يكى از آن براى همهي دنيا بس است. اما ما صد هزار نفر روحانى مىخواهيم. پيشنهاد من اين است كه هر كس چند نفر پسر دارد، يكى، دو تا از آنها را بفرستد تا طلبه بشود. از روي تعصب نمىگويم.
قرآن سه مرتبه فرموده است: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِِ»(توبه/33)، (فتح/28)، (صف/9) اين آيه سه بار تكرار شده است. ترجمه آيه اين است. اسلام كرهي زمين را مىگيرد و براى اين كه اسلام كرهي زمين را بگيرد، رهبر جهانى مىخواهيم. قانون جهانى مىخواهيم. آمادگى جهانى مىخواهيم. رهبر جهانى، امام زمان(ع) است، قانون جهانى قرآن است، آمادگى به اين است كه در جامعه مطهرىها، بهشتىها، باهنرها، فرهنگيانمان مثل رجايىها باشند.
آن كه با تو درس قرآن مىدهد*** با تو دارد جاودان جان مىدهد
ما جهان جاودان خواهيم و بس*** خواه باشد زود رس يا دير رس
مقام معلم بخصوص معلمان ايران خيلى بالاست. در جلسهاى كه ما هستيم، معلمان تركش خورده، جبهه رفته، با سابقه، مجرب، نمونه، از خواهر و از برادر، ما امروز در همهي صنفها نمونه داريم. الحمد لله كشورمان نمونه است.
– وظيفهي معلم:
وظيفهي معلم چيست؟ وظيفهي معلم خيلى مشكل است. يك معلم پنج كار بايد بكند. يعنى يك معلم كار پنج مهندس را بايد بكند. ماشينى كه سوار مىشوى، پنج كار مهندسى روي آن انجام شده است.
1- يكى كشف معدن ميكند.
2- يك عده استخراج مىكنند.
3- يك عده مهندس ذوب مىكنند.
4- يك عده مهندس قطعه سازى مىكنند.
5- يك عده مهندس مونتاژ مىكنند.
پنج گروه مهندس روى آهن كار مىكند، تا اين آهن ماشين مىشود. كشف معدن، استخراج معدن، ذوب معدن، قطعه سازى، پنج گروه مهندس روى جماد كار مىكند. همه اين پنج كار را يك معلم بايد انجام دهد. يك معلم بايد شاگرد را كشف كند، بعد بايد شاگرد را استخراج كند، بعد بايد شاگرد را ذوب كند، بعد بايد اين شاگرد را بسازد و بايد شاگردهاى ساخته شده را با هم متحد كند. يعنى يك معلم كار پنج گروه مهندس را مىكند. وظيفهي معلم چيست؟ كار معلم چيست؟ معلم برزخ بين خانه و جامعه است.
ما سه نوع محيط داريم. محيط كوچك خانه، مدرسه و جامعه. معلم در اينجا، شاگرد را از خانه تحويل مىگيرد و مىخواهد تحويل جامعه بدهد. دو نوع كار بايد بكند. يكى بايد لايه روبى كند. يعنى معلم بايد آن چه از صفات بد را كه بچه از پدر و مادر گرفته، از بين ببرد و هم بايد او را براى جامعه آماده بسازد. مشكلاتى كه شاگرد دربارهي معلم دارد، بايد اين مشكلات را حل كند.
