متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1363/12/9
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمدلله رب العالمين و صل علي سيدنا و نبينا محمد و علي اهل بيت و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين»
به عيد نوروز نزديك ميشويم. به فصل بهار نزديك ميشويم. به درخت و سبزي و درخت كاري نزديك ميشويم. هفتهي درخت كاري نيز هست. اما من بحثم را ميگويم. درباره مسئلهي عيد و درخت و سبزي و ماهي درون ليوان حرفهايي گفته ميشود و در آخر بحث هم تذكراتي ميدهم. اما فرم بحث را نميتوانم عوض بكنم، چون بحث مهمي است. گرچه گاهي هم تناسبهايي پيش ميايد كه آدم يك اشاراتي هم به زمان و فصل بكند، پس اجازه بدهيد كه من بحث را كه چند ماه هست دنبال ميكنم، دنبال كنم، بعد هم به مناسبتي كه به عيد نزديك ميشويم. چند دقيقهاي با هم حرف بزنيم.
خوب در جلسه قبل گفتيم كه برنامه پيامبر اين بود كه با مخالفين پيمان ميبست، قرارداد ميبست و به آنها عمل ميكرد. خاطراتي هم نقل كرديم كه اگر يادتان باشد اين بود كه چند نفر مسلمان از مكه گفتند: كمك! ولي پيغمبر كمكشان نكرد. پيغمبر به مسلمانان مكه كمك نكرد. پيغمبر در مدينه حكومت تشكيل داده است. مسلمانان مكه گفتند: كمك! پيامبر كمك نكرد. چرا؟ براي اين كه پيمان بسته بود كه دخالت نكند، يا در مكه وارد نشود. قرآن هم چنين دستوري داده كه: «وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ»(انفال/72) اگر كمك خواستند، كمك بده. مگر اين كه پيمان بستيد، پيمان با كافر اهميتش از كمك به مسلمانان خيلي مهمتر است.
اما يك چيزي است كه من در جلسه اول زود از آن گذشتم و بعد فكر كردم که خيلي موضوع مهمي بود و من بي خود از روي آن گذشتم، اين است كه يك قاعده در فقه داريم، قاعدهاش اين است كه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»(تهذيبالأحكام، ج7، ص371) اين يك قاعده فقهي است. فقها اين را قبول دارند و در بسياري از كارها به آن عمل ميكنند و دستور ميدهند كه عمل بكنيم و معناي آن اين است كه: مسلمان و مؤمن قول داد و شرط بست بايد وفا كند. تمام شد و رفت. منتهي گاهي يك شرطهايي است كه انسان شرط هايش بيجا است. اجازه بدهيد حديث بخوانم:
«مَنِ اشْتَرَطَ شَرْطاً مُخَالِفاً لِكِتَابِ اللَّهِ فَلَا يَجُوزُ لَهُ وَ لَا يَجُوزُ عَلَى الَّذِي اشْتُرِطَ عَلَيْهِ وَ الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ فِيمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»(كافى، ج5، ص169) گاهي آدم شرط ميبندد، شرطي كه ضد قرآن است. «فَلَا يَجُوزُ لَهُ وَ لَا يَجُوزُ عَلَى الَّذِي اشْتُرِطَ عَلَيْهِ» اگر شرط ضد قرآن بود، لازم نيست عمل كنيد. بايد به شرطي عمل كنيد كه طبق قرآن باشد، مثل آدم بگويد: اگر ديگر نماز بخوانم، بر پدرم لعنت! چون من برپدرم لعنت كردم پس نماز نميخوانم.
من اولاد پدرم نيستم، اگر كتكت نزنم. شما وقتي به ايشان رسيدي، هم كتكش نزن و هم اولاد پدرت هستي. گفت: اگر مردي بايست! گفت: هم مردم، هم فرار ميكنم. بچهي پدرم نيستم اگر نزنم! من هم بچهي پدرم هستم، هم نميزنم. گاهي انسان روي دنده ميافتد، نميدانم لاتها را ديده¬ايد؟ مثلاً ميگويند: كه من با يك نفس يك كيلو سركه را سر ميكشم.
شرط بندي ميكنم كه هركس تخم مرغ را آب پز كرد و خورد من هزار تومان به او ميدهم. شرطي چند؟ اگر شما يك كيلو آب غوره را با يك نفس خوردي من هزار تومان به تو ميدهم. اگر 30 تخم مرغ را يك جا خوردي من دو هزارتومان به تو ميدهم.
اگر از اين بام پريدي من اينقدر تومان به تو ميدهم. اين شرطها درست نيست. «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»(بقره/195) قرآن ميگويد: خودتان را به هلاكت نيندازيد. 30 تخم مرغ خوردن، خود را به هلاكت انداختن و خودكشي است. از فلان بلندي پرت شدن خودكشي است. با يك نفس يك ليوان آب غوره را سركشيدن خودكشي است. پس ببينيد مؤمن مرد است و قولش. البته تا قولش چه باشد.
