متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1363/7/19
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
بحث امشب ما در بارهي خبرگان است. درسهايي از قرآن را به طرف آيات و رواياتي سوق ميدهيم كه مربوط به خبرگان است. شب جمعهي گذشته هم در بارهي خبرگان مطالبي گفتيم. بنا داشتيم كه اگر خدا توفيق داد مطالب جديدي بگوييم كه بحمدالله موفق شدم و مقداري در بارهي خبرگان مطالعه كردم كه ميگويم، چيزهايي كه ميگويم شعاري نيست، مطالب قرآن و حديث است كه اگر شما كه پاي تلويزيون هستيد اين سخنان را بشنويد در رأي دادن فردا با توجه بيشتري رأي ميدهيد، پخته هستيد، چون بعضي وقتها آدم داغ ميشود ولي پخته نيست و گاهي پخته هستند ولي داغ نيستند. مثلاً گاهي آهن داغ ميشود ولي پخته نميشود و گاهي سيب زميني پخته است ولي داغ نيست و سرد است. شعار آدم را داغ ميكند ولي بحثهاي كلاسي آدم را ميپزد. آن وقت خوش به حال كسي كه هم داغ باشد و هم پخته باشد. داغ باشد و نپخته باشد، خوب نيست، اگر پخته باشد و داغ نباشد باز هم خوب نيست.
درمورد خبرگان اين روزها بحثهايي شد كه مردم را داغ كرد. بحثهايي هم شد كه مردم را پخته كرد، بحث ما امشب بحثي است كه ان شاءالله شما پخته هستيد، پخته ترتان ميكند، نه اين كه به خاطر اين كه بحث من است، نه به خاطراين كه امشب از قرآن و حديث برايتان مسائلي را ميگويم. مسائلي خيلي خوش مزه و شنيدني، بنا براين همه هر جانشستهاند زياد گوش بدهند. اين بحث را دو زانو گوش كنيد كه اگر اين كار را بكنيد فردا بلند ميشويد، واگر اين كار را نكنيد بلند نميشويد. مسئلهي خبرگان چيست؟ و ريشهي تاريخي آن چيست؟ مسئلهي خبرگان براي تعيين و تداوم خط رهبري است. خبرگان براي بررسي مسئله رهبري است. آيا تعيين و تداوم رهبري ريشه دارد؟ بله ريشه دارد. خود پيامبر اولين كسي است كه خبرگان را تعيين كرد. شايد اين تيتر به نظر شما تازگي داشته باشد كه يعني چه؟ خبرگان در جمهوري اسلامي مطرح شده است به زندگي پيامبر چه كار دارد؟ اما وقتي آيهها و حديثهاي مربوط به آن را بخوانم به هم نگاه خواهيد كرد كه عجب يك چنين چيزهايي نيز بوده است. پس حوصله كنيد.
تعيين خبرگان به بيان رسول الله(ص) براي تداوم رهبري: اين تيتر بحث است كه خيلي نو و جديد است. يعني رسول اكرم(ص) خبرگاني را تعيين كرد براي تداوم رهبري، چون بعد از پيغمبر مسئلهي رهبري در دست انداز افتاد. چون اينگونه شد و يا پيامبر پيش بيني ميكرد كه چنين اتفاقي ميافتد، پيامبر خبرگاني را تعيين كرد و فرمود بعد از رحلت من اگر در مسئلهي رهبري مانديد به اين خبرگان نگاه كنيد، ببينيد اين خبرگان چه ميگويند، هر چه اينها ميگويند. خبرگان چه كساني هستند؟ اما چون بيان رسول الله است آن را بنويسم. پيامبر هر خبرهاي را براي مرحلهاي از زمان تعيين كرد. فرض كنيد شخص پيامبر و مراحل بعد از پيغمبر، از مرحله اول مرحله دوم مرحله سوم مرحله چهارم بعد ازپيغمبر، پيغمبر مراحل بعد از خود را در نظر گرفت و براي هر خياباني يك چراغ زد، هر مرحله از تاريخ را در نظر گرفت و به مردم گفت، هر كجا كه گم شديد، بياييد پاي اين چراغها و بمانيد. مثل سابق كه مردم به مشهد ميرفتند ميگفتند هركس گم شد، بيايد سقاخانه و آن جا بماند. لامپهايي را كه تعيين كرد، خبرگاني را كه رسول الله تعيين كرد و فرمود درگير و دارها ببينيد اين خبرهها چه خطي را تعيين ميكنند. خبره اول، چراغ اول، فاطمه زهرا سلام الله عليها، جالب اين است كه اين خبرهها را خود پيغمبر تعيين فرموده است.