يك شاگرد نگرانى هايى دارد، معلم محرم اين نگرانى هاست. منتها نگوييد آقاى قرائتى چه مىگوييد؟ خود معلم هم هزار نگرانى دارد. خبر از كرايه خانهها دارى؟ ميدانى فلان چيز و. . . كيلويى چند و مترى چند شد؟ معلم نبايد نگران باشد تا بتواند زنجير را از پاي ديگران باز كند. اگر پاى در زنجير باشد نمىتواند زنجير را از پاى ديگران باز كند. يك نوجوان كه وارد مدرسه مىشود، مشكلات زيادى دارد. نگرانى از آينده داريم. بالاخره يا ما سر جلسه كنكور مىرويم يا نمىرويم. يا قبول مىشويم يا نميشويم؟ نگرانى از تبعيضات هم وجود دارد. در خانه او را بيشتر دوست دارد، پدر براى او فلان چيز را خريد، براي من نخريد. چرا او را راه دادند، ولي من را راه ندادند. تبعيضات اجتماعى و خانوادگى كه بسيار كشنده است. نگرانى از وضع پدر و مادر هم ميتواند نگران كننده باشد. پدرم كار ندارد، معتاد است، خانه ندارد، كرايه بايد بدهد، نگرانىهاي اين چنيني كه بسيار سخت است. گاهى بچهها غصه مىخورند. پدرمان بى سواد است. بى كار است. بدهكار است. با مادرم سازش ندارد. بد اخلاقاند. همهي اينها روى مغز بچه فشار مىآورد. يك نوجوان همين كه يك رشدى پيدا كرد، اين همه فشار برروي اوست و از آينده نگران است، از تبعيضات نگران است، از وضع پدر و مادر نگران است.
اين جا سوء استفاده كنم يا نه؟ (حسن استفاده) نهضت سوادآموزى دارد اسم نويسى مىكند. پسرها دست پدرهايتان را بگيريد، التماسشان كنيد، اشك بريزيد، سه ماه و نيم بيايند، روزى يك ساعت، با سواد بشوند. الان هم وقت ثبت نام است. يك تكانى بخوريد. يكى از مشكلات بى سوادى است. يكى هم بى پولى است. يكى هم بيكارى است. يكى هم عدم توافق با پدر و مادرها و. . . است. حالا بچه گاهى خودباخته است. (خودباختگى) البته خودباختگى در بزرگ ترها هم هست. گاهى آدمها وقتي دكتر و مهندس شدند دچار خودباختگي ميشوند.
به يكى از اين كشورهاى غربى رفته بوديم. يك كسى در فرودگاه گفت: آقاى قرائتى، ديدى غرب چه خيابان هايى، چه اتوبان هايى، چه بهداشتى دارد؟ اينها خيلى هم سوپر دولوكس بودند. فقط دوتا كراوات رو هم نزده بودند، ولى همهي كارهاى سوپر دولوكسىها را كرده بودند. گفت: خيلى خودتان را باختهايد. همهي پوست خيارها، پوست هندوانهها، پوست تخمهها، تمام زبالههاى تهران را اگر در يك جا عصاره كنند، ميكروب آن به اندازهي نجاست سگي است كه در رختخواب اينها هست. اينها با سگشان در رختخواب مىخوابند. و سگشان ادرار مىكند. ميكروب ادرار سگ، از همه پوست هندوانههاى تهران بيشتر است.
البته نمىخواهم بگويم، پوست هندوانه تهران تميز است. حالا نگويند، آقاى قرائتى گفت: پوست هندوانه را در خيابان بينداز. منظورم اين است كه باز هم از غربىها بهتر هستيم. همين طور هم نبايد پوست تخمه در اتوبان يا در جاده ريخت. بايد تميز باشيم. ما خودمان هم بايد تميز باشيم. اما اگر آنها خواستند به ما بگويند كثيف هستيد، آنها خودشان از ما كثيفتر هستند. گاهى وقتها آدم خودش شير را باز مىكند و زير دوش مىرود، با دست خودم زير دوش مىروم، اما اگر تو خواسته باشى آب در يقهام بكنى، در گوشت مىزنم. تو درحدى نيستى كه به من بگويى كه آنها بهداشتشان از ما بهتر است. چه چيزشان از ما بهتر است؟ آلودگى هايى كه پيدا مىشود، فورى يك كهنه رويش ميكشند و مىگويند تميز شد. ولي ما با شلنگ آب مىشوييم. يك كثافت هايى هستند. البته خيابان هايشان سوپر دو لوكس است. پشت ديوارهايشان آينه است، در آن خفه مىشوند. فقط عيب ما اين است كه جوان هايمان سه تا مرض دارند. بگويم يا آبرودارى كنم؟