خيلي خوب، پس ببينيد «مَنِ اشْتَرَطَ شَرْطاً مُخَالِفاً لِكِتَابِ اللَّهِ» اگر شرط كنند «مُخَالِفاً لِكِتَابِ اللَّهِ» مخالف كتاب خدا باشد، اين جايز نيست عمل كند. بعد فرمود: «وَ الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ فِيمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» حديث داريم مسلمان بايد به شرطش وفا كند آنجايي كه طبق قرآن باشد.
حديث ديگر داريم: «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ إِلَّا كُلَّ شَرْطٍ خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَا يَجُوزُ»(منلايحضرهالفقيه، ج3، ص202) مسلمان بايد پاي شرطش بايستد. اميرالمؤمنين فرمود: «مَنْ شَرَطَ لِامْرَأَتِهِ شَرْطاً فَلْيَفِ لَهَا بِهِ فَإِنَّ الْمُسْلِمِينَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ إِلَّا شَرْطاً حَرَّمَ حَلَالًا أَوْ أَحَلَّ حَرَاماً»(تهذيبالأحكام، ج7، ص467) هر كس به خانمش قولي دهد، بايد وفا كند. به خانم خود قول دادي بايد وفا كني. «فَإِنَّ الْمُسْلِمِينَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» مسلمان بايد پاي قولش بايستد. «إِلَّا شَرْطاً حَرَّمَ حَلَالًا أَوْ أَحَلَّ حَرَاماً» مگر اين كه شرط كني كه حلالي را حرام كني يا حرامي را حلال كني. واجب نيست آن شرطها را انجام دهي.
مثل اين كه آدم بگويد: من قول ميدهم ديگر فلان غذا را نخورم، فلان غذاي حلال را، خوب، بي خود قول ميدهي.
يك بار پيغمبر در يك جا عسلي پيدا كردند، مقداري تناول فرمود، خانمش ناراحت شد كه چرا عسل خوردي؟ پيغمبر فرمود: خوب ديگر عسل نميخورم. آيه نازل شد «ولم تحرم» چرا عسل خوردن را بر خودت حرام ميكني؟ خوب يك عمري نان خالي ميخوردي، نان پنير ميخوردي، حالا يك بار يك نعلبكي عسل آورده ا ند، خوب بخور «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»(تحريم/1) براي اين كه خانم راضي باشد، يك همچنين حرفي زدي كه من ديگر عسل نميخورم. پيغمبر هستي، اما بي خود به خانمت هم گفتي: ديگر عسل نميخورم، بايد بخوري. انسان قول بدهد كه مثلاً من اين كار را ميكنم، اين كار را نميكنم. اجمالاً اگر شرط كردي حلالي را حرام كني، حرامي را حلال كني، به اين شرطها را نبايد عمل كرد.
«الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»(تهذيبالأحكام، ج7، ص371) اين حديث اول بود. «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» و «فَإِنَّ الْمُسْلِمِينَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» حديث بعد هم ميفرمايد كه «المؤمنون» بله يك حديث داريم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» و سه حديث داريم «فَإِنَّ الْمُسْلِمِينَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» خلاصه يك قاعدهي فقهي است.
خدا مرحوم آيت الله بجنوردي رحمت كند. آيت الله بجنوردي يكي از علماي مهم نجف اشرف بود كه چند جلد كتاب نوشته است. «القواعد الفقهيه» در جلد سوم کتابش يك قاعده دارد. همين قاعده «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» است و خلاصه آن اين است كه انسان بايد وفا كند، حالا به كافر هم قول دادي بايد وفا كني. حرف هفتهي گذشته و اين هفته ما اين است. حالا ميخواهم چند تا قصه برايتان بگويم. يعني چند مورد از قراردادهاي پيغمبر را برايتان بخوانم. قبل از آن كه قراردادهاي پيغمبر را برايتان بخوانم دربارهي اصل وفاي به عهد چند حديث برايتان بگويم كه مربوط به خود مسلمانان است.
قرآن به كافراني كه پيمان شكنند، ميفرمايد: «بدترين حيوان جنبنده» توجه كنيد! توجه كنيد! به كافري كه پيمان شكن است، ميگويد: بدترين جنبنده! «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ»(انفال/56-55) يعني بدترين موجود، بدترين جنبنده، كسي است كه كافر است و پيمان شكن است. «لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَهْدَ لَهُ»(مشكاةالأنوار، ص46) عجب حديثي است. از اين حديثها است كه هر كس شش كلاس درس خوانده باشد، ميفهمد. «لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَهْدَ لَهُ»، يعني چه؟ دين ندارد كسي كه عهد و پيمان ندارد. اينطور نيست كه حالا آقا ايشان آدم خوبي است ولي گاهي حرف ميزند و به حرفش عمل نميكند. ايشان بعضي وقتها به مسجد ميآيد، اما چك هايش برمي گردد. ايشان نماز شبش ترك نميشود اما «لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَهْدَ لَهُ» حديث از پيغمبر است. به امام سجاد ميگفتند: خلاصه وچكيدهي دين را براي ما بگو! يک مثالي بزنم.
يك درخت گردو داريم، يك مغز گردو داريم، و يك روغن گردو داريم. يك گل داريم و يك گلاب داريم و يك عطر داريم، از گل، گلاب ميگيرند و از گلاب عطر ميسازند. يك كسي آمد به امام سجاد گفت: آن عصاره و عطر تمام دينها را به من بگو، شيره و ريشهي تمام دينها را به من بگو، فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ»(خصال صدوق، ج1، ص113) حرف حق بزنيد، عادلانه حكم كنيد و به قولتان وفا كنيد.