قال رسول الله ص: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي»(المناقب، ج3، ص332) فاطمه جگر گوشهي من است، رضاي فاطمه، رضاي خداست و غضب فاطمه غضب من و غضب من غضب خداست. يعنياي مردم من فردا ميميرم و خط رهبري مترلزل ميگردد، شما اگر گيج شديد فاطمه خبره است، ببينيد فاطمه در كدام خط است و كدام خط را تأييد ميكند. هر چراغي كه فاطمه است، شما پاي همان چراغ بايستيد. پس پيغمبر براي تداوم رهبري خبره تعيين ميكند و ميگويد، اگر گيج شديد كه رهبر كيست؟ ببينيد فاطمه كجاست؟ زيرا فاطمه رضايتش رضايت من و رضايت من رضايت خداست وغضب فاطمه غضب من و غضب من غضب خداست. اين حديث از آن حديثهايي است كه همه اين را نقل كردهاند.
و شايد 20 نفر از علماء اهل سنت در جلد 10 الغدير نقل كردهاند، البته علماء شيعه نيز نقل كردهاند. من علماء سني راشمردم. بنابر اين، حديثي است از پيامبر، حديث نبوي است و شيعه و سني اين را قبول دارند كه پيغمبر فرمود: فاطمه رضايت و غضبش ارزش دارد. فاطمهي زهرا(س) 2 يا 3 ماه بيشتر زنده نبود اگر بعد از ايشان مردم گيج شدند كجا بروند. چراغ دوم، هنوز ايشان زنده هستند ولي براي بعد از خودشان خبره تعيين كردند. چراغ دوم، ابوذر
قال رسول الله: «مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ ذَا لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ»(معانيالأخبار، ص179) آسمان بر كسي راست گوتر از ابي ذر سايه نيفكنده، بعد عبارت ديگر، روي كرهي زمين راست گوتر از ابي ذر وجود ندارد. از اين جمله چه ميفهميم؟ ميفهميم كه پيغمبر دارد خبره تعيين ميكند. يعني اگراي مردم بعد از من و شهادت دخترم، زنده باد و مرده باد راه افتاد، و نميدانيد خط رهبري چيست، ابي ذر راست ميگويد، يعني ببينيد او چه ميگويد. هر كس را ابي ذر تأييد كرد او رهبر درست است. خيلي جالب است، پيغمبر براي بعد از خودش چگونه پيش بيني ميكند، اين را رهبر ميگويند. بنا بر اين اگر ما فردا ميگوييم رأي بدهيد، يعني اين كه يك رهبر لايق وكامل تمام روزنههاي خطر را تا ميتواند ببندد تا مردم گيج نشوند. خوب ابي ذر نيز در تبعيدگاه از دنيا رفت، بعد از ابي ذر چه؟ پيامبر براي بعد از ابي ذر نيز خبره تعيين ميكند، بعد از ابي ذر جنگ صفين پيش ميايد در جنگ صفين يكي از اصحاب رسول الله(ص) شهيد ميشود به نام عمار، پيغمبر براي 40 سال بعد از فوتش(جنگ صفين تقريباً 40 سال بعد از فوت رسول الله اتفاق ميافتد) فرمودهاي مردم اگر گيج شديد كه خط رهبري به حق چيست، نگاه كنيد ببينيدقاتل عمار كيست؟ هر جا جنگي ميان دو گروه شد هر گروه كه عمار را كشت، گروه باطل است و هر گروهي كه عمارجزو آن بود گروه حق است. جملات پيغمبر را ببينيد، گاهي اوقات يك حديثي را نگاه ميكند كيف نميكند، من معتقدم كه فهميدن هر حديثي نيز بلوغ ميخواهد. گاهي يك حديث 0هايي از چشم آدم ميگذرد ولي آدم استفاده نميكند. حديثها و قال رسول اللهها بعد مزه ميدهد. الان پيغمبر به عمار ميگويد، گروهي كه تو را ميكشند ستمگرهستند. آدم آن هنگام نميفهمد و اين حديث به تنهايي مزه نميدهد كهاي عمار گروهي كه تو را ميكشند ستمگرهستند، وقتي پيامبر اين را فرمود، مزه نكرد ولي 40 سال بعد مزه كرد. در جنگ صفين يك مرتبه عمار شهيد شد، تاشهيد شد مردم حالا متوجه شدند، حالا معناي حديث را ميفهمند كه هر كس عمار را بكشد ظالم است. پس معلوم ميشود كه طرف دارهاي علي(ع) حق هستند و طرف ديگر باطل است. يك مرتبه بعد از 40 سال عمار شهيدمي شود و ارتش ميايستد كه معلوم ميشود كه ما باطل هستيم، زيرا چهل سال پيش پيغمبر گفته است هر كس عمار رابكشد باطل است، من ما باطليم. اين حديث بعد از 40 سال ضربه خود را زد، فوراً عمرو عاص آمد با معاويه و ديگران مشورت كردند كه چه كنيم؟ ارتش دارد شكست ميخورد، حديث 40 سال قبل حالا نتيجه ميدهد. عمر و عاص گفت كه ميگوييم تقصير علي(ع) است كه عمار را به جبهه آورد. اگر علي(ع) عمار را به جبهه نميآورد به دست ما كشته نميشد و عمار شهيد نميشد. عجب حديثي است، عجب جملاتي است كه بعد از چهل سال اثر ميكند.