1- حال كار ندارند. 2- حال تحصيل ندارند. 3- حال عبادت هم ندارند. اگر به ما بگويند مرض شما چيست؟ مىگويم: ما سه تا مرض داريم. حال كار نداريم. اسلام براى كار خيلى احترام قائل شده است. كار مقدس است. كار عبادت است. حديث داريم: كار جهاد در راه خداست. حديث داريم دعاى انسان بى كار مستجاب نمىشود. حديث داريم: كسانى كه بار زندگيشان را روى دوش ديگران مىاندازند(تو كار كن، من بخورم) اينها مورد لعنت هستند. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ»(كافى، ج4، ص12) خدا لعنت كند مفت خور را، هركسي را كه بار خود را روى ديگرى ميگذارد، البته، يك كسى به كس ديگرى گفت: تو مفت خور هستى. گفت: چطور؟ گفت: تو الان رفتى خانهي اين سور خوردى، تو چه كارى كردى؟ گفت: به خدا چند سال است اين قدر زحمت كشيدهام و برايش حرف زدهام تا اين حالا آمده شده. . . حالا تو به من مىگويى كه مفت خور هستم. جانم در آمده تا حالا اين براي خودش كسي شده است، به هر حال ما كه مىگوييم مرگ بر آمريكا، آمريكا متجاوز است. پسري هم كه در خانه است نيز ممكن است از نظر خصلت آمريكايى باشد، يعنى به خواهرش مىگويد: بلند شو پيراهن من را اتو كن. تو هم بلند شو سماور را جوش بياور. تو هم بلند شو، لباس من را بشور. كسي كه در خانه كار نميكند و كار را به ديگري واگذار ميكند، اين هم آمريكايى است. چون آمريكا حق مستضعف را ضايع ميكند، اين هم در خانه حق مستضعف را، از بين ميبرد. منتها مستضعف امريكا، آفريقاست. مستضعف اين جوان بيست و دو كيلويى، خواهر و برادرهاى كوچكتر هستند. هر دوي آنها زور مىگويند. اين بيش از اين نتوانسته است زور بگويد. اگرمىتوانست، مىگفت. مواظب باشيم، آمريكايى صفت نباشيم.
اكثر پيغمبرها كشاورز بودند. حديث داريم: كسى كه يك درختى را آب بدهد، انگار يك مسلمانى را آب داده است. حديث داريم: هرگز درختى را قطع نكنيد. مگر اين كه در جاي آن درخت بنشانيد. حديث داريم: خدا، آدمى را كه كارش در بازويش باشد، اهل حرفه باشد، دوست دارد. حديث داريم: خوشا به حال كارگر، حيف ما كه حال نداريم.
2- حال تحصيل نداريم. شانزده تا تجديدى داريم.
3- حال عبادت نداريم. مىخواهد نماز بخواند، رابطه با خدا داشته باشد. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) مشكل ما اين هاست و بايد حل شود. اما ضعفها را گفتم، دلسرد نشويد. ما امكانات هم داريم. رسول اكرم(ص) فرمود: كسى كه آب دارد، خاك هم دارد، ولى نفت مىفروشد و از خارج گندم مىخرد، اين مورد محبت پيغمبر نيست. «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ»(قربالإسناد، ص55) امت و ملتى كه آب و خاك دارند، اما نان ندارند بخورند، پيغمبر به اينها نفرين كرد، نوجوانان ما در چيزهايي مثل خود باختگى، احساس حقارت، لجاجت، پزدادن، تقلب، خجالت نابجا، در اينها گير كرده است.
آقايانى كه دير تلويزيون را روشن كردهايد. روز كارگر و روز معلم است. هم از كار و هم از معلم ميگويم. گفتيم: وظيفهي معلم چيست؟ به يك معلم، يك نوجوان را مىدهند. نوجوانى كه نگران آينده، نگران تبعيضات، نگران پدر و مادر به خاطر بى سوادى، بى كارى، بى پولى، است. نوجوانى كه خودباخته، لجوج، اهل پز، متقلب، خجالتى است. يك همچنين نوجوانى را به يك معلم مىدهند، مىگويند: آقاي معلم تحويل بگيرو از اين يك عبد صالح، مخلص، انقلابى، بساز. ببين يك معلم چقدر بايد مايه داشته باشد، كه از يك جوانى كه اين همه عيب و زمينهها دارد، چنان چيزي را بسازد. آن وقت اين معلم چقدر بايد از نظر مايههاى ايمانى، اخلاقى، اشعار، قدرت بيان، قدرت تمثيل، هنر، نوآورى، ابتكار، خصلتها، داشته باشد كه بتواند يك آدم نو بسازد.