اميرالمؤمنين استانداري به نام مالك اشتر ميفرستد، وقتي ميخواست او را نصب كند پيامي و عهد نامهاي به مالك اشتر داد. بزرگ ترين نامههاي حضرت علي نامهاي است كه به استاندارها نوشته و اين مديريت حكومت اسلامي است. اگر يك وقتي كسي ميل داشت دربارهي مديريت بحث كند يا سخنراني كند، عهد نامهي مالك اشتر را بردارد و جمله به جمله آن را بخواند و تفسير كند و تحليل كند. اين مديريت است. البته با نامههاي ديگر و آيهها و حديثهاي ديگر، اما اين يك منبعي براي مديريت است. درنامهاي كه به استاندار نوشت فرمود: «إِيَّاكَ وَ. . . أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ» استاندار مواظب باش قول دادي به قولت عمل كن. «وَ الْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاسِ»(نهجالبلاغه، نامه53) قول دادي عمل كن، براي اين كه اگر عمل نكني هم خدا بر تو غضب ميكند و هم مردم بر تو غضب ميكنند. قول داديم بايد وفا كنيم. ما به خدا، هم در عالم زر قول داديم و هم وجدان ما و فطرت ما قول داده است. يعني ساختمان ما خودش قول است. به خدا قول داديم و با خدا پيمان داريم، با خون شهدا پيمان داريم، با امام پيمان داريم، بايد به وعدهها و به امانتها خيانت نكنيم. البته ساده نباشيم. اگر يك كسي شلكي، الكي، چپكي و منحرف بود و با ما يك قول و قرار بست و خواست وارون بزند مواظب باشيم. به ما ضمن اين كه گفتند به وعده¬ات وفا كن، گفتند: بايد مواظب آدم حيله گر باشيد.
«التكبر عندالمتكبر عباده» به ما گفتهاند: متواضع باش. اما اگر ديدي يك كسي خيلي ژس ميگيرد تو هم در مقابلش ژس بگير. «تكبر در برابر متكبر عبادت است» و لذا حديث داريم: قرآن ميفرمايد: «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ»(انفال/58) «وَ إِمَّا تَخافَنَّ» «تَخافَنَّ» يعني: خوف داريم «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً» شما مسلمان هستيد قول داديد وفا كنيد، اما اگرديديد طرفتان ناكس و بد جنس است، اگر خوف داريد «تَخافَنَّ» اگر از يك قومي خيانت كار خوف داريد، يعني ميترسيد كه شما خوب باشيد، آنها به شما كلك بزنند، قرآن ميگويد: «فَانْبِذْ» يعني پيمان را رها کنيد. «فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ» يعني طبق خود آنها شما پيمان را رها كن. اين سيرهي پيغمبر اسلام است. پيغمبر ما طبق دستور خدا قرارداد ميبندد.
«فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ»(توبه/4) طبق فرمان خدا بايد به عهدمان وفا كنيم «فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ»(توبه/7) تا آنان پاي كار ايستادهاند ما هم پاي كار ميايستيم. اما اگر خوف داريم كه آنها خيانت كنند، بايد امانت را به سوي آنها پرت كنيم. اگر ميداني كه آنها بدون اعلام قبلي يك مرتبه وسط راه ما را با طناب در چاه ميكنند بعد هم وسط طناب را ميبرند، آن وقت با طناب آنها وارد چاه نشويم.
چون حديثي داريم كه حديث شيريني است. ميفرمايد: «الْوَفَاءُ لِأَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللَّهِ»(نهجالبلاغه، حكمت 259) اگر به آدم حقه باز وفا كني، اشتباه است. با آدم حيله باز، بايد حيله باز بود. چون خدا ميگويد: «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ»(آل عمران/54) اينها كلك زدند، خداهم به ايشان كلك زده است. خدا بهترين مكر را بر اينان ميكند. مكر يعني نقشه، آنها نقشه كشيدند، خدا هم نقاش است. حديث داريم چه زود شما را ميسوزاند. يعني در همين دنيا، نميگذارد به آخرت برسيد. چهار چيز در همين دنيا بساط شما را به هم ميزند. يكي اين است كه در مقابل وفا، شما حيله ميكني. او وفا ميكند، اما تو حيله ميكني. ميگويي قول بده با هم كار بكنيم و ديگر كار ديگري نكني، تمام نيرويت را درون اين شركت بايد به كار بگيري، با هم تمام وقت در اين خط كار بكنيم. مرد است و قولش و از اين حرف¬ها. . . بعد شما مخفيانه روزي يك ساعت ميروي و جاي ديگر كه كار ميكني، آن پول دود خواهد شد. حديث داريم اگر كسي با تو با صفا برخورد كرد و تو به او كلك زدي، در همين دنيا آتشت ميزند. يعني به باد ميروي(بحارالانوار ج؟ ص؟) يكي از نشانههاي منافق اين است كه «إِذَا عَاهَدَ غَدَر»(خصالصدوق، ج1، ص254) «عَاهَدَ»: عهد ميبندد و «غَدَر» حيله ميزند. علامت منافق اين است: قول ميدهد و كلك ميزند.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «أَقْرَبُكُمْ غَداً مِنِّي فِي الْمَوْقِفِ أَصْدَقُكُمْ لِلْحَدِيثِ وَ آدَاكُمْ لِلْأَمَانَةِ وَ أَوْفَاكُمْ بِالْعَهْدِ وَ أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً وَ أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ»(أمالى طوسى، ص229) روز قيامت هركدام به قولتان پاي بندتر باشيد، در بهشت به من نزديكتر هستيد. در قيامت به من نزديكتر هستيد. «عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لَا كَفَّارَةَ لَهُ»(كافى، ج2، ص363) قول دادن مثل نذر كردن است. چطور نذر ميكني، بايد وفا كني! حتي اگر نذر ميكني كه مثلاً غذا بپزي و در راه حضرت ابوالفضل بدهي، ميشود پول نذر را به جبهه داد؟ نه! چون نذر كردي، همان طور كه نذر كردي بايد عمل كني. همانطور كه نذر و وقف بايد مو به مو عمل بشود، قول هم که دادي، بايد عمل كني.