قال رسول الله(ص): «يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»(دعائمالإسلام، ج1، ص392) گروه ياغي و ستمگر تو را ميكشد. يعني هر كه قاتل توست، آن خط، خط باطل است، فئه يعني گروه. الله اكبر به اين مقام رهبري كه چگونه براي اين كه خط رهبري گم نشود و براي تداوم رهبر خبره تعيين ميكند. «باغيه يعني ستمگر »اي مردم! من پيغمبر هستم و ميميرم و بعد از من سر و صدا ميشود، ببينيد فاطمه پاي پرچم چه كسي سينه ميزند، ببينيد ابي ذر زبانش از چه كسي حمايت ميكند، ببينيد عمار را چه كسي ميكشد، اينها پيش بينيهاي رهبري رسول الله براي تداوم رهبري است. خبرهايي است كه از اين خبرها ميتوان فهميد كه رهبر حق و باطل كيست. بعد از عمار، خوب عمار نيز كه در صفين شهيد شد بعد از صفين چه كنيم؟ پيامبر براي بعد از50 سال بعد از خودش چراغ راهنما ميگذارد. . .
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»(إرشاد مفيد، ج2، ص127) حسين از من است و من هم از حسين هستم. يعنياي مردم من اين كلمه را گفتم و رفتم و پنجاه سال بعد يزيد روي كار ميآيد، خيلي جالب است، چون پنجاه سال بعد يزيد روي كار آمد.
اي مردم پنجاه سال ديگر اين حديث معنايش و مزهاش معلوم ميشود. پنجاه سال ديگر كه خطها كم ميشود و خط يزيد و امام حسين ع و مردم غافل ميشوند«حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ» خطي كه ادامه خط انبياء است، خط حسين است، حسين از من است و من از حسين هستم. حسين از من است زيرا نسل من است، من از حسين هستم زيراشخصيت من و مكتب من از حسين است. چه ميگويم؟ چيزي را كه فردا ميخواهي به آن رأي بدهي، يعني عدهاي كه انتخاب ميشدند و خط رهبري را از انحرافات حفظ ميكنند. اين يك مسئله كه طرح كرديم.
يك مسئله ديگر كه هست اين است كه آيا درست است كه كانديدا تعيين كردند و آن هم از آخوندها و ملاها؟ اصولاًآخوند خوب است كه خودش را ميان بيندازد؟ كجاي دنيا اين گونه بوده است؟ در كجاي تاريخ اين گونه بوده است؟ آيا چه زمان اين گونه بوده است كه هر جا هر خبري كه شود جزو كارها و كانديداها روحانيت نيز باشد. آيا كانديدا و معرفي روحانيت و ملاها و فقها درست است يا خير؟
حب رياست بد است و لذا حديث داريم «مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّس»(كافى، ج2، ص298) يعني خدا لعنت كند، كسي را كه ميخواهد رئيس شود «مَلْعُونٌ مَنْ حَدَّثَ بِهَا نَفْسَهُ»(كافى، ج2، ص298) خدا لعنت كند كسي را كه خواب رياست در فكرش داشته باشد. اما گاهي همان حديثي كه(نه رياست و نه خواب رياست) ميگويد خدا لعنت كند، هر كه را ميخواهد رئيس شود. ميگويد: بايد آنجايي كه آدم احساس خطر ميكند رئيس شود. شما اگر ديديد كه يك راننده مست است، شما بايد او را از ماشين پايين آوريد وخودتان جايش بنشينيد، يا راننده مست نيست، ناشي است، يا راننده عاقل است و خبر هم دارد ولي شما راهي بلدي كه او بلد نيست. پس يا راننده مست است و يا ناشي است و يا راه را بلد نيست. رانندگي او خوب است و راننده پايه است ولي راه را بلد نيست، هر جوري هست آدم بايد ادعا كند. قرآن را ما داريم كه ميآمدند، نهج البلاغه را ما داريم كه علي(ع) ميفرمايد: حكومت براي من از آب بيني بز كه در وقت عطسه بزغاله ترشح ميشود كمتر ارزش دارد، همان علي(ع) ميبينيد در نهج البلاغه داد ميزند براي كانديدايي رياست، داد زده است و خود را كانديدا ميكند. همان دين كه ميگويد اگر به فكر رياست باشي خدا لعنت كند تو را، همان دين ميگويد اگر ديدي رئيس نشوي براي دين خطر است بايد رئيس شوي و واجب است، دين ما يك چنين ديني است. يك جا ميگويد اگر ديگران بهتر از توهستند و تو رئيس شوي خدا تو را لعنت كند، يك جا ميگويد اگر ديگران خراب ميكنند و تو ميتواني اصلاح كني وساكت مينشيني، خدا لعنتت كند. خلاصه يك چنين مكتبي داريم. يك حديث بخوانم كه رئيس بشويد و يك حديث ميخوانم كه رئيس نشويد. بشويد و نشويد را حديث آن را ميخوانم و اين كه كجا آدم رئيس بشود و نشود، اين را آدم بايد خيلي خودش را ساخته باشد تا گير وسوسهها نيفتد، چون گاهي وقتها وسوسه ميگويد اگر تو رئيس نشوي دنيا لق ميشود. يك كسي ميگفت اگر پسر من در اين شهر نرود، وضع شهر به هم ميريزد، من خندهام گرفت. نه آقا پسرت كه هيچ، اگر خودت نيز در اين منطقه نباشي وضع به هم نميخورد، گاهي وهم آدم را برمي دارد، كه اگر من نباشم چه ميشود؟ هيچ طور نميشود. اما حديث براي كانديداها.