جرثقيل بايد چقدر آهنش قوى باشد و زور داشته باشد كه اين سنگ شن را از ته چاه بردارد و ببرد سر قله بگذارد؟ يك وقت آدم مىخواهد يك ماشين را از جوب بيرون بكشد، خوب آن را يك حول مىدهيم و از جوب بيرون ميآوريم. اما اين بچهها در جوب نيفتادهاند. نوجوانهايمان در يك چنين دره هايى افتادند و معلم بايد قدرت علميش، جرثقيلى باشد كه جوان را از اين منجلابها، بيرون بكشد. رجايى معلم نمونه بود. يك كسى از ششصد كيلومترى آمد، نشست و گفت: من مىخواهم دستت را ببوسم و بروم. دست او را بوسيد و رفت.
داشتيم اين معلمهاى نمونه را ميگفتيم. من درباره چند نفر از اين معلمهاى نمونه برايتان بگويم. جزوهاى به دستم رسيد. نكاتى را راجع به معلمين نمونه يادداشت كردم. عالمى مىگفت: يك روز برفى كه برف خيلي زياد بود، گفتيم: امروز از درس خبري نيست. آمديم ديديم عالم و استاد قبل از ما آمده است. گفتيم: شما در اين برف آمدهايد؟ گفت: مگر در روز برفى، بقالها تعطيل مىكنند؟ اگر بقال تعطيل نمىكند، پس چرا ما تعطيل كنيم؟ حالا دبستانىها حسابشان جداست. آنها مىافتند و دست و پايشان ميشكند. آقا همين كه برق مىرود، درس هم تعطيل ميشود. مگر چاقاله بادام فروشها و گوجه سبز فروشها همين كه برق ميرود، دكان را تعطيل ميكنند؟ در يك گوشه ميايستند و يك چراغ ميگذارند و فروششان را ميكنند. ما نبايد به خاطر اين كه برق نيست، همه چيز را تعطيل كنيم. در خوابگاه پشه است، پس درس تعطيل است. شخصي آمده بود و مىگفت: آقا چهل روز است كه در خوابگاه ما مرغ نيست. گفتيم: آقا مگر بوعلى سينا مرغ خورد؟ مگر آدم با مرغ خوردن دانشمند مىشود؟ اگر آدم با مرغ خوردن دانشمند مىشود، دانشمندترين آدمها، روزانه بايد چه قدر مرغ بخورند.
با مرغ خوردن آدم دانشمند نمىشود. من خودم يك معلم نمونه سراغ دارم كه در حوزهي علميه قم است. خيلى عجيب بود، يك بار سر درس دير آمد. به شاگردهايش گفت: ببخشيد من دير آمدهام. مدتها بود همسر من مريض بود. مىخواستم كه سر درس بيايم، كه از دنيا رفت. خانهمان از جمعيت پر شد كه خانمم را براى دفن ببرند، من هم منقلب بودم، هيجانى بودم، ولى يك مقدار تشييع جنازه كردم، بعد ديدم درس شما دير مىشود، آمدم تا يك خورده درس بدهم و بعد دنبال تشييع جنازه بروم. من يك همچنين معلمى هم ديدهام. يكى از علماى قم است. همسرش مرد ولى درس ما را رها نكرد. درس طلبهها را تعطيل نكرد. اينها معلمهاى نمونه هستند.