خوب اين مقدار دربارهي اين كه انسان به مؤمن قول ميدهد. اما به كافر چه شد؟ حديثهاي زيادي داريم كه در جلسه قبل هم خواندم، كه اگر امان نامه دادي به كافر و گفتي بيا، و من با تو كاري ندارم، نبايد با او كاري داشته باشي.
ديشب در سيرهي ابن هشام و سيره حلبي چند قرارداد ديدم، يك قصه از سيره ابن هشام و يك قصه از سيره حلبي ميگويم. معني سيره را هم قبلاً گفتم. يعني: كتابهايي که در طول قرنها نوشته شدهاند، راجع به اينكه چگونه پيغمبر زندگي ميكرد. و ما اين را دنبال ميكنيم كه پيغمبر برخوردشان چگونه بود؟ در خانه چطور بود؟ در بازار چطور بود؟ در جنگ چطور بود؟ با دوست چطور بود؟ با دشمن چطور بود؟ قراردادهايش با مخالفين چطور بود؟ حالا دو، سه نمونه قراردادهايش را بخوانم. پيماني كه پيامبر با يهوديان بست. البته وقتي ميگوييم: يهود! يهودي كه در ايران است غير از اسرائيل است. حساب يهود با اسرائيل را جدا كنيد. اگر يهودي در كشور اسلامي طبق شرايط ذمه عمل كرد و بناي توطئه و تحريكي نداشت و زندگي عادي داشت، محترم است. حالا پيامبر با يهود مدينه پيمان بسته است. البته قرارداد خيلي مفصل است. من ديشب، 6 سطر آن را نوشتهام، که براي شما ميخوانم و معني ميكنم.
«وان أيديهم عليه جميعاً و لو كان ولد احدهم» بين مسلمانان و يهود قرار بستند كه اگر يك كسي مخالفت كرد، همه عليه او بشورند، يهودي و مسلمان گرچه آن كسي كه قد علم كرده اولاد خودشان باشد، اگر اولاد هم مخالفت كرد مسلمان و يهودي در مقابلش بايستند و «انه من تبعنا من يهود فان له النصر والعنف غير مظلومين ولا متناصرين عليهم» هر يهودي در مدينه زندگي ميكند بايد مورد ظلم قرار نگيرد و نبايد دستگاهي عليه او بشورد. پيغمبر گفت: قبول است من امضا ميكنم. «و انه لا يحل لمؤمن أقر بما في هذه الصحيفه» به اين منطقه احدي حق دخالت نابجا ندارد. اگر كسي به منطقه مدينه و اطراف مدينه «هذه الصحيفه» اگر كسي به اين صحيفه، به اين منطقه نظر سوئي داشت، مسلمان و يهودي، دوش به دوش بايد بجنگند. «و لا ينصر محدياً ولا يؤويه» اگر كسي دين نو آورد بايد او را بكوبند، و جا به او ندهند. خانه تيمي به او ندهند. «و أن اليهود ينفقون مع المؤمنين مادام محاربين» و اگر جنگي شروع شد خرجي جنگ را هم مسلمانان بدهند و هم يهوديان بايد بپردازند. «و لليهود دينهم و للمسلمين دينهم» يهوديان و مسلمين ميتوانند هر كدام شعائر و مراسم مذهبشان را انجام بدهند. رهبر يهوديان و رهبر اسلام با هم امضا كردند. بسيار خوب، اين نمونه¬اي از پيمان بود، و پيغمبر هم مو به مو عمل كرد.