آيا كانديدا شدن كمال است يا نقص است؟ بنا شده است كه ما بحثها را همه از قرآن و حديث بگوييم. يك حديث بخوانم اگر لايقتر از تو هست و تو خود را كانديدا ميكني اين نقص است. اين حديث را اگر يادتان باشد، 2 سال پيش گفتم ولي حال ميخواهم تكرار كنم. «قال اميرالمؤمنين: من تقدم علي قوم » علي(ع) اميرالمؤمنين فرمود: كسي كه پيشي بگيرد بر قومي و بگويد: اي مردم مرا رئيس جمهور كنيد، رئيس مجلس كنيد، امام جماعت كنيد، جزو خبرگان شوم، امام جمعه كنيد، وكيل و وزير كنيد «من تقدم علي قوم » كسي كه پيشي بگيردبر مردم، بر ملتي «و هو يري فيهم » و حال آن كه او را ميبينيد در ميان مردم «من هو افضل » در ميان مردم از او بهترنيز هست، كسي كه خودش را جلو مياندازد و ميداند كه در ميان آنها بهتر نيز هست «فقد خان الله » به درستي كه اوخيانت كرده است. فقد: به تحقيق، خان الله: به خدا و قانون خدا، و رسوله والمؤمنين: به رسول او و به مؤمنين خيانت كرده است. «من تقدم علي قوم» كسي كه بر ملتي پيشي بگيرد و در حالي كه ميداند از او بهتر نيز هست، خيانت كرده است به خدا و رسول و مؤمنين. اگر بهتر از تو هست، خودت را كانديدا كن، ي رياست طلبي است، خطرناك است و. . . و. . . و اما اگر ديدي لايق هستي بايد خودت را كانديدا كني.
اميرالمؤمنين موارد زيادي در نهج البلاغه از خودش تعريف ميكند و ميگويد من لياقت دارم آن جايي كه آدم لياقت دارد بايد بگويد كه من لياقت دارم. مواردي كه امير المؤمنين خود را معرفي ميكند و از خود تعريف ميكند. «هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً»(نهجالبلاغه، حكمت 147) به درستي كه اين جا، اشاره به سينهاش ميكند، به درستي كه در سينهي من علوم بسياري است. اميرالمؤمنين تعريف خودش را ميكند عيبي نيز ندارد «حكمت »
2 – «إِنَّمَا مَثَلِي بَيْنَكُمْ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي الظُّلْمَةِ»(نهجالبلاغه، خطبه 187) سراج يعني لامپ، مَثَل من بين شما مثل چراغ است، من در بين شما مثل چراغ هستم يعني شما بايد دور چراغ باشيد و از نور چراغ استفاده كنيد. ايشان تعريف خودشان را ميكنند و عيبي ندارد. «خطبه »
3 – «أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي»(نهجالبلاغه، خطبه 182) «توقع » آيا توقع داريد، امامي غير از من را «أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي» غير از من امامي ديگر ميخواهيد؟ غير از من امام لايقتري سراغ داريد؟
3 – «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»(نهجالبلاغه، خطبه 189) بپرسيد از من، قبل از اين كه مرا از دست بدهيد. بعضي از رهبران ميآمدند نزد آنها واز آنها سؤال ميكردند و ميگفتند: ما را رها كنيد «أَقِيلُونِي»(نهجالحق، ص264) يعني رهايم كنيد من بلد نيستم.
امام من «سَلُونِي » گفت، امام تو «أَقِيلُونِي» يعني امام من گفت، هر چه ميخواهيد بپرسيد ولي امام تو «أَقِيلُونِي»(رهايم كنيد) گفت «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» سؤال كنيد از من هر چه ميخواهيد، قبل از اين كه مرا از دست بدهيد، پس حضرت از خودش تعريف ميكند.