يك آدم هم هست كه درس را تعطيل مىكند. ميگوييم: چرا؟ مىگويد: والله بچه كفشم را در حوض انداخت و ديدم كفشهاى قبليم هم درشان معلمى نيست. بچهها علاف هستند كه كفش ايشان برق ندارد. در آخوندها هم همين طور هستند. مىدانيد چه وقت من آخوند خوبى هستم؟ من وقتى آخوند خوبى هستم كه وقتى دارم به مسجد مىروم، اگر عمامهام به شاخهي درخت گير كرد و در جوب افتاد، نگويم كه حالا چه كنم. اصلاً «چه كنم» معنا ندارد. بايد به مسجد بروم و نماز بخوانم. حالا يك نماز هم بى عمامه بخوانم، نه زشت است و نه پرستيژم به هم مىخورد. خوب، به مردم بگو نماز را فرادى بخوانند. عجب كسى كه جماعت را به عمامهاش مىفروشد. اين آخوند هم سوز ندارد. آدم بايد سوز داشته باشد. يك كسى پهلوى من آمد و گفت: آقاى قرائتى مىشود من همكار شما باشم؟ گفتم: بسم الله خوب بنشين ببينيم كجا بودى؟ همين طور كه داشتيم صحبت مىكرديم، كتفش خورد به ديوار، يك مرتبه ديدم هى تكان مىخورد. يك چند دقيقهاي چنين كرد، گفتم: آقا ببخشيد، شما نمىتوانى همكار ما باشيد. گفت: چرا؟ گفتم: بايد بايستى گرد گچ بخورى، حالا كتفت به ديوار خورده است، يك ربع است هي اينور و آنور ميكني، تو نمىتواني با من كار كني. مگر هركسى مىتواند بسيجى باشد؟ مگر هركسي مىتواند معلم باشد؟ اين هايى كه خيلى به خودشان مىرسند، اصول دينشان پزشان است. اينها موفق نيستند.
– تواضع شاگرد و معلم:
حضرت عيسى(ع) گفت: من تقاضا مىكنم. مىخواهم پاهاى شما را بشويم. از طرفى تواضع شاگرد نسبت به معلم است «من علمنى حرفاً فقد صيرنى عبداً»
مىخواهيد ببينيد نقش معلم چيست؟ همهي شما مىدانيد بنى اميه بد بودند. در زيارت عاشورا مىگوييم: «وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِي أُمَيَّةَ قَاطِبَةً»(مصباحالمتهجد، ص744) يعنى همهي آنها را لعنت كرده است. اسلام اين چنين به كل بنى اميه لعنت و نفرين كرده است. خوب، از كجا شروع مىشود تا به كجا تمام ميشود؟ ولى يكجا بنى اميه بريد، مىدانيد كه يزيد چقدر بد بود، ولي پسر يزيد خوب در آمد. گفتند: : او پسر آن پدر است. چطور پسر يزيد خوب شد؟ بررسى كردند، ديدند پسر يزيد يك معلم خوب داشته است. اين معلم، اين را خوب تربيت كرده است. معلم آن را گفتند و زنده در گورش كردند. ما قبلاً مىگفتيم همچنين چيزي اصلاً نمىشود، اما بعد از اين كه ديديم صدام زنده زنده آدم مىسوزاند فهميديم نه، مثل اينكه مىشود كه كسى از بنى اميه باشد و زنده معلم را در گور بكند.