در جايي ديگر داريم که پيغمبر 6 سال كه در مدينه ماند، جمعيتي را برداشت كه به مكه بيايد، كفار مكه فهميدند که مسلمانان ميآيند. از مكه بيرون آمدند و جلوي مسلمانان را گرفتند. گفتند كه نميگذاريم برويد، نزديك بود جنگ بشود. يك قرارداد و صلحي بستند و صلح کردند. در داستان قبل يمان و قرارداد با يهوديان بود و حالا اين قرارداد با مشركان است. مسلمان و يهودي قرارداد بستند و اين جا مسلمان و مشرك بت پرست قرارداد ميبندند. «يتعهدالمسلمون والقريش بتخلي عن التراع مدة اربع سنواة» مسلمانان و بت پرستان مكه قرارداد بستند که تا 4 سال جنگ تعطيل شود. خيانت و سرقت ممنوع و پيمان امضا شد. «والاحتام المتبادل لاموال الآخرين» به اموال يكديگر دستبرد زده نشود. هر مسلماني به مكه آمد و هر بت پرستي وارد مدينه شد به قصد سفر بتواند بيايد. بت پرستان به مسلمانان گفتند: اگر خواستيد به مكه بياييد، چند شرط دارد:
1 – به قصد حج.
2 – سه روز بيشتر نمانيد.
3 – در اين سه روز هم حمل سلاح نكنيد.
4- حيله و سوء قصد ممنوع باشد.
پيغمبر با يهود مدينه قرارداد بست و مو به مو عمل كرد. در اينجا هم با بت پرستان قرارداد بست و مو به مو عمل كرد.
اصولاً يك قرارداد طبيعي در وجود ما هست، ما حق نداريم هر كاري دلمان ميخواهد بكنيم. دست شما امانت است، ولي حق نداري زياد در آب يخ کني. دندان شما امانت است، نميتواني با آن بادام بشكني. معده شما ميخواهد يك مقدار معيني غذا بخورد، بيشتر بار كني، امانت داريت خوب نيست. شما بايد در راه خدا باشي اگر در راه شيطان باشي «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ»(يس/60) خدا به بشر ميگويد: بشر با تو پيمان بستم، تو بنده من باشي، چرا بنده بت شدي؟ چرا بنده شيطان شدي؟ همه چيزها در دست ما امانت است. درخت امانت است. اعضاي ما امانت است. همه هستي كه در اختيار ما هست، امانت است. ما بايد به اين پيمانها وفا كنيم.
حال اميرالمؤمنين در يك ماجراي ديگر ميفرمايد: «وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً ً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ»(نهجالبلاغه، نامه 53) اگر بين خودت و بين دشمنت پيمان بستي مراقب باش «فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ» با دشمن هم اگر قرارداد بستي و امضا كردي، «فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ» يك مشتركاتي در اديان داريم و آن اين كه انسان بايد به قولش پابند باشد.
پيغمبر فرمود: هركس به خدا و قيامت ايمان دارد، بايد به عهد خود وفا كند. با دوستان وفا كنيم. با دشمنان وفا كنيم. با هر دو وفا كنيم. قول داديم بايد، وفا كنيم. سعي كنيم قول ندهيم. افرادي هستند نذر ميكنند بعد وقتي حاجتشان برميايد، نميدهند. تند تند هم نذر ميكنند. مثلاً زني كه بچهاش مريض شده است، نذر ميكند مثلاً يك گوسفند در راه حضرت عباس بدهد و يا نذر ميكند که به مشهد برود. شانزده نذر ميكند و بعد نميتواند انجام دهد. خوب از اول اين مقدار نذر نكنيم، عهد نكنيم، چون ما حساسيتهايي داريم. گاهي احساساتمان جوش ميآيد، وقتي احساساتمان جوش ميآيد، يك تصميمي ميگيريم و بعد هم درون آن ميمانيم. نميدانم برايتان پيش آمده، گاهي اوقات به دوستانتان ميگوييد: چلوكبابي برويم، ميرويد و با هم غذا ميخوريد. بعد در موقع حساب کردن به هم ميگوييد: حساب نكن من حساب ميكنم، تو بميري، من بميرم و. . . مثلاً با 40 تومان از خانه بيرون مي¬آيي ولي830 تومان بستني ميخوري. به زبان نميآوري اما تمام سلولهاي بدنت ميگويد: عجب غلطي كردم، چون ظرفيت نداريم، ولذا اگر يك وقتي هم از خدا چيزي خواستيد اول ظرفيتش را بخواهيد. مثلا نگو خدايا به من علم بده، بگو خدايا به من ظرفيت علم را بده. چون اگر به تو علم بدهد، ظرفيت نداشته باشي جفتك ميزني. خدايا به من ظرفيت سخاوت بده، چون اگر پول خرج بكني، اما ظرفيت نباشد بعد منت ميگذاري. ظرفيت خيلي مهم است.
خوب كم كم حرف هايمان را جمع كنيم، بحث ما تمام شد. ما مثل امام جمعهها شديم، امام جمعهها هم ميگويند: يك بحث، سلسلهاي بايد داشته باشد كه هر هفته برود و خط خودش را برود. اما فرق من و امام جمعه اين است. امام جمعه قبلاً ميداند چه ميخواهد بگويد، ما يك مرتبه ميفهميم مثلاً اين هفته درخت كاري است و بايد دربارهي درخت صحبت كنيم. آن وقت بيخودي هم كه نميتوانيم چيزي بگوييم. چون فرق آقا و راديو همين است. راديو را تا باز كردي ميخواند، اما به آقا بايد از قبل گفت تا آماده بشود و بعد بخواند. امروز ما اينجا آمديم صحبت كنيم، برادران آمدند و گفتند كه ما مسئوليت جنگلباني و مراتع و. . . را داريم و آقاي قرائتي تو را به كه و كه قسم راجع به كار ما هم صحبت كن. البته حديث براي درخت كاري زياد داريم که من بلد نيستم، كامپيوتر هم نيستم، من كم سواد هستم، حالا براي اين كه هفته درخت كاري يادتان نرود، چند حديث برايتان ميخوانم. اما چند حديث چيزي است كه الان بلد هستم، اگر قبلاً ميگفتند من يك مقدار بيشتري حديث برايتان ميخواندم.