4 – «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ»(نهجالبلاغه، خطبه 4) «مَا شَكَكْتُ» شك نكردم در حق، چنان قاطع بودم در حق كه شك نكردم، يعني وقتي راه را فهميدم ديگر دل و دل نكردم. آخر بعضيها در حق شك ميكنند. ما اكنون ميگوييم(استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي) سفت و محكم نيز ميگوييم، اما اگر بگويند از دو متري بپر و بگو استقلال و آزادي وجمهوري اسلامي و ميپريم، حال اگر بگويند از 4 متري بپر ميگوييم و ميپريم، اما اگر گفتند برو سر منار به علت بلندي شك ميكنيم. اميرالمؤمنين(ع) ميگويد: وقتي من گفتم اسلام، ديگر ذره ذره هم بشوم پايش ميايستم. اين مسلمانهايي كه تا برف ميايد براي رأي دادن نميروند خوب است بگوييم مسلمانهاي مقوايي، مسلمانهايي كه تا يك چكش ميخورند تو ميروند و بايد گفت: مسلمانهاي حلبي، مسلمان مقوايي، حلبي، مسي، كاغذي، مسلمانهايي كه يك روز مسلمان هستند و فردا تمام ميشود، اينها ليوان كاغذي هستند ديديد كه ليوانهاي كاغذي را آب ميخورند و بعد دور مياندازند و مچاله ميكنند، والا مسلمان با برف و يخ آب نميشود. مسلمان با ترس و تهديد آب نميشود. اميرالمؤمنين(ع) مسلمان خوبي است. ميفرمايد: ما در جبهه خويش و قومهاي نزديكمان را ميكشتيم و هيچ ناراحت نميشديم. اما بنده به جمهوري اسلامي 16درجه ايمان دارم ولي اگر به برادرم بردند و سيلي زدند 1 درجه ايمانم كم ميشود و 15 درجه ايمان دارم. پدرم را بردند و يك سيلي به او زدند ميشود 14 درجه، خودم را گرفتندمي شود 10 درجه و بچهام را گرفتند ميشود 8 درجه، اين مسلمان برفكي است كه با آفتاب آب ميشود. ما مسلمان اميرالمؤمنيني كه ميفرمايد «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ» از وقتي حق را فهميدم شك نكردم، شل نشدم و شل شدن رمز سقوط است. اگر ما براي رياست جمهوري ميليون رأي داديم و براي خبرگان كمتر شود اين ميدانيد چراغ سبز به بني صدر است. اگر فردا رأي كم بيايد چراغ سبز به بختيار است يعني شاپور بختيار بيا. و ما با اين شهدايي كه داديم، اينها يقهمان را ميگيرند.
اين شهيدها يقهات را خواهند گرفت، آقا برف بود مگر آن جايي كه ما تكه تكه شديم برف نبود؟ كردستان برف بود وما تكه تكه شديم. سرد بود، تو يك روز سرما را تحمل نكردي، ما شبهاي سرد را تا صبح سرما كشيديم. دور بود، مگر اين جايي كه ما بوديم دور نبود، هيچ بهانهاي پذيرفته نيست. اميرالمؤمنين ميفرمايد ما خويش و قومهاي نزديك را ميكشتيم «مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً»(نهجالبلاغه، خطبه 56) «وَ إِنِّي لَعَلَى يَقِينٍ مِنْ رَبِّي»(نهجالبلاغه، خطبه 22) يك جاي ديگر اميرالمؤمنين ميفرمايد: من يقين دارم با آدمي كه يقين دارد چه ميگوييد؟ بعضي وقتها ميآمدند به علي(ع) ميگفتند در كارها با ما مشورت كن، حضرت علي(ع) ميفرمود: مشورت درمواردي است كه آدم يقين ندارد و حق را نميداند، من يقين دارم كه راه چيست، وقتي آدم به خانهي خودش ميرودكه ديگر از همسايهها مشورت نميكند.
«وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي»(نهجالبلاغه، خطبه 200) به خدا قسم معاويه سياست مدارتر از من نيست. آخر ميگفتند: معاويه سياستش ازحضرت علي(ع) بيشتر است. منتهي من يك حسابهاي شرعي ميكنم كه اين حسابهاي شرعي و ديني جلوي مرا ميگيرد. توپهاي ما به راحتي شهرهاي عراق را ميزند و الله آنها توپشان دوربردتر از ما نيست منتهي من دين جلويم را گرفته است.
يك وقتي من آمدم در تلويزيون، قطب زاده بود. در روز اول، ايشان گفت: تلويزيون بايد مستقل باشد. من گفتم من را آقاي مطهري فرستاده است، گفت: نه اين جا جاي آخوندبازي نيست و تلويزيون يك كار هنري است و جاي هنر است. گفتم احتمال نميدهي كه من يك معلم هنرمندي باشم؟ گفت، گروه هنري بايد تأييد كنند. گفتم گروه هنري شما كيست؟ مرا بردند در يك اتاقي و يك عده نشسته بودند و گفتند گروه هنري اينها هستند. اينها يك نگاهي به من كردند و گفتند چه ميگويي؟ گفتم من يك معلم هستم و ميخواهم درس بدهم. گفتند ما از نظر هنري بايد امتحان كنيم. گفتم هنرمند كه ديپلمه و ليسانسه ندارد، شما الان ساعت بگذاريد، من حاضرم از حالا تا 2 ساعت چنان شما را با حرف حق بخندانم كه نتوانيد لبتان را جمع كنيد. گفتند عجب، گفتم بله چنان شما را با حرف حق بخندانم، ساعت بگذاريد، ساعت گذاشتند و ما شروع به حرف زدن كرديم و اينها به قدري خنديدند با حرف حسابي، هنر كه ليسانس و ديپلم ندارد. هنر مثل طبع شعري ميماند، يك كسي دارد و يك كسي هم ندارد. خيلي با سختي قبول كردند ولي بحمدالله قصه گذشت.