اگر آدم چيزى را نمىداند، بايد بگويد نمىدانم. معلم نمونه اين است. نمىداند بگويد نمىدانم. دكتر نمونه بگويد: مرض تو را نفهميدم. معلم چه كسى است؟ معلم وظيفهاش چيست؟ يك نوجوان نگران، خودباخته، لجوج، متقلب، خجالتى، ترسو، بخيل، معلم «إذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً»(معارج/20) شاگرد «لَيَطْغى»(علق/6)، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ»(عصر/2)، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى»(علق/6)، «لَفي خُسْرٍ» هلوع «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»(معارج/19)، جزوع «إذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً»(معارج/20) منوع «وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»(معارج/21)، انساني كه دچار نقاط ضعف است، بايد از طريق معلم بالا كشاند. حالا اين معلم چقدر بايد مايه داشته باشد؟ امداد الهى مىخواهد. معلمى با ليسانس و فوق ليسانس خوب است، اما نفس معلم بايد با خدا گره بخورد. خدايا من مدركى دارم، من خودم هم همين طور هستم. مطالعه مىكنم، اما يادداشت اثر نميگذارد. خدا ميداند، گاهى يادداشتم را در تلويزيون مىخوانم، اما هيچ اثرى ندارد. اما گاهى وقتها وسط بحث هايم، يك چيزى به خاطرم مىآيد و همين طور در بين حرف هايم مىگويم، همان چيزى كه پيش بينى نمىكردم، به دل مىنشيند و اثر مىكند. مدرك ارزش دارد، اما مهمتر از مدرك اين است كه خدا به نفس شما يك اثرى بدهد. اگر خداوند نظر كند «أَوْهَنَ الْبُيُوت»(عنكبوت/41) سست ترين خانهها، خانهي عنكبوت است. تار عنكبوت را فوتش كنى، از بين مىرود. ولى «اشرف المخلوق» انسان است. اگر خدا اراده كند، اشرف المخلوق را كه پيغمبر است با تار عنكبوت در غار حفظ مىكند. پيغمبر داخل غار رفت، بيرون غار، تار عنكبوت بود. پيغمبر كيست؟ اشرف المخلوقين. تار عنكبوت چيست؟ «أَوْهَنَ الْبُيُوت» اگر خدا بخواهد اشرف را با اوهن حفظ مىكند.
ما در جنگمان ديديم كه گاهى وقتها، يك عده بسيجى با بسيار وسايل ساده، در مقابل مدرنترين تجهيزات رفتند. واقعاً آدم گاهى اوقات در تلويزيون منقلب مىشود. خواهرعزيز، مردعزيز، برادرعزيز، در صف ايستاده، يك قوطى تايد گرفته است، كوپني است، نصفش را مصرف كرد، نصفش را مىبندد و مىآورد، به كردها مىدهد ولي كشورهايى كه ده تن، ده تن توليد مىكنند، يك تن آن را به اين كردها نمىدهند. چقدر غرب رسوايى به بار آورد؟ چقدر غرب خودش را ننگين جلوه داد؟ من اگر در دانشكده حقوق بودم، در دكتراى حقوقى شك مىكردم. اگر آدم قرار باشد آخرش دكتراى حقوق بگيرد و اين حقوق دانهاى بين المللى، اين طور خفه بشوند، اصلا آدم بهتر است در آن دانشگاه را كاهگل بگيرد. حقوق را همين ملت مراعات مىكنند كه همين كه مىبينند ندارد، از تمام وجود ماه ميگذارند. چهار ساعت در صف ايستاده است تايد گرفته دو تا پيراهن با آن شسته، وضع كردها را مىبيند مقدار باقي مانده تايدش را هديه ميدهد. اين حقوق است، حقوق بين الملل اين است. دانشكده بچاپ، بچاپ است. گفت: كتا بچاپ مىكنى؟ گفت: كتاب چاپ مىكنم كه مردم را بچاپم. چاپ براى چاپيدن. دانشكدهي حقوق هم براى دزديدن حقوق است.
معلم كيست؟ معلم كسى است كه مىتواند دودمان بنى اميه را عوض كند، مىتواند مسيرش را عوض كند. پسر يزيد گفت: اي كاش سقط شده بودم و پدري مثل يزيد نداشتم. معلم چنين كارى مىكند. علم معلم خيلى بايد باشد. هر چه اطلاعات زيادتر باشد، بهتر است. معلم و شاگرد بايد عاشق و معشوق باشند. نظام تربيتى بايد طوري باشد كه تا گفتند: «يك معلم مريض است» بچهها يك مرتبه غصه بخورند. بگويند: آقاى معلم يا خانم معلم مريض است، همين جا دعايش كنيم. (خدايا استاد ما را شفا بده) يعنى هم بايد عاشق درس و هم عاشق معلم باشند. متأسفانه عاشق هيچ كدام نيستند. بعضى هايشان تا مىگويند معلم مريض است، مىگويد: آخ جان!