«مَنْ سَقَى طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً فَكَأَنَّمَا سَقَى مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإٍ»(تفسيرعياشى، ج2، ص82) امام ميفرمايد: هركس يك درخت را آب دهد، گويا يك مؤمني را آب داده است. اين براي آبياري است. يك وقت دانشكده كشاورزي رفتيم به ما گفتند: يك سخنراني كن. من چون قبلا فكر كرده بودم اين حديث را پيدا كردم، حديث اين است: «إِنْ قَامَتِ السَّاعَةُ وَ فِي يَدِ أَحَدِكُمُ الْفَسِيلَةُ فَإِنِ اسْتَطَاعَ أَنْ لَا تَقُومَ السَّاعَةُ حَتَّى يَغْرِسَهَا فَلْيَغْرِسْهَا»(مستدركالوسائل، ج13، ص460) من معتقد هستم اين حديث بايد تابلوي دانشكده كشاورزي شود، يعني اگر قيامت به پاشد، ستارهها به هم ميريزد، زمين لرزه ميشود «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»(تكوير/1) نور خورشيد گرفته ميشود «وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ»(تكوير/2) كرات آسماني به هم ميريزد. يك وضع ديگري ميشود. اين نظام موجود به هم ميريزد. اگر نظام موجود به هم ريخت و قيامت ميخواست درست شود، ولي در همان حال «وَ فِي يَدِ أَحَدِكُمُ الْفَسِيلَةُ» اگر در دست يكي از شما «الْفَسِيلَةُ» يك نهال است، «فَإِنِ اسْتَطَاعَ» اگر ميتواني بكاري، آنرا بكار. يعني در خطرناك ترين شرايط از درخت كاري غافل نشويد. اگر قيامت به پا ميشود يعني كرهي زمين دارد به هم ميريزد، اما يك درخت در دست شما است، دور نينداز و به همين خاطر به حضرت علي گفتند: چه چيز داري؟ نگفت: صد هزار هستهي خرما، فرمود: صد هزار درخت خرما و ما بايد بدانيم جنگلها انفال است. يكي از سورهها، سوره انفال است، انفال جمع نفل است. نفل يعني زائده، انفال يعني چيزهايي كه مازاد احتياجات شخصي ميباشد، اموال زائد عمومي، و لذا ميگويند: غذا را نفله كرد. ميگويند: نماز نافله، نافله يعني چه؟ يعني زيادي است. يعني واجب نيست. اضافه ميخوانند. غذا را نفله كرد، نفله يعني زيادي مصرف كرد. اينها همه ريشهاش يكي ميباشد. جنگلها از انفال است. قرآن در سوره انفال دارد: «يسئلونك عن الانفال» ميپرسند جنگلها براي چه كسي است؟ اي پيغمبر! به مردم بگو براي پيغمبر خدا و براي خدا. پس آقاياني كه جنگلي را خراب ميكنيد، مال خدا را خراب ميكنيد و مال رسول خدا را خراب ميكنيد و چقدر زشت است كه يك مسلمان دست به مال خانه مردم نزند اما دست به مال پيغمبر بزند.
اسلام اجازه نميدهد كسي باغ را خراب كند و خانه سازي كند. با كمال تأسف باغهايي كه اطراف شهر است، والان به خاطر اين كه باغهاي اطراف شهر خانه شده شهرستانها مملو از دود شده است. حالا من نميتوانم عكس تهران را بكشم. تهران چندين هزار لوله دود اطرافش است. لولههاي كارخانه، كوره پزيها، دور تا دور تهران چندين هزار لوله دود است كه دور تهران را مثل يك طناب گرفته است. پس دور تهران دود غليظ است، ميآييم در خود تهران، حدود يك ميليون لوله اگزوز و حدود 3 ميليون لوله آبگرم كن، بخاري، شوفاژ و. . . است. 3 ميليون لوله دود بالاست. يعني عمودي است. يك ميليون لوله اگزوز افقي است. اطراف تهران هم لولههاي كوره، يعني دودخانه شهري است. بايد به تهران گفت: دودكش. چون يك دود دور شهر است، يك دود درون خيابانها است(اگزوز) يك دود هم درون خانهها است. بعد جالب اين است كه بعضيها هم ميترسند كه كمبود دود داشته باشند. يك نخ سيگار هم در رودهشان دود ميكنند، كه ديگر دود به همه سلولها برسد. يعني هزاران دودكش بزرگ داريم. يعني هم دود كلي، هم دود افقي و هم دود عمودي و هم دود منطقهاي و. . . آيا براي اين شهر و امثال اين شهر جنگل لازم نيست؟ آيا انصاف است كه آدم شاخه درخت جنگل را بشكند؟ آيا انصاف است كه انسان جنگل را زباله داني كند؟ آيا انصاف است انسان به جاي اين كه از جنگل باني و مسئوليني كه جنگلها را حفظ ميكنند، تشكر كند برود به اينها به عنوان يك مزاحم نگاه كند؟ خوب او حافظ انفال است.