آيا براي مجلس خبرگان، ملاها آمدند و خودشان را كانديدا كردهاند، زشت نيست؟ نه چون اگر واجب باشد، رئيس ملاها اميرالمؤمنين(ع) هم خود را كانديدا ميكند و رئيس ملاها از خود تعريف نيز ميكند. هر كس شك دارد خطبهي و182 و كلام خطبه 97 را بخواند، اينها خطبههايي است كه ده نوع و ده جا اميرالمؤمنين(ع) از خودشان تعريف كردهاند. بنابراين مانعي ندارد كه وقتي انسان ديد لايق است از خود تعريف كند. حالا چرا از نهج البلاغه بگوييم، از قرآن بگوييم، يوسف وقتي ديد مملكت در خطر است خود را كانديدا كرد، گفت: «اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِِ إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ»(يوسف/55)
من بايد خزائن زمين را در دست داشته باشم، كنترل اقتصاد و بودجه مملكت و كنترل خوراك مردم بايد به دست من باشد. به درستي كه من يوسفم «إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ » هم حافظ بر بيت المال هستم، و هم عالم بر فنون حفاظت هستم. پس يوسف پيغمبر هم، وقتي ديد كه هم لياقت كاري دارد، خود را كانديدا ميكند، پس كانديدا كردن اشكالي ندارد. امابايد اين را هم گفت كه اگر در ميان ملاها، ملاي درجه يك داريم و درجه دو تا درجه يك هست، نبايد خود را كانديدا كند. حديث اين را هم كه در مورد ملاها است يادتان نرود كه «من تقدم علي قوم » اگر كسي خودش را مقدم بدارد در حالي كه ميبيند، از او بهتر هم هست خيانت به خدا و رسول كرده است. منتهي از او بهتر فقط در علم نيست، زيرا يك نفر امكان دارد از نظر علمي از او ضعيفتر باشد ولي برد فكري او عاليتر باشد. ما عالمي را ميخواهيم كه بتوانيم از او فقه بگيريم و عالمي را ميخواهيم كه بتواند به جاي امام بگويد: آمريكا هيچ غلطي نميتواند بكند. اما اگريك عالمي از يك آدم عادي ترسيد، اگر عالمي از يك تلفن ترسيد، اين نميتواند رهبر شود. عالمي را كه دنيا اگر به او روكند يا پشت كند قهر نكند، عالمي را كه حب و بغض در او اثر نگذارد، ميخواهيم. يك چنين نيروهايي! و خدا را شكر كه نيروهاي خوبي انتخاب شده است.
مجلس خبرگان چرا اين قدر اهميت برايش قائل هستند؟ به دليل كاري كه اين مجلس ميخواهد بكند، اشاره ميكنم كه يك مطالبي را ميخواهم تكرار كنم، ميخواستم بحث ديگري بكنم در بارهي اهميت ولايت و جلسه خبرگان و اين جا14 آيه نوشتهام كه اينها اهميت مسئله انتخاب رهبري است، كه طول ميكشد و ميگذاريم براي جلسه بعد.
هفتهي گذشته گفتم كه جمهوري اسلامي مثل حكومت رسول الله است. براي پيغمبر 5 طرح كشيدم، براي جمهوري اسلامي نيز 5 طرح كشيدم؛
1- طرح فحش به پيغمبر، پيغمبر ساحر است، شاعر است، كاهن، مجنون است به جمهوري اسلامي نيز گفتند: حكومت ملاها، حكومت مرتجع، شير نفت تو جيب آخوندها، انحصار طلب و فحش به حكومت رسول الله اثر نكرد به جمهوري ما نيز اثر نكرد، يك به يك
2 – در حكومت پيغمبر قصد براندازي داشتند و لذا جمع شدند و ريختند در خانهي پيغمبر كه ايشان را بكشند، آن شبي كه پيغمبر هجرت كرد و علي(ع) را جاي خويش خواباند، خواستند پيغمبر را بكشند، اينجا نيز قطب زاده طرح براندازي جماران و كودتاي نافرجام و بمب باران جماران، آن نشد و اين هم نشد.
3 – شكنجه ياران پيغمبر، بلال راشكنجه دادند، سميه و همسر سميه را شهيد كردند، ابي ذر را تبعيد كردند، در جمهوري اسلامي نيز امام جمعهها راترور كردند كشتند و ترور كردند، مطهريها و مفتحها را آن شكنجهها و ترورها نشد، برادان كميته و پاسدار را زنده زنده، تكه تكه كردند، شكنجه ياران پيغمبر حكومت ايشان را نشكست، شكنجه ياران امام هم جمهوري اسلامي رانشكست.
4 – جنگ مسلحانه با پيامبر كردند، ايشان بارها در جبهه شركت كرد، جنگ احد، بدر، حنين، جنگ رسمي كردند، جنگها نشد، با ما هم جنگ كردستان، اعلام جنگ مسلحانه منافقين، جنگ صدام، جنگ احد وبدر و حنين كاري نكرد، جنگ كردستان و منافقين و صدام نيز كاري نكرد. هر كاري آن زمان كردند و اين زمان فايده نبخشيد.