البته مطلبي كه من راجع به دانشكدهي حقوق گفتم، راجع به دانشكدهي حقوقى كه طرفدار حقوق باشد، حرف نمىزنيم. ما از سينما هيچ وقت بدگويى نمىكنيم. فيلم بد، بد است. اين دكتراى حقوق سازمان ملل هستند كه چهرهي زشتى آدم از آنها دارد. سى، چهل سال است بچههاى فلسطين كتك مىخورند و اعراب اين طور نگاه مىكنند. رؤساى جمهور، پادشاهان عرب همين طور نگاه مىكنند، نه اسلامى بودن، نه عرب بودن، نه ممنوع بودن، نه مظلوم بودن، نه آواره بودن، هيچى در اينها اثر نمىكند. از اينها آدم مىسوزد.
معلم بايد خيلى آرام و روان حرف بزند. فيلم اثر دارد. قدرت تمثيل اثر دارد. گاهى با يك مثل، آدم مىتواند كار يك ساعت حرف را بكند. سؤال كرد آقا ما سى سال در دنيا گناه مىكنيم. چرا تا ابد مىسوزيم؟ خوب، سى سال گناه كردهايم، چرا تا ابد مىسوزيم؟ به آن گفتم: شما يك دقيقه با چاقو چشمت را در مىآورى، تا ابد كور هستى. گفت: خوب، فهميدم. گاهى گناه يك دقيقه ولى كورى آن تا آخر عمر است. گفت: آقا «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ»(عنكبوت/45) پس چرا نماز ما ما را نساخت؟ گفتم: تخمه پوك سبز نمىشود. گفت: فهميدم. آقا حضرت امير(ع) تير را از پايش مىكشيدند، نمىفهميد. مىشود؟ بله! فوتباليست استخوانش مىشكند، متوجه نمىشود چون عشق گل زدن دارد. گاهى آدم با دو، سه ثانيه و يك ضرب المثل مىتواند كلى گره را باز كند.
آمده بود و مىگفت: بول و عرق هر دو ساخت كليه هستند، چرا عرق كه از پيشانى مىآيد پاك است، بول نجس است؟ گفتم: من كه نمىدانم ساخت كجاست. من كه طب نخواندهام. گفت: نخير! دنيا ثابت كرده است. گفتم: خوب، حالا ثابت كرده است، من بلد نيستم. ديدم خيلى لجبازى مىكند. نميدانم گير آدم لجباز افتادهايد، يا ته. گفتم: آقاجون گيرم هر دو ساخت كليه باشد. بعد يك مثل زدم. گفتم: ببينيد يك خال اگر روى دماغ عروس بيرون بيايد كلى عروس زشت مىشود. اگر همين خال از كنار لبش بيايد بيرون، كلى عروس خوشگل مىشود. با اين كه تركيبات شيميايى خال همه يكى است. حالا از اين جا بيايد بيرون، يا از اين جا. حالا گيرم تركيبات شيميايى عرق و بول يكى بود. تا از كجا بيايد بيرون. خال از دماغ بيايد بيرون و يا از بغل لب، صد هزار تومان فرق معامله است.
گاهى معلم بايد قدرت داشته باشد، اين طورى است. شاگردهاىي لجباز هستند، شاگردهايي هم مغرور هستند. بايد بتوانى همهي اينها را خرمنشان را خرد كند.
در تدريس معلم، گاهى تكرار بايد بكند. حديث داريم كه گاهى از پيغمبر(ص) سؤال مىكردند، سه بار تكرار مىكرد. يك چيزى را سه بار تكرار مىكرد. تكرار اشكال ندارد. بخصوص چون فرق است بين پختن و داغ كردن، پختن چيست؟ داغ كردن چيست؟ هر داغى سرد مىشود، اما هيچ پختهاى خام نمىشود. اگر خواستى داغ كنى، يك بار بس است. اما اگر بخواهى بپزى، بايد خيلى معطل شوى. يك وقت آدم مىخواهد يك كسى را تربيت كند، بايد هى تكرار كند و لذا آدم گاهى يك درسى را بلد است، اما بايد باز هم برود.
نفس استاد، قيافهي استاد و. . . در آدم اثر مىكند. نگاه به عالم ربانى عبادت است. به همين خاطر است نگاه به كعبه عبادت است. به همين خاطر گاهى نگاه و يا تكرار آدم را مىسازد.