انفال براي پيغمبر است «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ»(انفال/1) جنگلها براي پيغمبر است، براي خداست. و اين حافظ اموال خداست و كسي كه حافظ اموال خداست بايد او را دوست داشته باشيد. اجمالاً كاري بكنيم كه درخت كاري زياد بشود و اين هم با پوستر نيست. من الان به مسئولين درخت كاري هم گفتم، 3 پوستر آورده بودند كه بچسبانند، گفتم نچسبانيد. خداوند سلامت بدهد. حضرت آيت الله منتظري را فرمود: آنقدر پوستر چسباندند تا مردم بي زار شدند و من در نهضت سوادآموزي به عنوان سرپرست نهضت گفتم، اجازه ندهيد حتي يك ريال خرج پوستر چاپ كنند. گفتند: آقا! نهادهاي ديگر، وزارت خانههاي ديگر، گفتم: نه مجله و نه پوستر ميخواهيم. چون به جبهه رفتم و ديدم كه ديگ پلو را به جاي دستگيره با مجله برداشتند، وقتي مجله زياد شود، پوستر زياد شود. خاصيت خودش را از دست ميدهد. مثل اذاني كه زياد است. اسلام اجازه داده است كه پشت بلندگو اذان بگويي، تا اذان تمام شد بلندگو را قطع كن. ديگر قرآن، نوار و. . . نگذار. آدم خسته ميشود. يك نوار ده دقيقهاي كافي است. بعضي از رانندهها در ماشين، 4 ساعت نوار گوش ميدهند. بعضيها هم همراه مسافر هستند و نوار را روشن ميكنند. مسافر ميخواهد بگويد خاموش كن، ميبيند نوار مذهبي ميگذارد. آن وقت ميگويد: آقا تو ضد انقلابي، مرگ بر ضد ولايت فقيه. اين دارد در ماشين جان ميكند، اين تمام وجودش ضد جمهوري اسلامي ميشود، براي اين كه يك نوار گريه گذاشتهاند، مرتب سينه ميزنند، از تهران تا شيراز مرتب گريه كردند و سينه زدند. والله به حضرت عباس من كه آخوند هستم وحشت ميكنم.
و لذا يك مقداري بايد صداي نوارها را در ماشين كم كرد، صداي اذان را كم كرد. يك اذان كافي است، يك نوار كافي است. روضه خواني يك ساعت معيني دارد، گريه يك ساعت معيني دارد. خدمت شما عرض كنم كه اجمالاً بايد درخت كاري رسم بشود. زندگي ما يك زندگي مصنوعي است و ما درون اين دودهاي چهارلا زندگي ميكنيم و يك درخت هم نداريم. مردم به جاي اينكه به باغچهي خانهشان برسند، به نماي خانه ميرسند و گاهي هم كه ميخواهيم از طبيعت استفاده كنيم، بد استفاده ميكنيم. مثلا الان كه ايام عيد است ميخواهند استفاده كنند، چه ميكنند؟ يك ماهي ميگيرند درون تنگ مياندازند. انشاءالله حالا ماهي فروشها به ما فحش ندهند. امشب يك ماهي قرمز ميگيرند درون تنگ مياندازند. يك سؤال ميكنم: براي اين كه من كيف ميكنم و براي خوشحالي من، آيا درست است آزادي ماهي را سلب كنم يا خير؟ ماهي بايد در آب وسيع شنا كند، شما آن را ميآوريد و درون تنگ شيشهاي مياندازيد. براي اين كه سر سفره كيف كني، آيا درست است براي اين كه يك بلبل براي من بخواند، بلبل را درون قفس كنم؟ من مسأله اين را نميدانم، ولي آيا براي كيف بنده ميشود جلوي پرواز حيوان را گرفت؟ او را درون قفس كرد؟ جلوي شناي ماهي را گرفت؟ و اين بشر كذايي براي اينكه خودش كيف كند، همه را اسير كرده است.
خدايا به عيد نزديك ميشويم، خانوادههاي اسرا ميگويند: اي كاش بچه هايمان پهلوي ما بودند. عده زيادي بودند كه پارسال، سال تحويل سر سفره سال تحويل نشسته بودند. بچه هايشان بودند و امسال شهيد شدهاند، جوانشان كنارشان نيست. اي عزيزاني كه شماها از خانواده شهيد نيستيد، بدانيد كه ايام عيد خيلي صلح و صفا بكنيد، بسيار ديد و بازديد بكنيد، حال و احوال بكنيد، اما آن بزكها و آن خندهها و و. . . يك خورده آن عيشها را كم كنيم. چون همسايهي اين طرفي و يا آن طرفي، درون هر كوچه كساني هستند كه هنوز پيراهن سياه پوشيدهاند. و سال گذشته جوانشان بوده است، اما امسال نبوده است. با اين كه صلهي رحم و ديد و بازديد و مسافرت ميكنيد، اما مراعات حال آنها را هم بكنيد، كه مبادا دل آنها بسوزد و در سوز آنها اثر بگذارد.