5- پيغمبر را در محاصره اقتصادي گذاشتند، كسي به پيغمبر دختر ندهد و نگيرد، خريد و فروش نكنيد. درجمهوري اسلامي نيز محاصره اقتصادي به وجود آمد و ما را تحريم كردند، محاصره اقتصادي پيغمبر را نكشت ومحاصره اقتصادي جمهوري اسلامي را نيز نشكسته است. فحش به فحش، ترور به ترور، شكنجه به شكنجه، جنگ به جنگ، محاصره به محاصره، يعني همان پنج كار را كه به پيغمبر كردند همان را به امام و حكومتش انجام دادند و اين پنج كار موفق نشد. يك روزنهي اميدي براي ضد انقلاب مانده است روزنهي ضد انقلاب اين بود كه دشمنان نشسته بودند و ميگفتند ما كه هر كاري كرديم نشد، پيغمبر پسر ندارد خوب، خوب است، الحمدلله، پير هم شده است، ميميرد و تمام ميشود، خوشحال بودند و منتظر مرگ پيامبر بودند، يك دفعه ديدند كه در غدير خم دست علي(ع) بالارفت. «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»(كافى، ج1، ص420) دشمنان كه اين روزنهي اميدشان بود كه پيغمبر ميميرد و تمام ميشود، ديدند روزنهي اميدشان گرفته شد و هنوز پيغمبر از دنيا نرفته، بعد از خودش رهبري را ترسيم كرد «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ»(مائده/3) مأيوس شدند، الان هم ضد انقلاب، انحصار طلب، مرتجع، ترور نشد، محاصره نشد، فقط ميگويد: امام پير است. ما بايد بگوييم امام زنده هست و خدا ان شاءالله ايشان را نگه ميدارد و اگر هم پير شد و پيرهست، پيري امام اثري ندارد، كه مجلس خبرگان غدير خم جمهوري اسلامي است. همان طور كه غدير خم پوزهي خيليها را به خاك ماليد، آنهايي كه ميخواستند پيغمبر بميرد و حكومت ايشان متلاشي شود، همان طور كه «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ» مأيوس شدند آنهايي كه خواب ميديدند، مجلس خبرگان هم ضد انقلاب را مأيوس ميكند كه اگر هم امام خداي نكرده نباشد امامت ايشان هست. فردا رأي خواهيم داد گر چه برف باشد زيرا ما مسلمان برفي نيستيم كه آب شويم. اگر باران نيز بيايد رأي ميدهيم چون مقوا نيستيم. مسلمان الكي و كلكي و چپكي هم نيستيم، گفتيم خدا و امام، تا آخر هم ميگوييم، خط امام را قبول كردهايم و تا آخر هم قبول ميكنيم. مسلمان تندري هستيم كه شخصي آمد خدمت امام كه آقا انقلاب كن، گفت چه؟ گفت هزار تا يار داري، گفت تو چه؟ گفت من هم هستم. گفت برو توي تنور، تنور هم داغ، رفت لب تنور و گفت: آقا من كاري نكردم و نشست، يك نفر ديگر آمد و گفت سلام عليكم، به او فرمود سلام عليكم، برو در تنور او صاف رفت توي تنور آتش، البته خدا آتش را بر او سرد كرد. خدا همه كاري دست اوست. همان خدايي كه آتش را به ابراهيم سرد كرد. بعد اين مرد نشسته بود، امام فرمود: از اين هزار تاچند تايشان مسلمان تنوري هستند؟ گفت مسلمان تنوري، هيچ. ولي ايران ما ثابت كرد كه مسلمان تنوري است يعني در آتش ميرود. جوان در سپاه تكه تكه شده، برادرش آمده است و ميگويد من جاي برادرم، ميخواهم جاي او خالي نباشد. هر چه جوان بسيج و سپاه و رزمندگان و عشاير شهيد شود، يك برادر ميايد جاي او. اول در خانه يك بسيجي بود حالا در خانه ميبيني برادر همه بسيجي هستند. پسرش شهيد شده است، پدر جايش ميآيد. پيرمردي را ديدم كه تا پسرهايش شهيد شده خود اسلحه دست گرفته و به جبهه رفته است. اين امت امت تنوري است. رأي خواهد داد ورأي خوبي هم ميدهد. و چشم گير هم رأي ميدهد.
حرفهايي كه زدم در 1 دقيقه خلاصه كنم.
بسم الله الرحمن الرحيم
تعيين خبرگان به بيان رسول الله براي تداوم رهبري
تيتر بحث اين بود. برادران خود رسول الله نيز براي بعد از خودش كه رهبري تداوم پيدا كند، خبرگاني تعيين كرد. گفتيم اين نقطه را فرض كنيد رسول الله، ايشان جادههاي بعد از خودش را در نظر گرفت، چون پيغمبر احساس ميكرد كه بعداز او مردم كشمكش داخلش بيفتد و خط رهبري قاطي شود و لذا در خيابانهاي بعد از خودش چند تا تابلو زد و گفت هر وقت گيج شديد پاي اين چراغها بايستيد.