– صفات معلم؛ سعه صدر، سوز، اخلاص، خودمانى بودن، نظم، تشويق، تجليل از معلمان قبلى، انعطاف پذيرى، انصاف علمى، شهامت به جا، تواضع، آراستگى ظاهرى، حفظ ادب، عمق و بصيرت، خيلى حرف است.
يك نفر از فضلا مىگفت: ما پاى درس نهج البلاغه مطهرى، حدود سى سال پيش نشسته بوديم، در قم، ايشان نهج البلاغه درس مىداد. رسيد به اين كه شهادت در راه خدا مخصوص اولياء خداست. يك مرتبه تا به اين جمله رسيد، نهج البلاغه را گذاشت زمين، گفت: بياييد يك دعا مىكنم آمين بگوييد. گفتند: باشد. نهج البلاغه را گذاشت زمين، گفت: خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب ما بگردان. شاگردهايش آمين گفتند. يعنى سى سال قبل از شهادت براى شهادتش دعا كرد. آخر شهادت را كه علكى به كسى نمىدهند. يك آدم هايى هستند سى سال پيش در فكرش هستند.
خدايا! به آبروى انبيا و اولياء و شهدا و آبرومندان درگاهت، سر سفرهاى كه آنها را نشاندهاى و آن جايى كه آنها را جا دادهاى، سر آن سفرهها ما را هم بنشان. و در آينده ما را در جوار آنها قرار بده. خدايا! نسل ما را از حال كار نداشتن، حال درس خواندن نداشتن، حال عبادت نداشتن، حال عبادت و تحصيل و كار به همه مرحمت بفرما. خدايا! كمبودهاى ما تأمين بفرما. رهبر ما، امت ما، كشور ما، نسل ما، ناموس ما، عقايد و افكار ما، مرز ما را حفظ كن. خدايا! منحرفين هدايت بفرما. همين طور كه خط فرقان كه مطهرى را شهيد كرد و خط ليبرال و خط منافقين و همين طور كه خط هاى انحرافى را جلوه دادى و روشن كردى براى مردم و رسوا كردى، هر رقم انحراف ديگر هم در نظام اسلامى هست، اين انحراف را براى همه رسوا بفرما.
از همهي شماها بخصوص فرهنگيان نمونه آموزش و پرورش تشكر مىكنم. من مىخواستم در باره ى مردم و معلم هم يك چيزى بگويم كه روز معلم فقط اين نيست كه روز معلم باشد و يك دسته گلى و يا هديهاي به معلم بدهند. واقعاً بايد بانكها و صندوقهاى قرض الحسنه وامهاى بى سود به معلم بدهد. تشويقهاى مادى اين طورى بايد باشد و واقعاً بچهها بايد دست معلم را ببوسند. تشويق بايد عملى باشد. چين خودش توليد كاغذ مىكند. اما تمام كتابهاى مدرسهاش مال دو سه سال است. ما كاغذ مىخريم سالى يك بار و كتاب پاره مىكنيم. يعنى ما كه كاغذ وارد مىكنيم، كتاب بايد هر سال تجديد چاپ شود. اما چين كه معدن كاغذ است و يك كتاب را سه سال استفاده ميكند. ما اگر كتاب هايمان را دبيرستانىها راهنمايىها خوب نگه دارند، هر سال ميلياردها تومان در آمدش است كه هر سالى ده، پانزده تا شهرك براى آموزش و پرورشها مىشود ساخت. فقط به شرطى كه جوان دبيرستانى كتابش را خوب نگه دارد. آدم غصه مىخورد كشورهاى كافر، خوب حفظ مىكنند با اين كه كاغذ را توليد مىكنند، ما همين طور كاغذ را پاره مىكنيم. يك مقدارى مردم بايد دقت كنند يك مقدارى مردم بايد دقت كنند، يك مقدار هم دولت، ولى معلمين حقوق شما كم است، مىدانم. مشكلات را مىدانم. ولى قداست را با چيزى نفروشيد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»