اميدوارم به درخت كاري و حفظ جنگلها و به حفظ انفال عنايت كنيد، اميدوارم برسيم به اين كه اگر يك گلدان داريم درون آن چمن نكاريم و حتي درختان پادگانهاي ما، درخت مصنوعي نباشد، در خيابانهاي ما درخت مصنوعي نباشد. ما بايد كم كم برويم به طوري كه يك مرتبه نخست وزير جمهوري اسلامي ايران بيايد بگويد: امسال جمهوري اسلامي حتي يك كيلو گندم از هيچ كشوري نخريد، آن روز، روز عيدمان است، ولي تا سيلوهايمان پر از گندم شرق و غرب است، به كشاورزي عنايت كنيم و اگر كشاورزي كم ميشود به دوش شهريها است.
من اين را يك بار ديگر، يكي دو سال پيش در تلويزيون گفتم، گرچه فايدهاي ندارد، ولي با اين حال ميگويم. اگر ميبينيد روستاييها به شهر ميآيند چون هجرت واجب نشده است، حل مشكل اين است كه هجرت واجب بشود. يعني خودم را ميگويم، يعني جمهوري اسلامي بگويد: آقاي قرائتي توآخوند هستي، يك سال در تهران هستي، هركس يك سال در تهران بماند بايد يك ماه در مناطق محروم آخوندي كند و يك ماه هم به كشورهاي محروم مثل آفريقا برود و آخوندي كند. ده ماه هم تهران باشد. يعني جزاي زندگي يك سال تهران 2 ماه هجرت باشد. هجرت بر روحاني و فرهنگي بايد واجب باشد. ما نزديك اصفهان جايي داريم كه 22 هزار جمعيت دارد اما يك روحاني به عنوان امام جماعت ندارد، تا چه رسد به امام جمعه. 22 هزار جمعيت دارد و يك روحاني ندارد ولي در استان اصفهان در شهر اصفهان حدود 3 هزار روحاني است. جمهوري اسلامي پنير را تقسيم كرد، اما عالم و روحاني را تقسيم نكرد.
كود شيميايي و كره، گاز، كپسول، تايد، مواد غذايي تقسيم شد اما دكتر و دبير و روحاني تقسيم نشد. تا تو پايت را در ده نگذاري، دهاتي درون شهر ميآيد. حل مشكل هجرت روستائيان، كه روستائيان داخل شهر ميآيند، اين است كه بنده هجرت كنم. اگر روستايي از خواب بلند ميشود ببيند دكتر دارد، دبير دارد، دبيرستان دارد، آخوند هم دارد اين ديگر مرضي ندارد كه درون دودكش بيايد.
علت اين كه با اينکه مردم تهران چهارلا دود استفاده ميكنند، باز هم از آن روستا و آن هواي صاف درون دودكش ميآيند، پول است. علت پول اين است كه دكتر، روحاني، دبير، هجرت نميكند. در تهران تعداد بسيار زيادي روحاني داريم و در بعضي شهرها يك امام جمعه هم نداريم. اين نامساويها باعث ميشود كه روستاييها هجرت كنند. روستايي هجرت ميكند مزرعه خشك ميشود. شما ميخواهي پوستر، هفتهي درخت كاري بچسباني؟ هجرت بايد واجب شود. يعني بايد بزنند پس گردن من و بگويند بايد به آفريقا بروي، تا من درون تهران باشم، وضع همين است. دبير، روحاني و معلم بايد هجرت بكند. هجرت بايد واجب بشود. هجرت لازم است و بايد اعمال بشود. اين كه ميگويم بايد واجب بشود، حالا کسي نگويد: مگر تو فقيهي كه حلال و حرام ميكني؟ هجرت پيام خداست، منتها اين پيام خدا اعمال نشده است. چه كسي گفته كه يك عده هميشه مشهد باشند. يك عده هميشه شيراز باشند. يك عده هميشه اصفهان باشند. يك عده هميشه در آب و هواي خوب باشند. يك عده هم در بدبختي و محروميت بسوزند؟
باز هم بايد سراغ حرف آيت الله العظمي منتظري برويم كه گفتند: شعار كافي نيست، ولي مفيد است. ما بايد به دنبال شعارمان عمل كنيم. به اميد روزي كه همه ما اهل هجرت و ايثار باشيم بتوانيم بگذريم و هجرت كنيم. نماز جمعه يادتان نرود.
خدايا، تو را به حق محمد و آل محمد(ص) كمبودها و ضعفهاي همهي مستضعفين را جبران بفرما. رهبر عزيز انقلاب را در پناه حضرت مهدي(عج) مؤيد و منصور بدار. توطئهها خنثي، توطئه گران نابود، رزمندگان را پيروز بدار. اسرا آزاد، جانبازان مورد خاص خودت با شفا قرار بفرما. خدايا تو را به حق آبروي امام زمان(ع) عيدي ما را پيروزي رزمندگان قرار بده.
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»