1 – «فاطمة بضعة مني» فاطمه جگر گوشهي من است او حق ميگويد، رضاي او رضاي خداست و غضب او غضب خداست، بنابر ايناي مردم، بعد از رحلت من پيغمبر اگر خط تو خط شد، ببينيد خط فاطمه چيست؟ و طرفدار كيست؟ فاطمه به عنوان خبره تعيين شد، او چه كسي را تعيين ميكند؟
2 – بعداز فاطمه، ابوذر، تو راست ميگويي، قال رسول الله(ص): «أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ عَلَى ذِي لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ»(عللالشرائع، ج1، ص176)اي مردم راست گوترين مردم ابي ذر است يعني بعد از شهادت زهرا(س) اگر خط تو خط شد، ببينيد ابي ذر طرفداركيست؟
3-اي عمار قال رسول الله(ص): «يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»(دعائمالإسلام، ج1، ص392)اي عمار هر كه تو را بكشد، ستمگر است. پيغمبر اين سخن را فرمود و ارتش سال بعد در صفين سقوط كرد. يك مرتبه خط به خط شده بود و نميدانستند كه حق با كيست تا عمار شهيد شد فهميدند كه حق با علي است.
4- 50 سال بعد كه يزيد روي كار ميايد و پيغمبر براي اين زمان هم خبره تعيين كرده است، كه اگر خط تو خط شد، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»(إرشاد مفيد، ج2، ص127) نفهميديد كه يزيد رهبر است يا حسين «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ» پس فاطمه(س)، ابي ذر، عمار، امام حسين(ع) اينها خبرگاني هستند كه پيغمبر بيان فرمود وفرمود بعد از من در مراحل تاريخي هر كه گيج شد و هر كجا پاي اين چراغها بايستيد، مثل زوارهاي امام رضا(ع) كه ميگويند هر كجا گم شدي سقاخانه بايست. اين بيان اول.
بيان دومم اين بود كه آيا روحانيت خود را كانديدا كرده است؟ ملاها، فقها، زشت است يا زيبا؟ گفتيم رياست طلبي بد است اما جايي كه انسان احساس وظيفه كند، واجب هم هست. اميرالمؤمنين(ع) يك جا ميفرمايد، حكومت براي من از ترشحات بيني بزغاله وقت عطسه كمتر است، اما همين اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً»(نهجالبلاغه، حكمت 147) اين جا علم است «إِنَّمَا مَثَلِي بَيْنَكُمْ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي الظُّلْمَةِ»(نهجالبلاغه، خطبه 187) من مثل لامپ و چراغ هستم و بايد از نور من استفاده كنيد «أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي»(نهجالبلاغه، خطبه 182) غير از من امام لايقي سراغ داريد؟ «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي»(نهجالبلاغه، خطبه 200) خدا ميداند، من سياستم از معاويه بيش تراست. «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»(نهجالبلاغه، خطبه 189) هر چه ميخواهيد از من بپرسيد، من لياقت دارم. «إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي»(نهجالبلاغه، خطبه 137) من بصيرت دارم، من روي جنجال و جو زدگي پيش نميروم و ديد عميق دارم، بنا بر اين مواردي داريم كه اميرالمؤمنين(ع) خود را كانديدا ميكند و از نهج البلاغه مهمتر قرآن كه حضرت يوسف براي مسائل اقتصادي و مسئوليت آن خود راكانديدا ميكند. اگر انسان احساس وظيفه كرد بايد خود را كانديدا كند. مورد سوم اين كه در بارهي خبرگان يك مثلي زدم و گفتم شباهت عجيبي است بين جمهوري اسلامي و حكومت رسول الله، در حكومت رسول الله(ص) توهين وتهمت بود به رسول الله تهمت ساحر و شاعر و مجنون زدند، به جمهوري اسلامي به ملاها گفتند: انحصارطلب، مرتجع، امل، استبداد نعلين، تهمتها پيغمبر را اذيت نكرد، ما را نيز اذيت نكرد. پيامبر را محاصره اقتصادي كردند وگفتند به پيامبر كسي آب و نان ندهد، ايران را نيز محاصره اقتصادي كردند فايده نبخشيد. پيامبر را ترور ميخواستند بكنند، كه پيامبر هجرت كرد و موفق نشدند، بمب باران جماران نيز موفق نشد. يك روزنهي اميد بود كه ميگفتند پيغمبر پير شده است و خلاص است اما ديدند در غدير خم خط رهبري ترسيم شد، الان نيز ضد انقلاب منتظر اين است كه امام پير شده است ولي مجلس خبرگان اعلام ميكند كهاي ضد انقلاب بايد اميد اين كه ايران ديگر دستش رادر دست آمريكا بگذارد را به گور ببري. ديگر شتر در خواب بيند پنبه دانه.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»